ادبیات و فرهنگ
هر صبح . . .
هر صبح
نرگسی وپسینگاه
شقایقی
آنگاه مدادِ تیره ی شب .
فردا برگی دگر
ونقش ِِهزار ساله ی تکراری
بنار-شهریور 1368
ما
فریاد زد :
"ماهیِ تازه"
آمدند زنانِ محلــّه در اطرافش
ما
خاک آلود
با چشم های نیم بسته
دهن های باز
و انبوهی مگس که می بردیم
و
رویای خوردن ماهی
بنار-1368
بنشسته بر . . .
بنشسته بر قطارِ زمانم
در پیچ و تابِ جاده ی هستی .
خون
قطره
قطره
می چکد از دامن افق .
-خورشید مرده است ؟
-: ای خستگان !
تا شهرِ صبح
راهی نمانده است
اصفهان-تیر 1368
نه با ترانه ی گنجشکان
نه با صدای بال کبوترها .
صبح را با توآغاز می کنم
که بلند شانه هایت
درشعرم جریان دارد .
کنارمعبدی سپید نماز می خوانم .
کنار نامه ی تو
برازجان- مرداد 1283
- آن سویِ دیوار
نا شناسی خانه دارد
آشنا با هر که در اینجا
دیدنش را نیست امّا هیچ راهی
*
- گفته هایم را
که با لبخند پاسخ می توانی داد
می کشم چون کوله باری تلخ
ومرا
در برگِ سنگی می شناسی
که دری تا جاودان بسته ست
وبسا نا گفته هایم را که خواهی گفت
پاسخِ کوتاهِ آهی
بنار- خرداد 1375
ای نخل !
استوار بمان ای نخل !
ای ریشه ریشه در عطش مرداد .
ای دانه دانه دانه ی خرمایت
در دستِ کودکی که به تو سنگ می زند .
آزاده باش و سبز و سرافراز
تو سربدار بمان ای نخل !
با تو
رقص هزار گنجشک
در کلبه های کهنه ی تاپول
وقتی
دستانِ سبزِ پر هنرت
دیوار های خانه ی مغرب را
آرام
تنگِ پسین رنگ می زند .
در پیچ و تابِ نعره ی توفان ها
ای نخل
بی قرار بمان ای نخل !
بنار-شهریور 1368