سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
فروتنی زیور دانش است . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: سه شنبه 103 آذر 6

تقدیم به آموزگاران بزرگوار سرزمینم :  

   سی سال ز عمر خویش را بخشیدم       سی سال به روی دردها خندیدم

با  شوق هزار غنچه را پروردم                  تا راز بلند عشق را   فهمیدم

برکه چوپان – مهر 94


 نوشته شده توسط محمد غلامی در یکشنبه 95/2/12 و ساعت 9:1 صبح | نظرات دیگران()

سرتاسر آسمان را ابر پوشانده بود . باران یکریز می بارید . ظهر بود که از مدرسه به خانه برگشتیم . اسفندیار محمودی ، ابراهیم سلیمی فرد و مصطفی فرخی آمدند . با موتورسیکلت حرکت کردیم . ناهار در چادر عشایر دعوت بودیم . یکی از بستگان آقای فرخی که عشایر بود ، عروسی داشت . در بین راه ، تعدادی از همکاران نیز به ما ملحق شدند . کاملا خیس شده بودیم . هوای بارانی  دامنه های کوهستان های شرق طلحه ، صفا بخش بود . رسیدیم . موتورها را جک زدیم و چتر ها را باز کردیم . ساعت از 12 گذشته بود . به سوی چادری راهنمایی شدیم . از زیر لبه های چادر ، باد می آمد . ابتدا برایمان ناشتایی آوردند . هنگامی که داشتیم ناهار می خوردیم ، سه نفر بالای سرمان ایستاده بودند . دونفر برای آب دادن و یک نفر برای شستن دست هایمان . عروس را آوردند با مراسم زیبایی که تا کنون ندیده بودم . داماد  که  در گوشه ای قدم می زد و کاری  عروس نداشت ، با تفنگ به سوی کلّه قندی که روی سه پایه ای چوبی گذاشته شده بود ، تیراندازی کرد . ساعت 4 بعد از ظهر بود که با تبریک مجدد ، در حالی که باران به سر و رویمان می بارید ، به طلحه برگشتیم     . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در شنبه 95/2/11 و ساعت 5:21 عصر | نظرات دیگران()

یک شنبه 9 دی 63 تا جمعه 5 بهمن 63

از باهوش تا کیخو

رفتن به طلحه و برگشتن از آنجا همیشه سختی های خاص خود را دارد . راه ناهموار کوهستانی با نیسان هایی که باید 24 بار از آب رودخانه باهوش بگذرند و تو با دو دست ، میله های ماشین را بچسبی تا در هر تکان خوردنی به پایین سقوط نکنی و همین موقعیت نیز گاه نصیبت نمی شود  . امروز یک شنبه نهم دی ماه 63 هر چه در اهرم ماندم ، هیچ وسیله ای پیدا نشد . عصر کلاس داشتم . بد بیاری از ابتدای صبح شروع شده بود که از برازجان تا چغادک نیز وسط مینی بوس ایستاده بودم و جایی برای نشستن نبود .  ساعت نه و بیست دقیقه ی صبح پیاده و تنها به راه افتادم .. نیم ساعتی که رفتم ، کوه های سر به فلک کشیده و ناموزن تنگ باهوش را در مقابل دیدم . گاه گاه از ادامه دادن مسیر ، پشیمان می شدم اما وقتی به پشت سرم نگاه می کردم ، متوجه می شدم که از اهرم نیز فاصله گرفته ام . چند ساعتی در راه های سنگلاخی کوهستان ادامه داده بودم تا این که الاغی را دیدم . در راه ایستاده بود . بی هیچ زحمتی  آن را گرفته و بدون جل و افسار سوار شدم . می خواستم بخشی از راه را آسوده تر طی کنم . می دانستم که اگر مرا به زمین بکوبد ، از کارم پشیمانم می کرد اما از بس آرام و سر به زیر بود که ناچار پیاده شدم تا سریع تر از آن بروم . اگرچه تنهایی مانع از لذت بردن از طبعت اطرافم می شد اما  از صحنه های زیبای تکرار ناشدنی نیز بی بهره نماندم . از شیب کوه های سمت جنوب آب ، گله ای آهو سرازیر شده بودند برای اولین بار آهو را به این شیوه می دیدم . بالاخره با هر زحمتی  از تنگ بهوش ( وحوش ) بیرون آمدم . ساعت 3 و پانزده دقیقه ی بعد از ظهر بود .

تجربه ی شیرین این سفر باعث شد تا باز هم پیاده از کوه ها بگذرم اما این بار با کسی که راه را می شناخت .

اندک بارانی که می آمد ، راه بهوش با همه ی ناملایماتش بسته می شد . این تنگ که رودخانه ای کم عمق به همین نام را از کلمه به اهرم هدایت می کند ، با هر بارشی ، آب های بلوک را به سوی اهرم می برد تا ماسه های حاشیه ی آب و سطح آن را با خود ببرد و راه را تخریب کند و دوباره لودر بیاید و سطح راه را هموار کند . برای چنین مواقعی ، چند راه ارتباطی دیگر وجود دارد که طلحه را به روستاهای خاییز وصل می کند . اگر چه تا کنون چندین نفر از اهالی منطقه در آن مسیرهای خطرناک ، به دره ها سقوط کرده اند اما من طبق قرار قبلی ، امروز جمعه 5 بهمن 63  می خواهم  یکی از آن راه ها را طی کنم .

