ادبیات و فرهنگ
تقدیم به محمد غلامی :
لحظه ای نیست که از خاطر و یادم بروی
و نثارت نکنم جان و جهانم نشوی
دم صبح و فلق از خواب که بر می خیزم
چشم بر هم نزده چشم و چراغم نشوی
دشتستان در آینه ی شعر
کتاب دشتستان در آینه ی شعر ، اثر دیگری از محمد غلامی توسط انتشارات عصر جوان ، در 320 صفحه به چاپ رسید و در اختیار علاقمندان قرار گرفت .
این کتاب شعرهایی را در بر گرفته که نام دشتستان ، یا مکان خاصی از دشتستان مانند بنار ، زیارت ، برازجان ، سعد آباد ، آب پخش ، طلحه و .... در آن ها آمده باشد .
دشتستان در آینه ی شعر ، در بخش اول ، با شعر نو آغاز می شود و به قالب های کلاسیک غزل ، مثنوی ، دوبیتی و رباعی می رسد و در بخش دوم شعرهای محلی را در قالب های غزل ، چهارپاره ، مثنوی ، دوبیتی و .... را شامل می شود .
دوست داران کتاب می توانند این اثر را در برازجان ، میدان چمران ( دژ ) ، پاساژ آهنگ ، کتاب فروشی رجایی تهیه کنند .
شاعران این مجموعه :
حمید آب آذر ، منوچهر آتشی ، محمد آذری
امان الله ابراهیمی ، مجید اجرایی ، اسکندر احمد نیا ، علی اسپرغم ، اصغر اکبری ، محمد حسین انصاری نژاد ، انوری
علی باباچاهی ، سهراب باقری ، منوچهر بایندری ، محمد بحرینی فرد ، فریده برازجانی ، سید اسماعیل بهزادی ، محمد حسین بینا زاده
آبتین پاپری ، علی پاک نیت
شاهرخ تندر صالح ، افراسیاب تورانی
ماشاالله جاسمی ، امین جعفری ، فریبا جلالیان ، رضا جمالی حاجیانی ، شاپور جورکش ، روجا چمنکار
علیرضا حاجب ، عبدالرسول حامدی ، دکتر سید جعفر حمیدی ، هادی حیدری
معصومه خدادادی ، امرالله خدری ، محمود خواجه
حسین دارند ، روح الله درویشی
صدرا ذوالریاستین
مرتضی زند پور ، موسی زنگنه ، عبدالحمید زنگویی
شاهرخ سروری ، محمد حسین سعد آبادی ، حمید رضا سلیمانی
زری شاه حسینی ، دکتر عزیز شبانی فرزاد شجاع ، علیرضا شجاع پور ، فیض شریفی ، ایرج شمسی زاده
فرزاد صداقت ، آرش صفر پور ، آشو صفری
علی طوسی
فرهاد عابدینی ، داریوش عباسی ، حیدر عرفان
نوذر غریبی ، امید غضنفر ، محمد غلامی
اسفندیار فتحی ، فردوسی ، احمد فرید مند ، عبدالحسین فلاحی ، نوذر فولادی ، زهرا فولادی هلیله ، مختار فیاض ، نعمت الله فیروزی
قاآنی ، نصرالله قاسمپور ، علیرضا قزوه ، معصومه قلی پور
میرزا عبدالوهاب کازرونی ، عبدالحسین کشتکار ، مراد کفایی ، فرج الله کمالی ، کاووس کمالی نژاد ، سمیه کوکبی
سام گز بلندی
دکتر مهدی ماحوزی ، مصطفی مبارکی ، قاسم مختاری ، حمید مصدق ، فرشته محمد شاهی ، دکتر رضا معتمد ، عبدالرحمان معراجی ، محمد رضا ملکی ، حسین منزوی ، صفیه مهدوی ، فرشته مهدوی ، ایوب مهر دوست ، صمد مهمان دوست ، حسین میدری ( شهراد )
محمد جعفر نجدی ، حبیب الله نگهبان
سید طالب هاشمی ، سید محمد رضا هاشمی زاده ، علی هوشمند
زنده یاد ایرج شمسی زاده از کسانی بود که شعر محلی جنوب تا همیشه وام دار اوست تا آنجا که یک رکن از چها رکن این بنا بر شانه های او نهاده شده است .او به گویش لری لیراوی بسیار کمک کرد و شیرینی آن را به همه چشاند .
