ادبیات و فرهنگ
انگار هنوز قامتت رعنایی لبخند زنان به قاب در می آیی
انگار کنار نخل در قاب حیاط قد می کشی و فقط مرا می پایی
تو را پیش از همه به سفرهایم دعوت می کنم
در را که می بندم
دشتستانی می شوم
حتی در خراسان اگر باشم
با منی
یک اتاق
یک صندلی
یک تخت خواب
حتی یک قاشق که نیمی از آن را برای تو در دهان می گذارم
و هر صبح
در مقابل خودم
به تو سلام می کنم
____________
مشهد . 8 آبان 96
اندوه به فرق زندگی بیخته ام
با خون و گِل و سنگ در آمیخته ام
من همره کوچه های کرمانشاهان
روی گسل درد فرو ریخته ام
22 آبان 96
نگفتم چشم ِ زیبایت ببوسم
شلال ِ قد و بالایت ببوسم
کدامین کوچه ها پا می گذاری
که تا جای قدم هایت ببوسم
در شعر
بهار گم شد
در بهار
گل
در گل
لبخند
در من
تو گم شده ای
_____________
11 مهر 96