ادبیات و فرهنگ
این دوبیتی را در فروردین 91 نوشتم و برای دوستان فرستادم :
طلوع صبح ، عاج گردن تو
گلِ خورشید در پیراهن تو
از آن لب بر لب ساحل نهادم
که دارد بوی چینِ دامن تو
علی اسپرغم از شاهیجان نوشت :
گلِ آویشنم عطر تن تو
بهارم خرم از خندیدن تو
بیا تا گل دهد در دشت سینه
نهال آرزوی دیدن تو
و سید اسماعیل بهزادی از خورموج این رباعی را نوشت :
شعرت به زلال آب پهلو زده است
با جلوه ی آفتاب پهلو زده است
اشعار تو در طراوت و شیرینی
با طعم خوش شراب پهلو زده است
هر شاعری که می آید ، با جامعه ، با ادبیات ، با مردم و حتی با خودش بده بستان هایی دارد . . شاعر از عناصر اطراف خود بر می دارد ، آنان را ورز می دهد ، هنر پدید می آورد وبه جامعه برگرداند .
در این که ایرج شمسی زاده و ادبیات جنوب چه میزان از یکدیگر تاثیر پذیرفته اند ، سخن بسیار می توان گفت
که در این مجال اندک فرصت پرداختن به همه ی آن ها نیست . در این مقاله ی کوتاه سعی شده به برخی موارد ، اشاره ای کوتاه شود . مواردی که به صورت مواد خام در اختیار شاعر است و ایرج ، نه تنها از آنان برداشته ، بلکه به گونه ای شایسته و زیباتر از پیش به جامعه باز گردانده است . به عنوان نمونه به ضرب المثل ها و کنایات می توان اشاره کرد .
ضرب المثل ها ابزاری هستند که به کمک زبان می آیند تا به درک سریع معانی و مفاهیم کمک کنند . کاربرد آنان در جامعه به گونه ای است که گاه بیش از یک سخنرانی یا یک کتاب موثر واقع می شود . ضرب المثل ها به صورت شفاهی رسیده اند و با توجه به ساختار جامعه ی سنتی ، معمولا هر کدام برای جای خاص و با معانی ویژه ای به کار می روند . شمسی زاده با توجه به این که بنیان شعرش را بر گویش استوار کرده بود ، می بایست از این ابزار و سایر امکانات زبان گفتاری بهره می گرفت . زیبایی کار وی در آن بود که نه تنها خود را درمعانی پیش بینی شده ی ضرب المثل ها و کنایات محدود نکرد ، بلکه به معنای بسیاری از آنان وسعت بخشید و عناصر زبان گفتاری برخاسته از سنت را ، در راستای اهداف جامعه ی امروزی به کار گرفت و به آنان زندگی جدیدی داد تا بی آن که واژه ای از ضرب المثلی تغییر یابد ، اهداف جدید و معنای وسیعی را به وسیله ی آنان ، به خواننده برساند :
خـَر خهسه و صحاب نخشنودِ . خمونی
ایگن که آرد ای بیزی ، پات ای جُنبِ . دونی
دنیا چپی چواسه واوی ، اِی فلونی !
سی میره ی دیمون هاسی ای گیم عامو جونی
شمسی زاده با هوش سرشار و استعدادی که داشت ، توانست چند خصلت را هم زمان در وجود خود زنده نگه بدارد ، مسیرعشق و طغیان را برگزیند و شعرهایی بسراید که ماندگار شوند . اعتراضی که گاه پوسته ی شعر را می شکافد و عریان می شود . او در طول زندگی ادبی خود ، همواره شعر تراشید و تراشیده شد .
همان گونه که علی باباچاهی ، اسب سفید در تملک آتشی می داند ، می توان گفت ایرج نیز بسیاری از ترکیب ها و اصطلاحات را به تصرف خود در آورد به گونه ای که خروس ، جومه زرد ، مردم ، گلّی ، بارون ، تلیفون ، زن ذلیل و ... در هرزمانی ، ذهن هر شنونده و خواننده را به سوی ایرج شمسی زاده پرواز می دهد .
شمسی زاده ، چکیده ای از ادبیات بود که طرب را از سعدی ، عشقناکی را از نظامی ، غنیمت شمردن لحظات را از خیام ، رندی را از حافظ و عصیان را از فردوسی آموخته بود . او همواره زنده است چرا که شعرهایش را به دل های عاشقان سپرد .
محمد حسین سعد آبادی متخلص به پور شیدا فرزند مرحوم فتح الله سعد آبادی ( شیدا ) از شاعران بزرگ دشتستانی نوشت :
غلامی شاعر این خاک و آب است
ادیب و همتش نشر کتاب است
بود مویش گواه پور شیدا
غلامی سنگ زیر آسیاب است
در پاسخ ایشان گفتم :
کلامت شعر و شعرت چون شراب است
زلال جان گرم آفتاب است
به پیش نور شعر پور شیدا
غلامی سایه ساری بی جواب است
علی اسپرغم از روستای شاهیجان ، این دوبیتی را برایم ارسال کرد :
نه ممکن تا بمانی در بر من
نه یک دم می روی از خاطر من
تداعی می کند گرمای دستت
هوای برکه چوپان در سر من
من نیز از روستای برکه چوپان پاسخ دادم :
دلم از برکه ی چوپان گسسته
به باغ سبز شاهیجان نشسته
چو گنجشکان ، خیالم با خیالت
فراز برگ نخلی لانه بسته
بیست و هفتم خرداد ، روز تولد دخترم فروغ است . برایش این دو بیت را ارسال کردم :
صبح آمده و پرتو خورشید دمیده
بر دیده ی ما آینه ی نور کشیده
گفتم عجبا این چه فروغی ست شگفتا
گفتا ز فروغی ست که امروز رسیده
27 خردا 95