ادبیات و فرهنگ
چندین هزارسال
خورشید
برشانه ی ستبرش طلوع کرد
وهزارنیزه ی آتش
رویید برلبش
فواره های نخل
عابران را
برسایه سارمی خوانند
وجای قافله ی ابررا
نومیدوار
می کاوند
آه ای زمستان ِ گمشده
پیراهن ِ خیست را
دررویای کدام گنجشک آویخته ای ؟
_______________
بنار- اسفند1371
شهیدِ خواندن ِشعرم
ولیک همنفسی نیست
وباغ ِ شعر
میان ِدشتِ دلم گـــَُرگرفته
آه
دراین دیارکسی نیست ؟
شعررمزی است
تصویرِزلال اشک
پژواکِ شکستن
شعرگنجشکی برلانه ی مار
رنگِ آوازِخروس
شعرفریادِسپیدی
بربام ِبلندِعمر
________________
بنار- شهریور1371
به دکترحسینقلی انگالی
رودمثل ماربی آزارآرامی
نرم نرمک، شادمان می رفت درگزدان
ما
کودکان آفتاب وآب
درکنارساحل نمناک
شانه زیرآبشارآفتاب داغ دشتستان
نه به سراندیشه ی سقفی
نه به دل پروای ویرانی
درهیاهویی نشاط انگیز
قطره قطره ماسه-آب ازدستمان می ریخت
مثل بنـّایی که بادستان سیمانی
گاه مثل زورقی تاکودکی ازآب می آمد
مثل گل دربین ما می رست،
موج بااوخانه های ماسه رامی شست
بازمالبخندبرلب
دل میان سینه هابی تاب
دست هامان آشناباماسه وباآب .
سال هابگذشت
امـّا
تلخ وپنهانی .
موج برد آن خانه هارا
آن نشاط روزهای کودکی گم شد
قلب های مهربان وپاک
جلوه گاه کینه توزی های مردم شد
مرگ مثل مارمرموزی
درمیان خانه های تنگ
چنبری برزندگانی بست
آفتاب کودکی پژمرد
پرزدازرخسارهامان رنگ شادابی
ریخته برسقف وبردیوار
رقص تارعنکبوت وفضله های مارمولک ها
درکنار رودمهتابی
رودامـّاهمچنان خاموش می راند
ماجداازشادمانی ها
آب ، مارابازبالبخندمی خواند
مابه دورازمهربانی ها
برازجان- اردیبهشت 1383
به هرکلام که دستی کشیده ام خالیست
ودربرابرنامت
کوتاهم
همیشه باتوپرازبال می شوم
پرازپرواز
می دانم
دوستت دارم تکراری ست
اما
تکراری دوستت دارم
برازجان- شهریور1383