ادبیات و فرهنگ
.... شب ها در انتظار سپیده
با آتشی که در دل من بود ،
چون شمع ، قطره قطره چکیدم .
افسوس ! بر دریچه ی باد است
فانوس نیمه جان امیدم ! ....
آینه در آینه . برگزیده اشعار هوشنگ ابتهاج . به انتخاب دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی . صفحه ی 99
آینه در آینه برگزیده ای از نه دفتر شعر هوشنگ ابتهاج ( ه . ا . سایه ) است که توسط دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی صورت گرفته است . کدکنی خود در باره ی چگونگی انتخاب شعر ها می نویسد که « گزینشی یک شبه و حد اقل سی و پنج ساله » انجام داده است . شعر های کتاب از مقاطع خاصی از تاریخ سروده شدن و در حقیقت منعکس کننده ی اوضاع اجتماعی و سیاسی هر دوره است و غزل های زیبای ابتهاج نیز از این تاثیر بی نصیب نمانده است . شاعر ، دوران های مختلفی را تجربه کرده و جالب این که در همه ی مراحل ، امید از ارکان شعر اوست . او عشق و امید را با کلام زیبا و دلنشین خود می نمایاند و کلام و محتوی را در آغوش هم به اوج زیبایی می رساند و همسنگ می کند . او در مصراع مصراع هایش به دنبال آرزوی گمشده ی خود می گردد . گر چه دیده ی زیبا پسند ، رهنمای اوست و واقعیت آرزویش به سراب بدل می شود اما با این وجود هنوز در دل شاعر آرزو موج می زند :
... بیچاره من که از پس این جستجو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که : - « یار کو ؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
بنما ، کجاست او ! ... » همان . صفحه ی 12
هنگامی که « کلاغان خسته بال – از راه های دور رسیدند تشنه کام – رنگ شفق پرید و سیاهی فرو خزید – از گوشه های بام ، شاعر در شکنجه ی تب قرار می گیرد و تنش از صدای خنده ی ماهتاب کفن پوش می لرزد و بر خانه ی خراب دلش سیل درد می ریزد ، آیا به راستی عشق مرده ی خود را به گور می برد ؟
... این نغمه ی عزاست ، که من عشق مرده را
امشب به گور می برم و خاک می کنم همان . صفحه ی 23
اما در کمال نا امیدی و درماندگی ناگهان سرشک غم از چشم آرزو پاک می کند
وز اشک غم ، که می چکد از چشم آرزو
رخ پاک می کنم ! ... همان . صفحه ی 23
هنگامی که شاعر نوشخند مهری نمی بیند ، ستاره ی بختش خاموش و امیدش افسرده می گردد و احساس می کند که به بهشت گمشده ی آرزو نمی رسد و نومیدانه می سراید :
برگشتم از تو هم ، که در آن چشم خود پسند
آن مهر دلنواز دمی بیشتر نزیست . همان . صفحه ی 28
این برگشتن مقدمه ای برای یافتن است و شاعر لحظه ای آرام نیست که دایم دردی در درون دارد و پیوسته به دنبال مطلوب خویش است :
درون سینه ام دردی ست خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم . همان . صفحه ی 36
تمام آرزو های شاعر ، رسیدن به صبح است . او طلایه دار و امیدوار است . از شب به ستوه می آید و پشت پنجره بیدار و چشم به راه می ماند :
ره می سپریم همره امید
آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک می افتد
بر می خیزد به جای او صد مرد
اینست که کاروان نمی ماند .
آری ز درون این شب تاریک
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست ، می تازم
مرگ است و شکست نیست ، می دانم
آبستن فتح ماست این پیکار . همان . صفحه ی 50
در این پیکار اما دام هایی بر سر راه وجود دارد و مرغ مرگ اندیش می سراید که « چشمه ی خورشید افسرده است » ولی قیام می کند تا توطئه ی شب خواهان را در هم بشکند و یاس را به امید بدل کند :
در نهفت پرده ی شب
دختر خورشید
نرم می بافد
دامن رقاصه ی صبح طلایی را .....
وز نهانگاه سیاه خویش
می سراید مرغ شب اندیش :
_« چهره پرداز سحر مرده است !
چشمه ی خورشید افسرده است . »
می دواند در رگ شب
خون سرد این فریب شوم
وز نهفت پرده ی شب
دختر خورشید
همچنان آهسته می بافد
دامن رقاصه ی صبح طلایی را ..... همان . صفحه ی 54
بهار در سال 1333 بی طراوت است . روح شاعر آزرده شده است . در پی جریاناتی که در تاریخ این مملکت به وقوع پیوست ، شاعر بهار را غم انگیز می داند :
بهار آمد گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟
چه افتاد این گلستان را چه افتاد ؟
که آیین بهاران رفتش از یاد ....
