سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
[ و به عبد اللّه پسر عباس در باره نظرى که داده بود و امام موافق آن نبود فرمود : ] تو راست که به من نظر دهى و اگر نپذیرفتم از من اطاعت کنى . [نهج البلاغه]
 
امروز: سه شنبه 103 آذر 6

ظهر جمعه  هفدهم اردیبهشت به خانه رسیدم و عصر به سوی کنار تخته حرکت کردم . در این سفر ، همسرم نیز همراهم بود . قرار بود  به مناسبت بزرگداشت مقام معلم ، شب شعر همدلان برگزار شود . این اولین شب شعر آنجا بود . به موقع رسیدیم . کم کم همه آمدند . آقای رضایی ، خودش را معرفی کرد . از دیدارش  خوشحال شدم . جلسه ی باشکوهی بود . شعر . سخنرانی . موسیقی . از شعر های سید طالب هاشمی ، چند آواز اجرا کردند که زیبا بود . فرج الله کمالی ، سید طالب هاشمی ، معصومه خدادادی و ..... انصاری هم شعرزیبا و پرمحتوایش را از حفظ خواند  . تعدادی رباعی خواندم . ای عشق و ...  .  شام را به میزبانی آقای پناهی خوردیم و به برازجان برگشتیم درحالی که بسیاری از دوستان ، در کنارتخته شب را به صبح رساندند . عصر روز بعد ، به بوشهر رفتم . منزل حسین باقری ، خواهرانم ملکی و بتول را دیدار کردم و با همسرم به منزل دایی اش محمد قاسمی رفتیم که به تازگی برای چندمین بار سکته کرده . سپس در عمارت قدیم دهدشتی ، در مراسم رونمایی کتاب تب نوبه اثر محسن شریف شرکت کردیم . همانجا با محمد دادفر ، خورشید فقیه ، مهدی جهانبخشان ، امید غضنفر ، محمد علی محسنی ، حسین قشقایی ، فرج الله کمالی ، دکتر رضا معتمد ، فرشید جان احمدیان ، اسکندر احمد نیا ، حماسه حق پرست ، حق پرور ، حسین دهقانی ، احمد قائمی ، معصومه خدادادی و .... دیدار کردم و پس از اتمام مراسم و خداحافظی با محسن شریف ، مهمان نیما که این ماه ها ، دوران سربازی را در بوشهر می گذراند بودیم .  پس از شام ، به برازجان برگشتیم تا شبی دیگر ، شام منزل رسول باقری برویم و مهمان دخترم غزاله باشم . روز بعد ، خوابی خوش ، زیر پوستم لذتی دوانده بود :

فرض کن بلندای هر نخلی ، حدود 75 تا صد متر باشد . بر فراز آن نخل ، نخلی دیگر روییده باشد با همان قامت . یک تنه . تنها برگ ها و شاخه های آن ، نشان از نخل دیگر داشته باشد . حالا حساب کن سه یا چهار نخل ، روی هم با این ارتفاع باشد در باغچه ی کوچک جلوی خانه ات . و تو آرزو کنی که مثل گنجشک بتوانی بالای آنان بروی یا بالگردی داشته باشی که بر اوج برسی . بالاترین نخل ، در اطرافش ثمر پراکنده ی کنه نزده ای دایره وار پخش باشد و دو پنگ آن آنقدر ویژه باشد و با دیگر ثمرها فرق کند که لذت ببری . فوق العاده زیبا . پشت پنگ ها ، آسمان دریایی و پاک را به تماشا بنشینی . بیدار شدم و برای همگان تعریف کردم .