در باره ی وی صحبت کردن دشوار نیست اما ابعاد او متعدد است . بعد شخصی او این که « کارلِ او مثِ گزّه ، سرِ تا » بود . ایرج همان بود که ادعا می کرد و بر خلاف بسیاری از افراد دور و برمان ، یک چهره بیشتر نداشت و همیشه شفّاف و روشن بود . رفتاری که در این روزگار ، کمیاب است چرا که ما ، معمولا دو نفریم . یکی در خلوت خودمان و دیگری در جامعه . ایرج یکی بود . بی رنگ و بی ریا .
ایرج مردمی بود . با همه چنان دوست که هر کسی نزد خود فکر می کرد که بهترین دوست اوست . همه را دوست می داشت و با حوصله بود . خودش را با هر سطحی از مردم تطبیق می کرد . اگر اهل دانش و فضل بودی ، با تو همراه بود و اگر عامی ، با تو همدم . اگر چه خیلی ها بنا به « مصلحت وقت » او را کنار زدند اما او کسی را پس نزد و از کسی بدگویی نکرد . اگر هم گاهی و به مناسبتی از کسی یاد کرد ، در قالب طنز و با بذله گویی و ظرافت بود و به شیوه ای که شخصیت کسی شکسته نشود . او خوش مشرب بود . کسی از هم نشینی با او خسته نمی شد . احترام همه را نگاه می داشت و اعتقاد همه را حرمت می نهاد . این گونه رفتارهای او را نه تنها در مجالس و محافل ، بلکه در برخورد های معمولی روزانه نیز به وضوح می شد دید . ایرج به قول حضرت حافظ ، « عاشق و رند و نظر باز » و در یک کلام ، « به چندین هنر آراسته » بود . این ها گوشه ای از شخصیت فردی او بود اما آنچه ایرج شمسی زاده را جاودانه کرد ، ورای این ها بود . او با هنر شعر به میان مردم آمد و با مردم آمیخت و زبان مردم شد . دشتستان - فروردین 94
دردهه هفتاد شمسی ،بعد از سالها خاموشی شعر ایران،در گوشه گوشه کشورمان جرقه های شاعرانه شروع به خودنمایی کرد.
شعر که روزگاری در پهنه ی ایران زمین ابزاری برای اعتراض به حکومت سرکوبگر شاه بود ،در اولین جرقه ها شکلی در خود فرو رفته وشخصی داشت وبیشتر تغزلی.
ناگاه انگار جادوگری بر باغ شعر دم خود را فرو بارید وشعر به دنیایی عجیب وغریب پا گذاشت ودر بعضی جاها رنگ هذیان بخود گرفت .
خیلی راحت به شعر پیشینیان تهمت یکبار مصرف زدند وگفتند:اشعار آنها سیاسی است وشعر وادبیات را با سیاست کاری نیست.
بعدها هذیان گویی جای شعر را گرفت ودرخت بی بو وبی خاصیتی بنام پست مدرنیسم ،به جای باغ پر از گل وگیاه ، سر بر آورد، اشعاری بی سر وته که خود را نماینده شعر ایران معرفی می کردند.
چرا این چنین شد؟!
زیرا سردمداران بزرگ شعر نو ایران،یکی یکی عمرشان بسر آمد وتن را به گور سپردند.
شاهدان وناقدان همه خودی شدند وناقدان برای شاعران باصطلاح پست مدرنیستی کف می زدند مثل دورانی که هنر برای هنر واشعار آوانگارد به مذاق ناقدینی که با حکومت سر وسری داشتند ،خوش می آمد.البته آوانگاردزاده ها با افیون وبنگ هم میانه ی خوبی داشتند وبه ذهن توهم زایشان که از مردم دردمند فاصله گرفته بودند،کمک شایانی می کرد.
در این سالها آنقدر کتابهای شعر واشعار بی سروته فضای ادبی جامعه را فرا گرفته که احساس خفگی به آدم دست می دهد.
اما،گاه گاهی پنجره ای برای نفس کشیدن باز می شود.
پنجره ای که می خواهم برای شما معرفی کنم کتابی است به نام "از رنگ باستانی چشمانت"که سروده ی شاعر بزرگ دشستانی آقای "محمد غلامی " می باشد.
بهتر است آن را منظومه بنامیم ،منظومه ای عاشقانه وبسیار زیبا.
به بخشی از شعر این کتاب توجه بفرمایید:
.....خوشا به حال آینه که هر بامداد از تو بهار می شود
نام تورا گذشتم وخواندم
برگشتم
حاشیه ی جاده سبز بود
گنجشک
پر می شست در کُنار
نام تورا ترنم کردم
شعر لانه بست
نام من از لبانت پرید؟
بوسه به لب
دنبال نامم می گردم......
