ادبیات و فرهنگ
تا زود تر به برازجان برسم مرخصی ساعتی گرفتم و از کمپ بیرون زدم . هدف اصلی من شرکت در مجلس بزرگداشت استاد ایرج شمسی زاده بود . به پلیس راه کنگان که رسیدم یادم آمد که کفش هایم را نیاورده ام . به همسرم زنگ زدم. گفت برگرد و بردارشان . دیدم حداقل یک ساعت از وقتم را تلف می کند . از او خواستم کفش های کهنه ام را بیابد ، دستی به سر و رویشان بکشد ، واکسی بزند و رو به راهشان کند ولی قبول نکرد . گفتم از بستگان درجه یک ، یک جفت کفش امانت بگیرد . به خانه که رسیدم متوجه شدم که جوراب مناسبی هم ندارم اما جوراب نیما به دادم رسید . بالاخره با گذاشتن چند لایه کفی در ته کفش عاریتی ، اطمینان پیدا کردم که مناسب شده و هنگام راه رفتن ، از پایم جدا نمی شود . وقتی خواستیم حرکت کنیم ، متوجه شدم که یکی از چرخ های جلو ماشین ، پنچر است . زاپاس را آوردم ولی در آن نیز باد کافی نبود . با زحمت دراین روز تعطیل یک پنچرگیری پیدا کردم و ماشین رو به راه شد. مقصد تالار میلاد گناوه بود. وقتی به خود آمدم که دیدم نزدیکی های دیلم رسیده ام . برگشتیم . تالار از جمعیت موج می زد . به ناچار ، من و همسرم و فروغ و غزل پراکنده نشستیم . شعرخوانی و موسیقی بود و دوستداران ایرج شمسی زاده . پیام تلفنی منیرو روانی پور نیز مستقیما از امریکا برای مردم پخش شد . من هم در میان شعر و موسیقی و لبخند و مهربانی ها ، غزلی خواندم . وقتی در انتهای شب استاد برای سپاس از مردم پشت تریبون قرار گرفت ، جمعیت به احترام او برخاست و با کف زدن های ممتد از او تقدیر کرد. اگر چه مراسم شام نیز در راه بود ، ولی من که می بایست ساعت 4 بامداد به سوی کنگان برمی گشتم با علی اسپرغم به برازجان آمدم . ساعت 2 بامداد در برازجان بودم با دلی گرم از دیدار دوستان : فرج الله کمالی ، حسین عسکری ، سامان سپنتا ، محمد دادفر ، علی اسپرغم ، عیسی عباس زاده ، کاووس کمالی نژاد ، امرو هیچستانی ، حسین قشقایی ، نوذر صالحی ، نوذر غریبی ، نجف قلی محمودی ، اصغر شمسی زاده ، معصومه خدادادی ، اسفندیار فتحی ، سید طالب هاشمی ، جواد نگهبان ، سید اسماعیل بهزادی ، خانم مهدوی (که همان جا مرا برای جلسه ای در سعد آباد دعوت کرد )، خالق عبدالهی و بسیار عزیز دیگر و این قطعه را در ذهنم مرور می کردم که :
آمدی خوش که تو را بود هم از روز نخست
همه اسباب ِ بزرگی و طرب آماده
شادی زی شاد که سرمایه ی عشق و هنری
گل ِ بستان ِ ادب ایرج شمسی زاده
شو ِ سردِ یلدا ، گل ِ نار بسمه
شلالِ دس ِ گرم ِ دلدار بسمه
خیار ِ تش ِ سرخ ِ امشو نمی خوام
مج ِ خال ِ ور قاش ِ لو یار بسمه
معنی به فارسی معیار :
در شب سرد یلدا ، گل انار برایم کافی است
دست دلدار که به سویم شلال شده برایم کافی است
امشب هندوانه ی گران قیمت را نمی خواهم
خالی که مثل تخمه ی سیاهی کنارقاچ لب یار است ، برایم کافی است .
خانم معصومه خدادادی شاعر بزرگوار دشتستانی این شعر را برایم ارسال کرد :
هی چقه بنگِ خُدِی جونی کُنُم
آرد نیسی سی بچَم نونی کُنُم
گوشت تو یخچالِ ما بوشَم دِ نی
عید اُما پُی چه قـُروونی کُنُم
که الهام بخش این شعر شد :
جیولم پر سنگ و شیطونی خُمُم
نابلد تو کنجِ کهدونی خُمُم
سعی کردم سی صفای زندگی
باز دیدم میشِ قـُروونی خُمُم
عشق به شهر ودیارم مرا واداشت تا کتاب « رها زمنت باران » را گرد آوری کنم . کتابی که پس از چند سال معلوم شد نیازی جدی به جرح و تعدیل داشته و دارد . برای تدوین کتاب، منابع شفاهی، کتبی و نشریات بسیاری را طی مدت 10 سال جستجو کردم . درکتاب « ترانه سرایان بوشهر» اثر آقای حیدر عرفان ، به نام آقای ابراهیم احمدی رسیدم و نامش را در فهرست قرار دادم . بعد ها شماره ی منزلشان را از مخابرات سعد آباد دشتستان به دست آوردم و بالاخره شماره ی خودش را که در جزیره ی خارگ کار می کرد. پس از قرار و مدارها و گفتگوها ، ایشان زندگی نامه و اشعار ش را به صورت دست نوشته در اختیارم قرار داد که در کتاب خانه ام موجود است . کتاب که چاپ شد ، آقای خدابخش صفادل از نیشابور تماس گرفت و مدعی شد که غزل « تا سمرقندی چشمان تو یاهو زده ام» صفحه ی 44 از اوست . مدرک خواستم که ارسال کرد. شماره ی آقایان احمدی و صفا دل را به یکدیگر دادم و خودشان را روبرو کردم و بالاخره آقای احمدی اعتراف کرد که غزل یاد شده از آقای صفا دل است . تا این که آقای عبدالمجید زنگویی کتاب « نگاهی تازه به دریا » رباعی امروز ایران را منتشر کرد . این بار آقای محمد تقی جنت امانی از تهران با من تماس گرفت و مدعی شد رباعی « من بغض شکسته ی خدا را دیدم » که در صفحه ی 62 کتاب آقای زنگویی ، به نام آقای ابراهیم احمدی و به نقل از کتاب رها زمنت باران آمده ، از ایشان است که مدارک را نیز ارائه کرد . اینجانب دراین جا ضمن پذیرش اشتباهات خود و عذر خواهی از مردم شریف دشتستان و استان بوشهر ، از محققین محترم ، خوانندگان عزیز و تمام کسانی که کتاب « رها زمنت باران » را در اختیار دارند می خواهم که صفحات 42 تا 47 را حذف کنند .
با احترام
محمد غلامی
شعر شاعران ِ پیر
بوی مرگ می دهد
شعر ِ من
بوی بوسه
عشق
بوی زندگی .
من چرا هنوز عاشقم ؟!!!!
_________
14 مرداد 92