ادبیات و فرهنگ
شعرم
سرودِ سپیده
طلایه دارِ طلوعِ تو .
شعرم
آینه ای
تا در آن بنشینی
در شبانِ بی مهتاب
دوستت دارم
چنان که بذر ، باران را
تو
تک خارکی در پنگِ سیس
که زندگی را دوشاب می زنی .
بمان
بمان
برای عاشق شدن ،
جرعه ای زمان باقی ست .
بوشهر – بندرگاه – فروردین 1377
در میانِ کلبه ی تاپول
در پناهِ دستِ گرمِ نخل
زیرِ چترِ آسمانِ داغ
می تپد آرام
قلب های نازکی بر فرشِ نرمِ پر
می نوازد مرغکی
بر تاج – برگی
شادمان در باغ
بنار – تابستان 1376
نه راهی
نه روزنی
زمان کند می شود
تکه آسمانی از تو دریغ
*
بر سطر ها درنگ نمی کنی
همسایگان را یکی یکی سلام نمی رسانی
دل آماده نباشد
بذرِ مهر در آن می پوسد .
ما بافه بافه بهار بودیم
که به هم هدیه می شدیم
کلون انداختیم
کیچول بستیم
در غیابِ هم نشستیم
و جهان حنظلی شد که هر روز تلخ تر می شود
بنار- 1378
شعر
گنجشکی
که ازمدار تویزه برمی خیزد
برگِ نانی به منقار
زیباتر شعر
گنجشکانِ بی قرار
که از نخل می چکند
وقتی مادرم
مرغکان را به مهمانی جو می خواند
زیبا ترین شعر
کُناری
که هر غروب
با جانِ هزار گنجشک می تپد
بنار- فروردین 1378
به قرن بیستم
منظومه ی درد
منظومه ی هزار ساله ی انسان
جاری بر دفتر خاک .
خانه ام را در کدام کوچه بسازم
کدام کوچه ی ویران ؟
به جستجوی تو
ورق پاره های سوخته را
بر دیوارِ لرزانِ کزووُ می خوانم
بر اردوگاه های مقدونیه و آلبانی
هزاران سال
در خود گریسته ام
قصه ی بی انتهای انسان را
بنار- فروردین 1378