ادبیات و فرهنگ
به سام گزبلندی
سنگ
سنگ
سنگ
آسمان
مصراع گم شده ای بود
درانحنای دره ی بی آب
ما
برتابوت های خارا جاری بودیم و
شقایقی
باچشم سرخ
سوک بهاروباران را...
___________
برازجان- اسفند1387
یک روز از این باغ
پر می گشایم
یک روز از این باغ ِحسرت
از این خاک
با آنکه زیباست
تا تنجه هایِ بلورین ِمهتاب
تا آب
یک شام . . .
من شاخه ی نورم که می رویَم سحرگاه
بوشهر- مرداد 1372
پوتین ها
بر طبل ِسردِ خیابان نواختند
خورشید
افتاد
آن سوی باغ و
ستارگان
تا صبح
در خود گداختند
بنار- مرداد 1374
دستی وبال ِگردن
پنگی شکسته بر نخل
ما
خسته
چشم بر راه
از شاخسارِ معراج
تا سجده گاهِ انسان
*
دستان ِبی قراری
فوّاره ی تمّنا
بی توشه ای ز باران
زیارت-خرداد 1375
به فایز
پیش از این
که عنکبوتِ برق
تار های سیم را
در آسمان ِروستا نمی تنید
و ستارگان
بی دریغ
به مهمانی مهتابی ها می آمدند
بر سفره ی سپیدِ کودکی ام
نان و شروه بود .
مردی
هر روز در گزدان
گندمزار
در بیشه وآب بی قرار .
شباهنگام
با کهکشان می آمد
ومن به خویش می فشردمش
با دستِ تردِ کودکانه ام
وصبح
کنارِ سفره ی تنهایی
لقمه لقمه شعر به من می داد
صبحانه ای به طعم ِعشق .
اینک
نان پاره گلوی شعرم رامی برد
و بر آستانه ی چشمه و گزدان
بوی پری را احساس می کنم
بنار- شهریور 1374