چرا خون می چکد از شاخه ی گل
چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟ همان . صفحه ی 75
با این وجود ، امید ها را از دست رفته نمی داند . او به فردا چشم دوخته است . فرداهایی دلنشین را به یاران وعده می دهد و بذر امیدواری را در دل یاران می کارد :
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری پر بید و مشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا بنگری رشک بهار است همان . صفحه ی 78
و شاعر وعده ی بهاران را در شعری دیگر چنین تکرار می کند :
.... بگذار چون زمین
من بگذرانم این شب طوفان گرفته را ،
آنگه به نوشخند گهر بار آفتاب
پیش تو گسترم همه گنج نهفته را ... همان . صفحه ی 84
وی هنگامی که راه ها را بسته می بیند ، فداکاری و از جان گذشتگی را علاج واقعه می داند :
... در میان اشک ها پرسیدمش :
« خوشترین لبخند چیست ؟ »
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه اش آتش فشاند
گفت :
« لبخندی که عشق سر بلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند » همان . صفحه ی 89
شاعر د رحصار شب ، پیوسته به امید نور ، به روزن می نگرد . آرزوهایش می میرد اما هرگز نا امید نمی شود :
بس در حصار این شب دلگیر
ماندم نگاه بسته به روزن
همچون گیاه رسته بن چاه
یک یک ستاره ها به سر من
چون اشک پر شدند و چکیدند .
نایی نرُست آخر از این چاه
تا ناله های من بتواند
روزی به گوش رهگذری گفت
وز خون تلخ من گل سرخی
در این کویر سوخته نشکفت
بس آرزو که در دل من مرد
چون عشق های خام جوانی
اما امید همره من ماند
با من نشست در پس زانو
تنها گریستیم نهانی ! .....
شب ها در انتظار سپیده
با آتشی که در دل من بود
چون شمع قطره قطره چکیدم
افسوس بر دریچه ی باد است
فانوس نیمه جان امیدم ! همان . صفحه ی 99
شاعر تشویش خاطر دارد . او دوری و بیزاری و بیگانه بودن از همدیگر را مایه ی نگرانی خود می شمارد :
ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد
وینک از سینه ی دوست
خون فرو می ریزد ... همان . صفحه ی 102
و اینکه :
به کجا آیا خواهیم رسید آخر ؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دل های پراکنده ؟
بنشینیم و بیندیشیم ! همان . صفحه ی 103
ابتهاج پیوسته دوستی و صداقت ا می خواهد . خاصه در روزگاری که :
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند همان . صفحه ی 111
و یا :
آه در باغ بی درختی ما
این تبر را به جای گل که نشاند ؟ ! همان . صفحه ی 133
شاعر گاه شکوه می کند که :
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی همان . صفحه ی 173
و خط بطلانی بر تمام آوازهای مرغان باغ می کشد و غمگنانه می نالد :
.... مرغان باغ بیهده خواندند
هنگام گل نبود همان . صفحه ی 208
اما یک باره عصیان می کند و خشمگین می سراید :
زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد
سزای رستم بد روز مرگ سهراب است همان . صفحه ی 201
عشق از عناصری است که همراه با امید در شعر شعر ابتهاج موج بر می دارد . او نغمه سرای عشق است و خواهان آتش سوزنده ی آن .