به حق این شعر است ،وسراینده آن شاعر
"محمد غلامی" متولد سال 1342 در بُنار دشستان است .معلم بوده ودر سال 1387
بازنشسته شده واینک در شرکتی در کنگان کار می کند.
تاکنون 5 کتاب از ایشان چاپ شده است:
-ریشه های روز-1375
-رها از منت باران – 1386(زندگی وشعر شاعران دشستان)
-در سایه سار سنگ -1388
-گُلبُنگی – 1390(اشعاربه گویش محلی)
-از رنگ باستانی چشمانت – 1394
کتاب "دشستان در آیینه شعر" نیز از ایشان در زیر چاپ است.
_____________
برگرفته از فیسبوک استاد جهانبخشان
شب دوم اسفند 94 در گروه واتس آپ « هیرون » علی اسپرغم از شاهیجان نوشت :
دلم تنگ است و چشمم اشکباران
به جان آمد دلم از هجر یاران
خوشا آن دم که ناگه باد « هیرون »
پیامی آورد از « برکه چوپان »
من از روستای برکه چوپان پاسخ دادم :
اسیر « برکه چوپان » ی که پیر است
رهش دور و زمانش تنگ و دیر است
ولی با این همه از مستی عشق
دلش در بند « شاهیجان » اسیر است
نوذر فولادی از طلحه سرود :
ز پیشم اشکباران می رود دل
پریشان پریشان می رود دل
همیشه تشنه ی دیدار یار است
به سوی « برکه چوپان » می رود دل
****
به زیر شر شر باران بگریم
به دور « برکه ی چوپان » بگریم
پیاده پاپتی سر در گریبان
ز « طلحه » تا به « شاهیجان » بگریم
***
صفا از نم نم بارون بیایه
وفا از « برکه ی چیپون » بیایه
دلم یاد غلامی کرده امشو
بگو تا باد از « هیرون » بیایه
اسپرغم دوباره سرود :
حدیث عشق تا در دفتر افتاد
دلم ناگه به یاد نوذر افتاد
برای شعرهای بی بدیلش
هوای شعر گفتن در سر افتاد
و نوذر فولادی بلافاصله پاسخ داد :
حدیث عشق نقش دفترت بود
به گوشم بانگ دلبر دلبرت بود
ز چشمان تو از روز نخستین
طلوع مهر سهم نوذرت بود
و من سرودم :
چو باران طرب نم نم نشستی
به عش آباد ملکِ جم نشستی
خوشا نوذر که هر شب چند نوبت
به باغ شعرِ اسپرغم نشستی
و نوذر پاسخ داد :
نشسته بر دل و جانم همیشه
چو باران غزل نم نم همیشه
ببارم هی ببارم هی ببارم
به پیش پای اسپرغم همیشه
و اسپرغم نوشت :
دلی تنگ و پریشان دارم امشب
غمی در سینه پنهان دارم امشب
به یاد روزهای نوجوانی
هوای « برکه چوپان » دارم امشب
و نوذر فولادی پاسخ نوشت :
دلی تنگ و پریشان داری امشب
عطش از « برکه چوپان » داری امشب
دلت مثل خرنگ سرخ باشد
یقینا لب به قلیان داری امشب
من نیز گفتم :
بیا از عاشقی مرهم بگیریم
فروغ عشق را پرچم بگیریم
چو نوذر شهد شیرین سخن را
عسل از برگ اسپرغم بگیریم
و نوذر فولادی نوشت :
مبادا عشق دست کم بگیریم
جهان خویشتن در غم بگیریم
غلامی جان بیا تا بار دیگر
به قاب عشق اسپرغم بگیریم
سپس سرود :
دلم دلم در حسرت باران نشسته
چو گل دلخسته در گلدان نشسته
به روی « برکه چوپان » می نویسم
به « طلحه » عطر « شاهیجان » نشسته
و علی اسپرغم سرود :
تو که با اهل دل ها جوری ای دوست
هم از من هم ز نوذر دوری ای دوست
شوم مست از شراب شعرهایت
مگر از اهل نیشابوری ای دوست
و من سرودم :
چو بلبل از غم گل در خروشم
به یاد دوست از غم باده نوشم
چو « شاهیجان » م از سر می برد هوش
صفای « طلحه » می آرد به هوشم
و نوذر دوبیتی پایانی را چنین نوشت :
اگر چه بوده از من دور چشمت
همیشه بوده با من جور چشمت
منو خیام مست و مست هستیم
شراب شعر نیشابور چشمت .