ادبیات و فرهنگ
برای عزیز از دست رفته ام فاطمه زهرا
درخت می شوی
سایه می گسترانی
تبری نامرئی می روید کنارت
ریشه ام را بریدند
پدرم مُرد
مادرم شاخه ی زردی شد
چقدر شاخه بریدند از من
و تنجه ی سبزی که تو بودی
من هر روز
زردتر می شوم
کنگان . 13 اسفند 95
ای دردِ شیرین بر دلم در خود شکستم بارها
چون خشتِ باران دیده ام در تلخی آوار ها
بادِ ِگریزانم ز غم ، چون ابر می پیچم به هم
هر لحظه ای در پیچ و خم در بارشِ رگبارها
گـُل بودم و پرپر شدم در خویش نیلوفر شدم
امسال زیباتر شدم از پار و از پیرار ها
هر تارِ مویی در سخن هر رگ مرا آواز زن
شوری ست سر تا پای من زین ناله های تار ها
سیلِ دمادم شد روان از رودهای جان نهان
تا آن سوی زندانِ جان ، تا بشکند دیوار ها
در عشق تا ویران شوی از پای تا سر جان شوی
چون خشت در باران شوی آسان شود دشوار ها
تا در وفا گشتی فنا آنگه بیندازی عصا
آید خروش از اژدها تا وارهی از مار ها
برازجان - 1390
مثلِ غوغای پرستوها
پیکِ شادابِ بهارانی
تو پیام آورِ روییدنِ برگ
انفجارِعطشِ عاطفه درجانِ درخت
شعله های گلِ سرخ
عطرِنمناکِ علف در نفسِ صبحدمان
روحِ بارانی
برازجان – 90/7/26
خورشید را خاموش می کنی
وقتی کج می چرخی سویم
با نیم طلوع ِ لبخندی
چقدرغروب را دوست دارم
انگار
سرنوشتِ من است
غروبگاه کنار ِ تو باشم
_________
برازجان- تیر1390
با گونه های نازکِ خوش طعمِ سیب ها
چشمی به نازخنده ی طرح فریب ها
روی لبانِ نرم وتَرَت « اَرده » می کشد
شوقِ رطب به سوی لبِ نانجیب ها
هر صبح در تو آینه تصویر می شود
لبریزِ روشنای زلالِ غریب ها
گاهی شرارِ زخمه ی مشکاتیان شدی
گاهی شرابِ نابِ گلوی حبیب ها
وصفت نشد تمام اگر چند سال هاست
دارند وصفِ روی نکویت ادیب ها
پیرم ولی هنوز دلم می تپد جوان
با آنکه رفته ام به صفِ بی نصیب ها
دشتستان - مرداد 93
اَرده : مایعی غلیظ که از کنجد به دست می آید و به علت چربی ، دشتستانی ها آن را فقط در فصل پاییز و زمستان با خرما صرف می کنند .