ادبیات و فرهنگ
می پیچمت در خیال
چهره ات
زیبا ترین واژه ی مصراع خاک
وقتی کبوتران
نامت را می خوانند
و خورشید
با تو هم قافیه می شود
از آسمان تا زمین بیتی ست
بنار- مهر 1376
در برگ برگِ نخل چکیدم
رازم را
با شریانِ سبز زمزمه کردم
باغستان عاشق شد
برگ ها
درد را به تنگ * می سپارند
و تو
فردا که می آیی
حرمت بگذار عاشقان را
مرا به بایگانی سپردی
به تدفینم خاک پاشیدی
تا مهر سرد کنم
در من امّا
فورانِ لهیمری ست
هر گل ایستاده باشی
حریصانه
تمامِ تو را می مکم
چنان که توفان نخل را
یا درخلسه ای جاودان
پنهان در پشنگه ها
بر چهره ات
تا درآبچینِ دستانت بمیرم
بنار- آبان 1379
مثلِ گنجشکِ نیم جان
با درد
می کشم بر سکوتِ لانه
شیار .
من و
غم- ناله های جان فرسا
شب و
میدانِ تنگ و
چنبرِ مار
بنار – مرداد 1379
خورشید
طلسمم می کند
بر خاک
*
جهان
غیراز گز و کُنار و رود نیست
و کلّه ی پاره پاره ی ابری
بر بامِ روستا
*
بهار
اگر چه نزاده سربرزمین نهاد
سپاهِ نخل
هر سال
نگاهبانِ چهار فصلِ بهار است
بنار- اسفند 1378