ادبیات و فرهنگ
بازی ِ تو همیشه بی دل بود
هراس ِ من همیشه از دل .
گاهی
برگی می افتد و
تمام می شوی .
این حکم ِ زندگی ست .
برابرم بنشین
می خواهم تا صبح بخوانم .
______________
برازجان - تیر ماه 1389
چندروزپیش عکسی از خودم در فیس بوک گذاشتم کنار چشمه ای روی سنگ ها نشسته بودم . استاد حمید آب آذر ، دوست نازنین ، درحاشیه ی آن نوشت :
کنار رود کنگان می نشینی
فراز درد دوران می نشینی
تو می بینی که ای « او » عمر مانه
همینه روی گردان می نشینی
و درپاسخ نوشتم :
همیشه جسم و جانت شادمان باد
سرت پر شور و نامت جاودان باد
شبیه چشمه های کوهساران
دلت دریایی و طبعت روان باد
باران سلام !
از غیبت ِ بهاران دل تنگم
بر ظاهرم مبین که می خندم
سنگم
موسیقی ِ زلال ِ ملایک !
آهنگ ِ بی کلام !
باران !
بیا بشوی و بشورانم
بیا دوباره برویانم
باران !
تو را به نغمه ی سرشار ِ بلبلان
تو را به اوج ِ پرستو
تو را به شادی ِ صبح ِ کبوتران
ای قاصد ِ بهار !
باران ببار !
باران ببار !
___________-
برازجان90/8/15
قفل بر ساعت
قفل بر ثانیه
قفل بر هر رگم آویز
دستی هزار قفل
قفلی هزار دست
کوچه های تونلی بن بست
فرصت اگر نشد کلید بسازیم
بیا کلید بمیریم
-----------
برازجان - آذر 89
زیبایی . زیبایی . زیبایی وافسوس که چرا نمی توانی این همه زیبایی را توصیف کنی.باید دید. باید لذت آن را چشید. خلیج همیشه سبز پارس با درختان نشسته بر ساحل که احساس می کنی نقاشی شده اند بر صفحه ی آب و هرروز خستگی ام را می شویدوقتی موج می آید. وقتی آرام است. وقتی رنگ به رنگ می شودومدام مرا به خود می خواند درساحل روستای برکه چوپان اما امروز دو چیز دیگر هم بود.
یکی در برکه چوپان آسیابی (آس آب )وجود دارد کنار دره ای خشک با اندک فاصله بین روستا وکوه ، یادگار ساسانیان. با بهنام رییسی رفتیم. معماری زیبا ، مهندسی دقیق. زیربنای مربع با ابعاد 2/5متر بلندای 2متر ازسنگ و ساروج واستوانه ای به ارتفاع 2/5 متر نشسته بر آن و دهان گشوده به آسمان.با قطر 8متر . سنگ های تراشیده که نما را باشکوه کرده و درونی صاف .اندیشیدم که آب؟ یادم آمد سدی از ساسانیان در حد فاصل کوه های دشتستان و فارس که آب جمع شده را به دشت زیبای شبانکاره و دشت گور هدایت می کرد درناحیه ای که امروز سد رییسعلی دلواری واقع شده..درون دره ها را نگاه کردیم . سنگ چینی منظمی که زمانی آبراهی بوده لابد از سد یا چشمه ای تا آسیاب و به سمت شرق امتداد داشت. هوا آنقدر تاریک بود که مجبور بودیم برگردیم تا فرصت دوباره ای دست دهد . دیگر لپ تاب آقای ایاره بود. ایاره 60 سال سن دارد و همکار من است . بسیار پرحوصله و آرام . درمدت کوتاهی که به شبکه ی جهانی اینترنت پیوسته ایم، چنان جانش گرم شده که از مرخصی برگشت و لپ تابش را روی میز نهاد. او با این کار نشان داد که دانش ، سال نمی شناسد و به جای چشم بستن و ندیدن ، باید چشم و گوش به واقعیت های دنیای امروز گشود حتی اگر شصت سالت باشد .