عصر سه شنبه نیز پس از ماه ها و شاید سالی ، به انجمن شعر ارشاد رفتم و به شعر ها گوش سپردم و امیدهایم زنده شد خاصه با شنیدن آقای عارف و خانم نیکنام . سام گزبلندی هم آمده بود . شب ، محمد حمیدی برایم لباس و کفش آورد تا در دبیرستان امام ، فوتبال بازی کنیم . چهارشنبه 22 اردیبهشت ، صبح به بنار رفتم و ناهار منزل برادرم بودم تا عصر که با هم به برازجان آمدیم و او به کربلا رفت و من به سالن ارشاد پشت حسینیه ی اعظم تا در جلسه ی رونمایی کتاب صفای بعد هر باران اثر استاد حبیب الله نگهبان شرکت کنم که نقطه ی عطفی در تاریخ برازجان بود .  اولین جلسه در نوع خود در دشتستان که به همت اسفندیار فتحی و دوستانش در انجمن اهل قلم ، انجمن پویندگان اندیشه ی نو و اداره ی فرهنگ و ارشاد برازجان برگزار شد . فرج الله کمالی ، حسن انصاری و حیدر عرفان صحبت کردند و فریبا جلالیان شعر خواند . در هنگام رونمایی کتاب ، من نیز با اصرار مجری ، روی سن رفتم تا در شب خاطره انگیزی در دشتستان ، سهم کوچکی داشته باشم . زیبایی ها برای من در اینجا تمام نشد . روز 23 اردیبهشت صبح با نیما شطرنج بازی کردم . بعد احمد فرید مند و اسفندیار فتحی آمدند و چند غزل برایشان خواندم و کتاب جدیدم را به آنان تقدیم کردم . عصر به آرامگاه برازجان رفتم . سنگ سیاه . تا هم قبر دکتر حسینقلی انگالی را زیارت کنم و هم برفراز قبر خواهرم طلا فاتحه بخوانم و هم به زیارت قبر منصور باباعلی بشتابم که نتوانسته بودم در مراسم ختم و هفته ی او شرکت کنم . شب حاجی حمیدی و خواهرم هاجر و فرزندانشان مهمانم بودند     . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در یکشنبه 95/2/26 و ساعت 6:59 صبح | نظرات دیگران()

ما شعله ی آتشیم بر دامن خاک

سوزنده و سرکشیم بر دامن خاک

فریاد هزاره های پر افسوسیم

ما داغ سیاوشیم بر دامن خاک


تا در پی یک مقصد و یک منظوریم

برخیز که ما به دوستی مجبوریم

لعنت به سکوت بد سرانجام هجیر

ما هر دو کنار هم و از هم دوریم


در خاک صدای باد می روید و بس

اندوه به دشت یاد می روید و بس

خنجر به تنم ، شکسته ام در ته چاه

در چشمانم شغاد می روید و بس


 نوشته شده توسط محمد غلامی در شنبه 95/2/25 و ساعت 7:54 صبح | نظرات دیگران()

مرحله ی اول دوره ی آموزش نظامی در فسا به اتمام رسید . برای مدتی کوتاه به خانه آمدم . خوبی دانش آموزانم در طلحه که هرگز نمی توانم آنان را فراموش کنم باعث شد که به آنجا بروم و با آنان دیدار کنم . بسیاری از بچه های طلحه ، فصل تابستان را همراه با خانواده ، در باغ ها و مزارع خود و بیرون از روستا سپری می کنند . یدالله خلیقی با موتور سیکلت ، مرا به باغشان برد . انگور . ابتدای رسیدن خوشه ها بود . میان انگورها قدم می زدیم . کنار درخت انگوری ایستاد و خندید . گفت اینجا خوشه ی انگوری است . هر چه نگاه کردم ، چیزی ندیدم . از من خواست تا برگ ها را کنار بزنم . کنار که زدم ، خوشه ی انگوری شاداب نشسته بود . از خوشه های دیگر رسیده تر و بزرگتر . گفت این را برای تو نگهداری کرده بودم . تمام خستگی از تنم بیرون رفت .   از  صداقت آن نوجوان ، به صفای مردم طلحه بیشتر ایمان آوردم . روز بعد به بوشهر رفتم . غروب بود . کنار دریا ، دنیا زیبا و رویایی بود . ذرّات طلایی به سمت ساحل می آمدند و من غرق در آن همه زیبایی ،  به خوشه ی انگوری می اندیشیدم که خوشه ای از محبت بود . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در چهارشنبه 95/2/15 و ساعت 12:6 صبح | نظرات دیگران()

دیدار با محمد نوروزی

 معمولا جایی که می روم  ، از هنرمندان ، شاعران ، نویسندگان و از فرهنگ آنجا می پرسم  . در روستای طلحه نیز پی جور بودم . برای دانش آموزانم نیز نمراتی در نظر گرفته بودم تا تحقیق کنند که حاصل آن پیدا شدن شعرهای محمد علی توکل بود  .

طلحه شاعران بزرگی به خود دیده . نوروزی که از شاعران قدیمی و از ارادتمندان فردوسی است نیز در طلحه زندگی می کند  . امشب به منزل او رفتم . به علت کهولت سن ، از خواندن شعرهایش عاجز است . دفتر شعرش به خط علی اسپرغم است  . محمود دانا هم بود تا شعر های شاعر را در حضورش برایم بخواند . نوروزی هم ولایتی عبدالحسین شهریاری و محمد علی توکل است اما برخلاف آن دو  که بیشتر به دوبیتی سرایی معروف هستند ، بیشتر مثنوی های حماسی می سراید  .  شب زیبا بود . شعر بود و سخن که بر زبان پیر خردمند طلحه جاری می شد . او پوستری نیز به من داد که یک قسمت آن ، عکسی از ایشان در حال شعر خوانی بود و جهاد سازندگی آن را چاپ کرده بود . پاسی از شب گذشته بود که به ناچار برخاستم و به منزل برگشتم     .


