ادبیات و فرهنگ
به گویش دشتستانی :
ناشتا
نمک پُی قندِ دندونت بِسی کُ
شکر پُی لعلِ خندونت بِسی کُ
دلِ ناشتا بـِزِ گـَپ پُی نَمِ دل
عسل سیم پُی تلیفونت بِسی کُ
معنی به زبان فارسی معیار :
صبحانه
به همراه قند دندانت ، برایم نمک بفرست
با لب های خندانت برایم شکر بفرست
با حوصله و مهر ، اول صبح با من حرف بزن
با تلفن کردنت برایم عسل بفرست
شبیه گل سراندر پات شیرین
سراپای تو و هر جات شیرین
قدت شمشاد باغ مهربانی
دوچشمت مشرقی لب هات شیرین
تقدیم به محمد غلامی
برگ طلایی نخل
آن سوی آیینه ی اتاق
نوید جان تازه می دهد از دل خواب .
صبحدم دمید
خاطرات کودکی ام را
باچیدن گل های شکفته ی سرخ
از بوته های سبز شبنم
نشسته ی شرجی صحرای بنار زنده کردم .
آری
امروز شادم
از گونه های خیس
با روسری شکوفه رنگارنگ
می باری سبز
از عشق شلال کوچه ها خرسند
در چشم تو شوق آسمان پیدا
دستان تو یک بغل پر از ماهی
پیراهن سبز مخملت زیبا
من
عاشق یک نگاه
یک لبخند
___________
کنگان - برکه چوپان - مهر 94
ز دست کوته خود زیر بارم که از بالا بلندان شرمسارم
اول به شهرم افتخار می کنم با داشتن فرزندانی قدردان که زندگی علمی ادبی هنری بزرگان خود را تجلیل می کنند تا آنچه خود دارند ز بیگانه تمنا نکنند .
شاید انتظار جمع این باشد که در اینجا کسی سخن بگوید که هم تراز و هم شان استاد باشد و از ناگفته های علمی او بگوید اما دوستان بر من منت نهادند تا تا استاد را از دریچه چشم یکی از شاگردانش نیز ببینند . شاگردی احساساتی که با وجودی سنی که از او گذشته و چند مرکز آموزشی را تجربه کرده و در کلاس بزرگانی مانند استاد عبدالعلی دست غیب ، دکتر منصور رستگار فسایی ، دکتر غلامرضا افراسیابی و چند تن دیگر از بزرگان نشسته ، هنوز طعم سخن ها و لذت نشستن در کلاس استاد اسدالله لاری دشتی او را به هیجان می آورد .
سی و چند سال پیش وقتی آمد ، آن قدر جوان بود که به آسانی با دیگران قابل تشخیص نبود . بالا بلند . جذّاب . با صدایی زلال و گیرا ، مسلّط ، . لبریز از شور . با کوله باری از حافظ و مولانا که جان تشنه ی ما را هر روز تشنه تر کند و شیفته تر .
دست مرا گرفته و می برد تا کتابی که به دستم داد تا پسین های روستا بر سر سنگی بنشینم و بخوانم :
تو را چنان که تویی هر نظر کجا یابد به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
و خواندن را تکرار کنم از ابتدا تا پایان . پایانی که آغاز زندگی من بود تا بعد از آن تنها نباشم .
در تمام مدتی که فرصت نشستن در کلاسش را داشتم ، یک بار او را نشسته ندیدم که هنوز ایستاده است سبز قامت تا جان ها را با حافظ ها گرهی جاودان بزند که من هنوز جرات نداشته باشم در حضورش از حضرت دوست غزلی بخوانم ، زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
شناخت ،( اعم از شناخت خود ، زمانه و ادبیات ) ، احساس مسئولیت ، خستگی ناپذیری از ویژگی های اوست . وی از بد حادثه نیامده که درجریان تحولات ادبیات امروز قرار دارد .
شیرآهن کوه مردی که در روزگار قحط کتاب که به قول خودش : کتابی باید راه گم کرده باشد تا به اینجا بیاید ، کتابخانه اش را به دانش آموزانش امانت می داد . این دفتر نمونه ای از دست نوشته های من از کتاب های او در آن روزگار است . ( یک دفتر شعر دست نوشته مربوط به 26 سال قبل به جمعیت نشان داده دادم که از کتاب های امانتی وی رونویسی کرده بودم . )
شمسی که آمده بود تا هرکجا ضمیری آماده بیابد ، درنگ نکند و بذرعشق بکارد و جانی را به آتش بکشد . آزاده ای که صمیمیت ، سادگی ، صداقت ، افتادگی و در یک کلام ، آنچه خوبان همه دارند را در خود جمع کرده است . او افتخاری تمام نشدنی است . به جرات ادعا می کنم که وی الگوی بسیاری از کسانی است که حداقل سالی شاگردش بوده اند . من با کسب اجازه از محضر بزرگان و احترام به اندیشمندان و استادان که خاک پای همه ی آنان هستم ، بی هیچ آداب و ترتیبی می گویم که برای من اسدالله لاری دشتی آیینه ی تمام نمای ادبیات و ادب است .
او اعتبار و حرمت قطره قطره به دست آورده وجودی که بی هیچ هیاهو ، بر جاری جنوب ، تاثیر غیر قابل انکاری دارد . امانت داری که در تمام عمر ، بی هیچ انتظار و توقع ، پایدار ماند تا فرزندان این خاک ، امروز به داشتنش ببالند و به تحسینش لب بگشایند .
لاری دشتی یعنی عمر را به پای دیگران ریختن و نفس را برای دیگران خرج کردن . لاری دشتی یعنی عشق . یعنی وسواس. جامعه ی ما به تکرار لاری دشتی ها نیاز دارد . برای لاری دشتی شدن باید روزها بی قرار و شب ها بیدار بود . باید همه عمر خوابت آشفته باشد .
حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم از توفان دریا همه عمر خوابش آشفته ست
امیدوارم فیض روح القدس باز مدد فرماید و دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد .
من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح آن یاری که او را یار نیست
یاری بی بدیل که باعث شد تا در تمام عمر در حق عزیزترهایم تنها یک دعا بر لب داشته باشم :
« امیدوارم شاگرد اسدالله لاری دشتی بشوی »
و امروز به ترنمی بر آستان جانان :
ای هم نفس عشق ! سراسر جانی
بر داغ کویر سینه ام بارانی
با تو رطب چهار فصل است اینجا
کبکاب بلند باغ دشتستانی