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق همان . صفحه ی 42
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست همان . صفحه ی 40
عشق در شعر ابتهاج ، حرمتی والا و معنایی ژرف دارد :
عشق شادی است عشق آزادی است
عشق آغاز آدمیزادی است
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده است
زایش کهکشان زاینده است همان . صفحه ی 183
و در روزگار گرسنگی و پابرهنگی و هنگامی که بسیاری برای نان شب درمانده اند ، عشق را برای همه می خواهد و و در مبارزه می جوید :
عشق من و تو ؟ ... آه
این هم حکایتی است
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست همان . صفحه ی 66
چرا که اوضاع نابسامان زمانه ، عیش و امان را می ستاند
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت همان . صفحه ی 118
و وعده را فریاد می کند که :
... روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده ی تاریک شب شکافت ،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده ی گمگشته باز یافت
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها و غزل ها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو
عشق من ! همان . صفحه ی 69
در ابتدای این مقال اشاره شد که شاعر علاوه بر مفهوم زیبا ، زیبایی کلامی را نیز به اوج رسانده است . علاوه بر آنها کلمات و ترکیب های جالبی نیز در این کتاب آمده که خواننده را به تحسین وا می دارد گرچه ترکیب های نه چندان دلپذیزی مانند « دستمزد حقیر » را دیدم ولی لبخندهای ناز آلود ، بو مستی آمیز ، عشق خیال آشوب ، ماه شب نورد ، خیال رمیده هوش ، شکوفه ی زرین آفتاب ، چشم فسونبار ، سایه های وحشی اندوه رنگ و چشم گریز آهنگ ، خیال آشنا رنگ ، شادی آرمیده گام ، تن لغزان و خواهشبار ، حسرتناک ، عمر سبکسایه ، آینه بندان پریخانه ی چشم ، صبح سیاه ، خموش گریه آگین ، آتش خیس ، زلف نگونسار ، آفتاب شهید ، آینه ی جویبار و .... بسیار شیرین بودند . ابتهاج با واژه های ساده ، مفاهیم بلندی ساخته و علاوه بر آن تصاویر حسی و نقاشی های گوناگونی با رنگ آمیزی فوق العاده دارد که در پایان به نمونه هایی از آن ها اشاره می شود :
شب ز طرب می شکفت چون گل رویا
عکس رخ مه ، در آبگینه ی دریا :
چون رخ ساقی که واژگون شده در جام . همان . صفحه ی 17
می رفت آفتاب و به دنبال می کشید
دامن ز دست کشته ی خود روز نیمه جان . همان . صفحه ی 24
ای کدامین شب
یک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سیاهت را . همان . صفحه ی 63
وان طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست ! . همان . صفحه ی 88
باز باران است و شب چون جنگلی انبوه
از زمین آهسته می روید ...
شاخه ای بر پنجره انگشت می ساید
اشک باران می چکد بر شیشه ی تاریک . همان . صفحه ی 92
دشتستان . بنار آب شیرین - شهریور 1370
ن والقلم و ما یسطرون
قسم به قلم و آنچه می نویسد . قرآن کریم
در هر جامعه ای ، افراد و قشرهای مختلفی با سلیقه های گوناگونی زندگی می کنند که هر کسی می کوشد تا گلیم خویش را از آب بیرون بکشد و یا دیگران را با خود همراه کند و هر کس خود را معیار می داند بدین گونه که اگر کاری موافق طبع و اندیشه اش انجام گرفت ، صواب و گرنه خطاست .
در دنیای ما ، سیاستمداران به دنبال طرفدارانی سطحی نگر و ساده اندیش اند تا از کثرت وجودشان به نفع خود بهره ببرند و آنان را مستمسک اهداف خود قرار دهند و اقشار دیگر نیز به گونه ای دیگر وارد می شوند اما نویسندگان که خون تعهد و مسئولیت در رگ هایشان جریان دارد ، جز این می اندیشند اگر چه نویسندگانی نیز وجود دارند که به دنبال طرفدارانی احمق هستند .
روی سخن من با نویسندگان واقعی است . آنان که بدون کمترین انتظاری از مردم ، خود را و قلم خود را در راه مردم و در مسیر تعالی اندیشه ها قرار می دهند . آنان که با تباهی می ستیزند حتی اگر به قیمت جانشان تمام بشود یا در کنج زندان ها عمر را سپری کنند بی آنکه مردم آنان را بشناسند . تحمل بار سنگین تعهد و مسئولیت اولین وظیفه ی هر انسان صاحب اندیشه و قلم است . نویسنده باید به کار خود عشق بورزد و به خود ایمان داشته باشد تا در مقابل هیچ قدرت و به هیچ بهایی قلم را نفروشد . اگر به جای بیان سیاهه ای از وظایف نویسنده ، بخواهیم در یک عبارت کوتاه وظیفه ی صاحب قلم را بیان کنیم ، شاید بتوانیم بگوییم که نویسنده و شاعر در پی بیداری مردم و مبارزه با تحجر است و همین بیداری است که در طول تاریخ ، انبیا را نیز مورد بی مهری صاحبان قدرت ، دانشمندان را مغضوب بارگاه شاهان و نویسندگان روشنفکر را در جبهه ی مخالف سیاستمداران دروغگو قرار داد . پس باید قدر قلم و اندیشه را دانست . به قلم عشق ورزید . به قلم سوگند خورد و به قلم وفادار ماند .