 نوشته شده توسط محمد غلامی در دوشنبه 95/2/13 و ساعت 4:46 عصر | نظرات دیگران()

با تعدادی از همکاران ، ماشینی را دربست گرفته و از طلحه ، عازم اهرم شدیم . پس از پیاده شدن ، آنان به برازجان رفتند ولی من به استادیوم ورزشی رفتم تا بازی تیم های پاس اهرم و مهاجرین جنگ تحمیلی را ببینم . هدف بعدی من بوشهر بود . پس از بازی ،  کنار راه ایستادم اما از ماشینی که به بوشهر برود ، خبری نبود . غروب از راه می رسید . به ناچار به سوی راه برازجان آمدم و ایستادم ولی وسیله ای برای برازجان هم نیامد . با درماندگی ، دو باره کنار جاده ای که به بوشهر می رفت ایستادم . شب دست داده بود . یقین کردم که امشب را در اهرم خواهم ماند . چون هیچ آشنایی نداشتم ، از رهگذران سراغ مسافرخانه  را گرفتم . گفتند اهرم مسافرخانه ای ندارد . راهی نمانده بود . چاره ای نداشتم . با خود گفتم هرچه باداباد . از همین جا بر می گردم . به کوچه ی سوم دست چپ می پیچم . در سوم سمت چپ را می کوبم تا چه پیش آید .  برگشتم و مسیری که برای خودم تعیین کرده بودم را بی هیچ تردیدی پیمودم . انگار به سوی خانه ی خودم می رفتم .  در کوچه ی سوم پیچیدم و سومین در را به صدا در آوردم . جوانی  در را باز کرد . خودم را معرفی کردم  و گفتم که معلم طلحه و مهمان نا خوانده ام .  .  وسیله ای نیست تا خود را به بوشهر یا برازجان برسانم . با گشاده رویی تعارف کرد . وارد شدم . خودش را حسن حبشی معرفی کرد . اتاق پذیرایی به فاصله ی اندکی کنار در حیاط بود .  نشستیم . شام خوردیم و مشغول صحبت شدیم . نیم ساعتی نگذشته بود که در زدند . آقای حبشی  رفت  . دقایقی طولانی ماند و برگشت . هنوز ربع ساعتی نگذشته بود که دوباره در زدند و دوباره آقای حبشی به سوی  در رفت . این بار نیز توقفی طولانی داشت . وقتی که برگشت ، من که اوضاع را عادی نمی دیدم ، پرسیدم : آقای حبشی ! اگر برنامه ای دارید  ، من دوست ندارم مزاحم باشم . گفت : قرار بود که امشب به منزل چند دانش آموز بروم . چون تاخیر داشتم ، به دنبالم آمده اند . گفتم اگر از نظر شما و آنها  مشکلی نیست ، من نیز با کمال میل می آیم . خوشحال شد . با هم رفتیم . تعدادی از بچه های روستاهای بلوک  بودند که برای تحصیل به اهرم آمده ، در  اتاقی کرایه ای زندگی می کردند  . آقای حبشی ما را به هم معرفی کرد . احمد صالحی از فاریاب ، پر جنب و جوش تر از دیگران به نظر می آمد  . بعد از شوخی ها و خنده ها ، نوبت به مشاعره کردن آنان رسید . مشاعره کردن از برنامه های شبانه ی آنها  بود . من که دبیر ادبیات و شاعر بودم ، ته دل خوشحال شدم . به دو گروه قسمت شدیم  . وقتی  نوبت به گروه ما می رسید ، من سکوت می کردم تا خودشان بگویند اما هر گاه به بن بست می رسیدند ، قبل از اتمام زمان ، شعری می خواندم و مانع از شکست گروه می شدم . آن شب گروه ما در تمام دفعاتی که مشاعره برگزار شد ، موفق بود  . من نه تنها شعرهایی از حفظ داشتم ، بلکه هر گاه لازم می شد ، بیتی جور می کردم و درذهنم آماده نگه می داشتم   . آن شب خوش گذشت  . هنگامی که داشتم با دوستان جدید  خداحافظی می کردم تا با آقای حبشی به منزلشان برگردیم  ، با اصرار از من خواستند تا هرگاه که فرصت کردم ، به دیدارشان بروم      . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در یکشنبه 95/2/12 و ساعت 11:33 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 193
بازدید دیروز: 509
مجموع بازدیدها: 474887
جستجو در صفحه

لینک دوستان
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
اندیشه نگار
ل ن گ هــــــــک ف ش !
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه