سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دانش بی عمل مانند کمان بی زه است . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: سه شنبه 103 آذر 6

شرابِ نـُقلِ لب هایت شکر بیز

طلای گنجِ زلفت باغِ پاییز

تو شیرین برلبِ دریا پری وار

منِ فایزِ اسیرِ بندِ « دُرریز »


 نوشته شده توسط محمد غلامی در جمعه 94/7/3 و ساعت 11:30 عصر | نظرات دیگران()

سلام و درود خدمت شما استاد گرانقدر .
وقتی سفرنامه شما را در رابطه به سفر اخیرتان به همدان خواندم و از اینکه به شما و خانواده ی محترمتان اینقدر خوش گذشته است بسیار خرسند شدم .
افتخار آشنایی با شما سعادتی بود که به موجب سفرتان به همدان نصیب ما شد ...
کتابتان را سطر به سطر به دل و جان خواندم ، گرچه بعضی از لغات را متوجه نمی شدم اما مطمئنا آنچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند .
به امید دیدار دوباره با شما خوبان .
اردتمند ...
رضا نیکویی

دوست گرامی جناب آقای رضا نیکویی عزیز
بسیار سلام
دیدار شما افتخاری بزرگ برای من  بود و بی تردید آنچه باعث شد تا سفری خاطره انگیز در همدان داشته باشم ، نعمت وجود عزیزی مثل شما بود . امیدوارم با دیدارتان در سواحل خلیج همیشه فارس و افتخار در خدمت شما بودن ، بر خاطرات شیرین من افزون گردد.
با احترام و سپاس مجدد     
محمد غلامی

 نوشته شده توسط محمد غلامی در پنج شنبه 94/7/2 و ساعت 7:38 صبح | نظرات دیگران()

هگمتانه

از قائمیه که گذشتیم ، نرسیده به نورآباد ، زیر سایه ی درخت بلوطی سفره گستردیم . در هوایی شفاف و برزمینی که معلوم بود تازه باران خورده ، کنار مزرعه ی سبز ذرّت . برنج زار های سبز روشن و بوی خوش آن ها را پشت سر نهادیم و به کمربندی یاسوج پیچیدیم تا قبل از رسیدن به شهر کرد ، از شیب طولانی راهی ناهمواری که جاده را به رود متصل می کرد پایین برویم و برلب آب ، زیر سایه ی بیدی بنشینیم کنار گـُل و آب روان و بیشه و درخت و مزرعه ی خیار که زن صاحب مزرعه بیاید و از ما بخواهد که جای دیگری برویم . پس از ناهار رفتیم و تنگ غروب به شهر کرد رسیدیم . شب در پارک لاله دوچادر برپا کردیم و چای که دم شد ، همه چیز آماده بود که تا دیرگاه بگوییم و بخندیم . صبح سمانه به دیدارم آمد در دقایقی کوتاه و اول بار او را دیدم . توقف ما تا ساعت 11:30 ادامه داشت . دراین فاصله ، همسرم ناهار را آماده کرده بود . محمد ، حسن و نیما ، کارهای مربوط به ماشین ها را انجام دادند . من و رسول ، گوشی ها را شارژ کردیم . فروغ ، سارا ، غزاله و غزل نیز هر کدام به کاری مشغول بودند و ثنا هم اولین سفر خارج از استان را تجربه می کرد .  مسیر الیگودرز ، داران ، ملایر هوای مطبوع و مزارع زیبای راه های روستایی و نیمی از راه  باران که جهان زیبا شده بود تا به ما بیشتر خوش بگذرد . و شب زیر باران به همدان برسیم . علیرضا اسماعیلی از دوستان عبدالرضا باقری و از خوبان آن دیار ، در آن هوای بارانی و باد و سرما ، به استقبالمان آمد و ما را در منزل مسکونی خود که آن را برای ما خالی کرده بود ، اسکان داد با شام و پذیرایی و محبت بسیار . صبح روز بعد ، از بلندای پنجره ی مشرف بر شمال همدان ، طلیعه ی نور را از فراز الوند بر بام شهر دیدیم تا اولین روز همدان را تجربه کنیم . نان ، تخم مرغ ، پنیر ، خیار و .... همکاری هرکس به گونه ای که پس از آن ، عازم غار علیصدر شویم .

غار با همدان فاصله داشت . باید به کبودراهنگ می رفتیم . قبل از ساعت 12 بلیط تهیه کردم و 30 دقیقه بعد آنجا بودیم . جلیقه های نجات را که پوشیدیم ، وارد غار شدیم . بزرگترین غار آبی جهان مربوط به دوره ی دوم زمین شناسی در زیر تپه ای (کوهی ) که 140 تا 190 میلون سال پیش شکل گرفته است . از 900 سال پیش ، مردم منطقه برای تهیه ی آب از آن استفاده می کردند و در سال 1342 کشف شد . غاری بی انتها که تا کنون 11 کیلومتر آن شناسایی و سه کیلومتر آن برای بازدید ، آماده و در آن روشنایی نصب شده است . برای وصف این غار ، قلم ، زبان ، عکس ، فیلم و... گویا نیست . تنها باید رفت و دید . و ما رفتیم . وارد که شدیم ، بر اساس تابلو نصب شده ، به سمت راست دهانه ی غار رفتیم . کم کم افرادی از پشت سر ما نیز آمدند  و ما به کسانی که پیش از ما وارد شده بودند رسیدیم . دالان های تو در تو و سیاه . تنها راهی باریک را موزاییک کار کرده بودند با نرده های فلزی تا مانع سقوط افراد درون آب باشد . قندیل های عجیب و فراوانی که دم دست بود و تا بی نهایت ادامه داشت . از بسیاری زیبایی ، نمی دانستیم کجا را تماشا کنیم . پس از مدتی توقف در صف ، بالاخره به جایی رسیدیم که می بایست برای پیش روی ، سوار بر قایق بشویم . ما که 11 نفر بودیم ، بر سه قایقی که به هم بسته بودند سوار شدیم . نیما به کمک راننده ی قایق رفت که بر پیشانی اولین قایق نشسته بود تا او را در راندن قایق با پا کمک کند . از بین دالان ها و شکاف های بلند و میدان هایی که سرتا سر آن زیبایی و قندیل و صخره بود می گذشتیم . گاه افرادی را نیز می دیدیم که در قایق و از کنار ما می گذشتند . منظره ها فوق العاده زیبا و رویایی بود . احساس می کردم به دنیای دیگری پا نهاده ام مثل فضاهای خواب که قابل وصف نیست و زیبا تر از داستان های شگفت ژول ورن . وقتی پیاده شدیم ، اعلام کردند که نزدیک به یک کیلومتر پیاده روی داریم و باز به قایق هایی دیگر می رسیم . به سر بالایی رسیدیم . همسرم خسته بود و پاهایش درد می کرد . چند جا نشست و استراحت کرد . برفراز پله هایی آهنی ، دنیا عجیب تر بود . فضای بالای سرمان باز و گنبدی و پایین صخره های تو در توی جادار . به هر طرف که نگاه می کردیم ، زیبایی در اوج و با عجایب آمیخته بود . گاه چیزی را به دیگری نشان می دادیم . عکس قندیل ها و دیواره ها و صخره ها در آب ، غوغایی بود . زمان متوقف شده بود . دوباره سوار بر قایق شدیم . شعر خواندیم . کف زدیم . با چندین قایق و کلی غارگرد دیگرهمراه بودیم . ازراه های باریک و بین صخره هایی گذشتیم که یک قایق به زحمت از آنجا می گذشت . قایق بالاخره پهلو گرفت و ما پیاده شدیم و  با هزار حسرت و لذت درحالی که متحیّر بودیم ، به سمت دهانه ی غار رفتیم . وقتی بیرون آمدیم ، ساعت ها گواهی دادند که نزدیک به چهار ساعت در غار بوده ایم و ما لحظه ای می پنداشتیم . بیرون که آمدیم ، درحالی که هیچ کداممان توان تعریف کردن نداشتیم ، هندوانه خورده و عازم همدان شدیم .

روز پنج شنبه 19 شهریور ، زودتر بیرون رفتیم تا از زمان باقی مانده ، بیشتر بهره ببریم  . درپارک کنار آرامگاه باباطاهر صبحانه خوردیم و به زیارت باباطاهر عریان رفتیم . قبل از رسیدن به او ، عکس گرفتن ها شروع شد . من ابتدا تمام دوبیتی های اطراف مقبره اش را خواندم و برای پاک کردن بخشی از نوشته هایی که در تاریخ آن بنا آمده بود ، تاسف خوردم . با چند دوبیتی آن نیز برایم عکس گرفتم و هنگام خداحافظی ، دست بر سنگ قبر او ساییده و به صورتم کشیدم و برخاستم تا به جمع بپیوندم . گنج نامه مقصد بعدی ما بود . گنج نامه با شکوه الوند و آبشار زیبایش و دو کتیبه از داریوش و خشایارشاه در ابعادی بزرگ در کنار هم به خط میخی . عجب آن که اطراف کتیبه ها بریده شده بود . سمت راست آن به قدری بود که بیش از 30-40 سانتیمتر به نظر می رسید از پایین تا بالا برش خورده و راهی به وجود آمده . من ابتدا فکر کردم شاید می خواستند پلکانی در سنگ بسازند . چند جای تخته سنگ بریده شده بود . از آن بالا رفتم و متعجبانه دیدم که بالای آن نیز بریده شده است . تمام بریدگی ها ، بعد ها با سیمان مخلوط به سنگ ریزه ، ترمیم شده بود . شب شنیدم که خارجی ها به قصد بردن کتیبه ها ، آن را بریده اند ولی موفق به بردنش نشده اند . برای ناهار به پارک مردم آمدیم . خیلی خوش گذشت . بچه ها به شوخی پوست هندوانه به سوی هم پرتاب می کردند . به میدان اصلی شهر که رسیدیم ، عازم بوعلی سینا شدیم اما پس از چند بار چرخیدن در خیابان ها و کوچه ها ، جایی برای پارک نیافتیم . ناچار به میدان برگشتیم . آنجا نیز جایی برای پارک نبود . به هر زحمتی گوشه کناری گیر آوردیم و به بازار رفتیم . هرکسی هر چه می خواست خرید . غروب در راه بود . من ، حسن و فروغ دوباره به آرامگاه بوعلی سینا برگشتیم . زیارت کردیم و عکس گرفتیم . هجوم سارها ، آسمان را فوق العاده زیبا کرده بود . پس از زیارت آرامگاه دوازده ترک ابن سینا ، به موزه رفته و ابتدا قبر وی رازیارت کردیم و شتابان موزه را نگاه کردیم و کنار قبر عارف قزوینی عکس گرفته و عجله کردیم تا خود را به مقصد برسانیم چرا که میزبانان ما قرار بود بیایند و امشب در خدمتشان باشیم      .  رضا نیکویی و مرتضی معارفیان به همراه خانواده هایشان منتظر بودند که رسیدیم . بسیار مهربان و خوش برخورد بودند . از دوستان و همکاران رسول . وقتی همه آماده شدند ، راه افتادیم و پشت سرشان رفتیم . برای شام مارا دعوت کرده بودند . در محوطه ای با صفا نشستیم . بسیار صمیمی بودند و مهمان نواز . آقای نیکویی شعر هم می گفت که برایمان خواند . با وجود جوانی ، شعرهایش پخته و زیبا بود و برای دریافت شعرهای گویشی او ، مشکلی نداشتیم . پس از شام و پایان شب نشینی ، با هم به مجسمه ی شیر سنگی نیز سر زدیم . این مجسمه در زمان اسکند مقدونی ساخته شده است . پس از خداحافظی و تشکر از آقایان معارفیان و نیکویی ، به منزل آقای اسماعیلی برگشتیم تا آخرین شب سفر به هگمتانه را بگذرانیم . جمعه بیستم شهریور پس از آن که در حاشیه ی یکی از کتاب هایم متنی برای آقای اسماعیلی نوشتم و از وی تشکر کردم ، با رسول آن را امضا کرده و به تپّه های باستانی همدان ( هگمتانه ) رفتیم تا از مهد تمدن دیداری داشته باشیم . خانه ها و معماری ها و کوچه ها ، عظمت هگمتانه را به خوبی بیان می کردند و من در ذهن خود فوج سربازان و اسب سواران و زنان و مردان شهر را مجسّم کرده بودم و لذت می بردم و افسوس می خوردم . به موزه نیز رفتیم . آن جا نیز همه چیز عجیب بود . جسد زنی که 3500 سال پیش درگذشته بود ،  اشیاء ، سنگ ها ، ظروف ، سکه ها و....غزل نیز با یکی از توریست هایی که از آلمان آمده بود ، با زبان انگلیسی صحبت کرد که خیلی روان با همدیگر حرف می زدند و برای من لذت بخش بود . گروهی نیز از شرکت نفت آمده بودند که خانمی به عنوان راهنما برایشان توضیحاتی می داد . وی هنگامی که به حفاری هگمتانه توسط فرانسوی ها اشاره کرد ، گفت که در یک حفاری ، مجسمه ای به شکل سر گاو با وزن 20 تن طلای خالص کشف شد که فرانسوی ها آن را به علت سنگینی ، قطعه قطعه و از ایران خارج کردند و در فرانسه آن را به هم متصل کردند .  وقتی همه برگشتند ، غزل از من خواست تا او را به کلیسا نیز ببرم . کلیسایی که به دستور سلطان سلیمان صفوی برای ارامنه ساخته شده بود . من و غزل مدتی کوتاه آنجا نشستیم و به صحبت های راهنما در باره ی کارهایی که در آنجا انجام می شد گوش دادیم . در مقابل ما علاوه بر زیبایی های زیاد ، نقاشی شام آخر نیز بود که داستان زیباو تلخی دارد . وقتی در شهر به همراهان پیوستیم ، من ، همسرم با حسن و فروغ به آرامگاه استر و مُردِخای رفتیم تا خاطرات سفر زیبای خود از شهر تاریخی همدان را پربارتر کنیم و با کوله باری از هیجان و تجربه و زیبایی مسیر رفته را برگردیم و شب را در پارک شهر در الیگودرز چادر بزنیم . مسئول پارک شهر ، پیرمردی بد اخلاق بود که درب دستشویی را قفل می کرد . شاید هم نگران دزدیده شدن شیرهای دستشویی توسط معتادان بود . گاه گاهی ورود افراد مشکوک در پارک احساس می شد . شب را در هوای سرد الیگودرز سر کردیم و صبح روز بعد به راه افتادیم . هوا عالی بود و حال ما خوش . نیما که در طول مسیر قانون رانندگی را خوب رعایت می کرد ، دقیقا در مقابل مقر پلیس راه ، سبقت غیر مجاز گرفت و جریمه شد .  چهل کیلومتری یاسوج کنار زدیم تا زیر نم نم باران ، چای بنوشیم و آواز بخوانیم و شپ بزنیم و دستی تکان بدهیم . انگور های بین راه نیز  چند باره ما را متوقف کردند .  همه به باغ رفتند تا خودشان انگور بچینند و درظرف بگذارند و من لیوانم را برداشتم تا از کتری دود گرفته ی سیاه رنگ انگور فروش که کِنار کُنده های شعله ور می جوشید ، لیوانی چای بنوشم . باران یکریز و نم نم می بارید و یاسوج در شب ناپیدا بود . بالاخره رسیدیم و شب را کنار رودخانه ای که چند قدمی چادرهایمان می گذشت گذراندیم . صبح روز 22 شهریور در جاده های پیچاپیچ کوهستانی یاسوج به نورآباد توقف کردیم و با تنه های درختان ، بلال ذرت درست کردیم و عکس گرفتیم و دوباره  راه افتادیم  . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در شنبه 94/6/28 و ساعت 6:37 صبح | نظرات دیگران()