برازجان – 20 مهرماه 1383
لطف حق
شاید نتوان دو اصطلاح حکیم و عارف را هم زمان برای شخصی به کار برد ولی پروین اعتصامی حکیمی عارف و عارفی حکیم بود که با قلبی مالامال از محبت و عشق و سری پر شور و روحی وابسته به عالم ملکوت ، اشعاری جاودانه سرود و با شعرهایش جاودانی شد . وی شاعری بلند همت و سخندانی توانا بود که هر شعرش روزنه ای به روح بلند اوست و در این میان نگاهی کوتاه به مثنوی لطف حق او داریم .
پروین در این شعر ، عارفی است به تمام معنی و هستی را از انوار الهی می بیند :
این سخت پروین نه از روی هواست
هر کجا نوری ست ز انوار خداست
در ابتدای این حکایت با انسانی رو به رو هستیم که اگر چه امر حق را اطاعت کرده ، ولی در دلش هنوز تردید وجود دارد و جالب این که او حرکت کرده و تردید دام راهش نشده است . مادر ( انسان سالک ) از یک سو دست به گریبان اندیشه ی باطل است از سویی دیگر ، فرزند ( همه چیز ) خود را فدا می کند و شاید از همین همت بلند است که از همان ابتدای راه ، دلش مهیای پذیرش وحی می شود :
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
و نکته ی مهم این که آنچه در راه خدا داده می شود ، پذیرفتنی است :
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
او با نگاهی عارفانه مسائل را طرح می کند و به نظر می رسد که رنگ جبر و تفویض در این مثنوی به به گونه ای زیبا پرتو می افکند :
رودها از خود نه طغیان می کنند
آنچه می گوییم ما آن می کنند
ما به دریا حکم طوفان می دهیم
ما به سیل و موج فرمان می دهیم ....
سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت
زآتش ما سوخت هر شمعی که سوخت
و به راستی این سخن یاد آور سخن حافظ است که فرمود :
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو درِ اختیار نگشاده است
با این تفاوت که جبر و تسلیمی که پروین در سرتاسر دیوان خود مطیع اوست ، در مقابل شرار عصیان حافظ رنگ می بازد که گفت :
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
بنار آب شیرین – آذرماه 1370
اتحاد خبر: انجمن نوای دشتستانی در ادامه سلسله دیدارهای خود این بار با استاد محمد غلامی از شاعران محلی سرای دشتستانی دیدار داشتند که در این محفل صمیمی هنرمندان به اجرای برنامه های خود پرداختند.به گزارش خبرنگار اتحاد خبر، جهانشیر محمودی از اعضاء هیئت مؤسس انجمن نوای دشتستانی مجری این برنامه بود. احسان مبارکی برازجانی مدیر انجمن ضمن ...
اتحاد خبر: انجمن نوای دشتستانی در ادامه سلسله دیدارهای خود این بار با استاد محمد غلامی از شاعران محلی سرای دشتستانی دیدار داشتند که در این محفل صمیمی هنرمندان به اجرای برنامه های خود پرداختند.
به گزارش خبرنگار اتحاد خبر، جهانشیر محمودی از اعضاء هیئت مؤسس انجمن نوای دشتستانی مجری این برنامه بود. احسان مبارکی برازجانی مدیر انجمن ضمن خوشامدگویی به حاضرین و تشکر از خانواده استاد غلامی بابت میزبانی به بیان اهداف انجمن پرداخت.
استاد غلامی پس از تقدیر و ابراز خوشحالی از حضور اعضای انجمن با صدای دلنشینی اشعار خود را خواندند. و در ادامه 2 عدد از کتابهای خود را به حاضران تقدیم کردند.
گفتنی است فریبا جلالیان شاعر دشتستانی، شکوفه حصاری، اسفندیار فتحی، سکینه کمالی نژاد، کامبیز کشاورز و علیرضا باباعلی در حضور استاد غلامی سروده های خود را خواندند.
در پایان نواخوانان انجمن آقایان علیکرم شحنه و حمید بوستانی به اجرای برنامه پرداختند. آقای شحنه علاوه بر فایزخوانی، گرده های بیدگونی، به اجرای بیت خوانی و خوانش دوبیتی های استاد غلامی پرداختند که در حین خواندن جناب شحنه اشک از چشمان محمد غلامی جاری شد. همچنین استاد ناصر برنا از فایزخوانان اصیل دشتستان نیز به اجرای فایزخوانی پرداختند.
چقدر دیر به هم می رسند انسان ها
هنوز اول راهی
و راه ما
از چهار فصل کتاب می گذرد
تو می روی به سوی روشنای قله ی نور
و من
به انتهای کوچه ی پاییز می پیچم
من و تو کاش ....
___________
برکه چوپان . 12 دی ماه 95