صبح زود به منزل علیمردان چوپانفر رفتم . پس از آن که لیوانی شیر نوشیدم ، حرکت کردیم . تا طلوع آفتاب ، وقت بود . هنوز قسمتی از تپه ها نپیموده بودیم که جای جای ، مه برطرف شد تا مناظر بکر و زیبای طبیعت بیشتر آشکار شود . چشمه ساران جاری و درختان در حال شکوفه دادن بودند . پرندگان از لابلای شاخه ها و برگ های سر سبز رسته در قله ها ، آواز های دل انگیز می خواندند تا خستگی را از تن ما برچینند . راه کیخو kixu   ، طلحه را به خاییز پیوند می زد . از روستاهای اهرم تنگستان . در بین راه ، خانه ای با پلاستیک ساخته بودند . زمین آن را با علف فرش کره و 17 کهره و 2 بره در آن نگهداری می کردند . منظره ی فوق العاده زیبایی بود . در کمرکش قله ی مشرف بر آن نیز ، دو تن از عشایر ، زیر تخته سنگی نشسته بودند که دعوتشان را پذیرفتیم و قسمتی از نانی که می پختند را خوردیم اما نگذاشتیم که شیر تازه برایمان گرم کنند  . به راه افتادیم . خورشید اندک اندک سر از پشت سنگ ها بالا می آورد . سنگ هایی که با مه و شبنم شسته شده بودند ، می درخشیدند . در هر کدام از آنان ، خورشیدی می درخشید . آب باران در میان سنگ های سپید ، چنان پاک و زلال بود که تشخیص آن دشوار می نمود . به باغی رسیدیم . نیدون  neydun  . نیدون ( نی دان ) باغی با صفا پر از نیزار های عظیم ، درختان لیمو و ... . آبی روان از میان نی ها عبور می کرد و منظره ی آن جا را دوچندان زیباتر نشان می داد . در بین راه صبحانه خوردیم و ساعت 11 به خاییز رسیدیم . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در جمعه 95/2/10 و ساعت 11:48 عصر | نظرات دیگران()

حمام گرفتن در طلحه ، مشکلات خاص خود را دارد . مادرم دیگی آب را گرم می کند و من گوشه ای از حیاط یا مکانی که نام حمام بر آن گذاشته اند می روم و پیاله پیاله آب به روی خود می ریزم و خود را چرب می کنم یعنی حمام کرده ام . مردم روستا به چشمه می روند . دو چشمه در دامنه ی کوه های شمال شرق طلحه به فاصله ی ده ها متر از هم که حمام گرفتن در آن ها خالی از لطف نیست . در گویش محلی ، به چشمه ها « جونِ گرم » می گویند . شاید هم جوی گرم باشد که در همه ی ماه ها ی سال ، قابل استفاده است . آب جون گرم ( جان گرم ) ، در تابستان ها ، خنک و دلپذیر و در زمستان ها ، گرم است . اگر صبحگاهان زمستانی از آن حوالی بگذری ، دو توده ی بخار سفید رنگ ، در دامنه ی کوه می بینی که مثل مه بالا آمده اند تا وجود چشمه های آب گرم را خبر بدهند .  اهالی روستا ، اعم از زن و مرد به آنجا می روند . من نیز بارها به آنجا رفته ، تفریح کرده و برگشته ام . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در پنج شنبه 95/2/9 و ساعت 11:2 صبح | نظرات دیگران()

از آب باریک تا شیراز ، راه زیادی نیست . پس از بیدار شدن ، حرکت کردم در هوای مطبوع صبحگاهی فارس . به دروازه قرآن که رسیدم ، پیاده شدم . مدت هاست که دلم می خواست پیاده شوم و به زیارتش بروم اما سهل انگاری می کردم . تا این که پس از گذشت سالی ، از پله های دامنه ی کوه بالا رفتم . به سوی اتاقکی که تصور می کردم مقصد من است . در آن قفل بود . در همان نزدیکی ، پیر مردی نشسته بود . علت باز نبودن اتاق را از او پرسیدم . گفت چه می خواهی ؟ گفتم برای زیارت خواجو آمده ام . قبلا از خواجوی کرمانی شعر خوانده بودم و غزلی نیز از حفظ داشتم . مرد ، با انگشت اشاره اش مکانی را نشانم داد و گفت : آنجاست  . مکانی خشک . قبری ساده که کوچک ترین تزیین یا علامتی نداشت . مانند قبرهای بی صاحب در قبرستان های متروک . بر بالین قبر ، فاتحه ای خواندم و پس از درنگی ، وارد شیراز شدم . شیراز حافظ . حافظی  که بخشی از وجود او ، از خواجو ست     . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در پنج شنبه 95/2/9 و ساعت 10:20 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 194
بازدید دیروز: 509
مجموع بازدیدها: 474888
جستجو در صفحه

لینک دوستان
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
اندیشه نگار
ل ن گ هــــــــک ف ش !
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه