ادبیات و فرهنگ
امروز که عشق می زند جوش # بر روی جمالِ دوست می نوش
یاری که به اوست افتخارم # دریای زموج بی قرارم
رنگش همه مهر بر جبین بس # راحش خُمِ شعرِ آتشین بس
جانِ همه را زعشق ساقی # عمرش همه عمر شاد و باقی
سلام . کار تدوین کتاب « دشتستان درآینه ی شعر » ، در دوفصل : شعر به زبان فارسی معیار و شعر به گویش محلی ، به پایان رسید ، اما ممکن است شما عزیزان شعرهایی در اختیار داشته باشید که من هنوز از وجود آنان بی خبر مانده باشم . بنابراین ، از تمامی شاعران ، دوستان و علاقمندان به شعر ، درهر کجا که هستید ، خواهشمندم اگر شعری در اختیار دارید که اسم مکان خاصی از دشتستان ( مثلا : برازجان ، دشتستان ، دالکی ، سعد آباد ، سه کنار ، طلحه ، باغ جنی ، شبانکاره ، تل مر ، ننیزک ، گوردختر ، گیسکان ، شاهزاده ابراهیم ، پـّراس یا یکی از هزاران مورد دیگر ) در آن آمده باشد ، لطف کرده و تا پایان مرداد ماه 1393 آن شعر را با ذکر نام شاعر ، منبع و نام خودتان، در اختیار اینجانب قرار بدهید . دوستانی که پیش از این اشعار را از طریق پست الکترونیکی ارسال کرده اند لطف کرده و دوباره به آدرس جدید آن را بفرستند :
نشانی جدید :
www.bonar.parsiblog.com قسمت نظر ها
با سپاس محمد غلامی
دوست نداشتم کسی را زحمت بدهم حتی اگر محمد حمیدی باشد ولی وقتی سوگند خورد که اگر موافقت نکنم دیگه به خونه مون نمیاد ، پذیرفتم . ساعت 17 با هم به بوشهر رفتیم . طبق هماهنگی های انجام شده ، به محل مورد نظر رسیدیم . دری چوبی با فرم قدیمی در یکی از کوچه های خیابان باهنر . داشتم در را با اندک تردیدی وارسی می کردم که مردی گفت درست آمده ای . صاحب خانه بود . بسیار مهربان و صمیمانه مرا به درون دعوت کرد . وارد که شدم ، احساس کردم عشق به سرزمین ، زیبایی ها و فرهنگ از همه جا می تراود . برای اولین باربودکه به آن خانه می رفتم . خانواده ی آقای علی عبدالله زاده با نهایت احترام و صمیمیت مرا پذیرفتند. آقایان محمدی و احمدی از صداو سیمای مرکز بوشهر نیز داشتند دوربین را تنظیم می کردند . دکور نیازی به تنظیم نداشت . تنها کافی بود دوربین بچرخد تا دکور دلخواه را بیابد . سلام و احوالپرسی کرده و نشستم . امید غضنفر هم آمد . درواقع اجرای طرح و تدارک از ایشان بود . اندکی بعد ستون شعر محلی استان فرج الله کمالی داخل شد . اول من آغاز کردم و چند شعر محلی که درکتاب « بدویت معصوم » اثر دکتر رضا معتمد آمده بود را خواندم . بعد هم با امید به منظور عکاسی ، به طبقه ی بالا رفتیم تا استاد کمالی در مقابل دوربین بنشیند و طنین « دشتسون فرق سرم ...» را با امواج دریا گره بزند . شب خیلی وقت بود که از راه رسیده بود و باید به دشتستان برمی گشتم تا بامدادان فردا خودم را به کنگان برسانم .
اصراری ندارم ثابت کنم دوم خردادی واقعی کیه ولی از بین عزیزانی که به من پیام داده اند ، پیام تبریک خانم معصومه خدادادی را می آورم:
خانم خدادادی نوشت:
مبارک زادروزت ای غلامی
که خود استاد هر شعر و کلامی
ببخشا!،باز هم مانند هر سال
ندارم هیچ کادو ،جز سلامی
پاسخ دادم:
زکنگان می کنم از دل سلامت
شدم سرشار شادی از پیامت
از این خوشتر نباشد هدیه امروز
که نامم را نشاندی در کلامت
نوشت :
نکردی دعوتم سی شوم و چاسی
نه مرغی ، نه تلیت نون و ماسی
و مو گفتی که خم مهمونت ایموم
زدیم پی ای گپت تیر خلاصی
نوشتم :
نه کنگون ، نه برازگون ، نه بنارم
نه بی کارم ، نه اصلا گیر کارم
مو زهلم می ره دعوت راسیاوو
نهی خرداد ، تو حال فرارم