ادبیات و فرهنگ
بنشسته بر قطارِ زمانم
در پیچ و تابِ جاده ی هستی .
خون
قطره
قطره
می چکد از دامن افق .
-خورشید مرده است ؟
-: ای خستگان !
تا شهرِ صبح
راهی نمانده است .
اصفهان-تیر 1368
به فریدون مشیری
توبا شقاوتِ یک دشت خار همنفسی
و سبز می خوانی
سرودِ وصلِ بهاران
طلایه دارِ بهاری
رها ز منّتِ باران .
تو از کدام دیارِ غریب آمده ای ؟
که اعتماد و نجابت را
شکوهِ سبزِ جوابی .
تو از کدامین نور ؟
که از حقیقتِ آبی
نه از دیارِ سرابی .
بنار- مرداد 1375
مگو چگونه بخوانم
بخوان
بخوان
هنوز گنجشکی
به شاخسارِ کُنار است
بخوان
بخوان
هنوز کنجِ حیاط
کبوتری
نی انبانِ مرده ای به گلو
در انتظارِ بهار است
برازجان- مهر 1375
به هر کلام که دستی کشیده ام خالی ست
و در برابرِ نامت کوتاهم .
همیشه با تو پر از بال می شوم
پر از پرواز .
می دانم
دوستت دارم ، تکراری ست
امّا
تکراری دوستت دارم
برازجان- شهریور 83
نغمه زنان زیرِ سقفِ دوست سرودم
خانه ای از آب و گل و شعر
گوشه ی دیوار
آمدی از راه
موج زنان مثلِ نخل
دریا دریا
نامِ تو گل
نامِ توزیباترین بهانه ی هستی
نامِ تو باران
آن سوی پیراهنم کبوتر سرخی
دانه ای از نامِ تو گرفته به منقار
دشتستان- شهریور 1383