یک دهه ی شیرین

آداب و رسوم هر گوشه ای از این خاک ،  با گوشه ای دیگر با هم فرق هایی دارد . حتی اگر آن گوشه ، دشتستان باشد یا کنگان .  20 فروردین 94  به عروسی محمد ترک دعوت بودیم در روستای میانلو . بچه های کمپ کم نبودند که زدند و رقصیدند و هر چه انتظار کشیدیم از شام خبری نشد تا این که بالاخره برخاستیم و با پدر داماد خداحافظی کرده و در مقابل اصرارهای او نیز تسلیم نشدیم و بیرون آمدیم که داماد و شام ، با هم از راه رسیدند . ما در حالی که می خندیدیم دوباره برگشتیم و خود را به کوچه ی علی چپ زدیم و نشستیم و اصلا به روی خودمان هم نیاوردیم .  جمعه شب نیز اوقاتی خوش رقم خورد . مهندس نصیر شجاعی به اتاق ما آمد و نشست و گفت در جم ، همکار منوچهر آتشی بوده و او را کامل می شناخته . تا وقتی که ماند ، محور حرف هایمان آتشی بود .

شنبه 22 فروردین نیز در برازجان حماسه ی زنان لرده برگزار شد که من اگر چه حضور نداشتم اما شعر حماسه ی لرده را آیناز متوسلی نقالی کرد و من بخشی از اجرای او را از طریق همسرم که در جلسه بود ، تلفنی گوش دادم . جمعیت خیلی آمده بودند .  روز بعد ، با تنی چند از دوستان به برازجان آمدیم تا شباهنگام در مراسم عروسی سید محمود حسینی درروستای هلپه ای شرکت کنیم . در فرصتی کوتاه که در برازجان داشتم ، به گل فروشی رفته و برای مادر و همسرم گل گرفتم . مادرم سر کوچه نشسته بود و انتظار می کشید . گل را به او دادم و دستش را بوسیدم . شب نیز با خانواده در عروسی بودیم . فولاد اسماعیلی نی انبان می زد . از شرکت درریز عده ای از جمله عبدالحمید علامه زاده آمده بودند . خیلی زیبا گذشت . سه شنبه 25 فروردین نیز شاخه گلی با جعبه ای شیرینی و کتاب تازه چاپ شده ام را به کمپ آوردم تا به آقای علامه زاده تقدیم کنم . هوا غبار آلود و سرد بود اما فراز تپه های کمپ برکه چوپان نوشیدن چای لذت خاصی داشت  .

فردای آن روز  به همراه محمد جعفر ایاره به سالن کتاب خانه ی غدیرکنگان رفتیم و در جلسه ی شعر و موسیقی که به مناسبت گرامی داشت عطار نیشابوری بود شرکت کردیم . من دو برش از کتاب جدیدم را خواندم و آقای ایاره هم با گوشی تلفن ، بخش هایی از جلسه از جمله موسیقی و شعر خوانی مرا ضبط می کرد . روز بعد یعنی 31 فروردین نیز شعر خوانی من از رادیو فرهنگ پخش شد . با بچه های شرکت ، در اتاقک کمال نشسته بودیم . محمد دهداری شبکه ی رادیویی را تنظیم کرد . من روی تخت کمال بودم . حسین علامه هم بود . کمال گوشی را به من داد تا کنار تلویزیون بگذارم وبرنامه را ضبط کنم . جلد گوشی را گرفتم . از اتفاق ، جلد گوشی او از نوعی بود که تا نیمه باز و تا می شد و من خبر نداشتم .  لیوانی چای  نیز در دست راستم بود . یک لحظه احساس کردم که گوشی از جلد جدا شده و می خواهد بیفتد .  بی اختیار دست راستم را بردم تا گوشی را نگه دارم که  لیوان چای روی محمد دهداری و حسین علامه زاده پاشیده شد        .

 

 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در جمعه 94/6/13 و ساعت 6:12 عصر | نظرات دیگران()

تو یار بودی و ما بهره مند یاری تو

که رود می چکد از دست های جاری تو

خزان حادثه را هرگز اعتبار نبود

تو بودی و دمِ عیسایی ِ بهاری تو

به سبز قامتی ات سرو می کند تعظیم

و نخل مانده به حیرت ز باوقاری تو

تو مثل جانی و از ما جدا نخواهی ماند

مباد کم سر مویی ز دوستداری تو

ز دیده می روی اما نمی رود هرگز

ز لوح سینه ی ما نقش یادگاری تو

 

 14 تیر 94


 نوشته شده توسط محمد غلامی در سه شنبه 94/6/3 و ساعت 6:47 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   46   47   48   49   50   >>   >
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 216
بازدید دیروز: 509
مجموع بازدیدها: 474910
جستجو در صفحه

لینک دوستان
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
اندیشه نگار
ل ن گ هــــــــک ف ش !
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه