برای پسرم نیما

 هربامداد

پرستوها

- شاعران ِمهاجر-

بیدارمی کنند

جوجه ی خودراچکامه خوان

من نیز

شعری برای توخواهم خواند

هرصبح

گنجشکان

حکایتِ دوشین را

تکرارمی کنند

من نیز

حکایتی برای توخواهم گفت

_________

بنار- مهر1373

 نوشته شده توسط محمد غلامی در چهارشنبه 89/10/1 و ساعت 11:44 عصر | نظرات دیگران()

عشق ِ تولحظه ای ست

امروزباشتاب

درکلبه ی خزانی ِ دل لانه می کند

فردا

باغ ِ پرازشکوفه ی جان را

ویرانه می کند

عمر ِمن آن دم است که باعشق است

________

بنار- مرداد1372

 نوشته شده توسط محمد غلامی در سه شنبه 89/9/30 و ساعت 1:8 صبح | نظرات دیگران()

 خونین ترازغروب

سرشارترازدریا

باریشه درکویر ِعطش

دردشتِ خار .

ابری

 غباررا

ازگیسکان ِپیرنمی شویدو

دستِ نسیمی

برشانه های نخل نیست

ونگاهِ خسته ای

درباغ های خسته نمی روید.

دشتستان

غمناک

تشنه

چشم انتظار

درتنور ِخاک

________

بنار- تیر1373

 نوشته شده توسط محمد غلامی در شنبه 89/9/27 و ساعت 11:58 عصر | نظرات دیگران()

 بانخل ها پَر می گشایم

تا تنجه ی نور

آنسوی پرچین های ابری

باآنکه درگِل ریشه دارم .

باصبح می خوانم شکفتن

________

بوشهر- مرداد1372

 نوشته شده توسط محمد غلامی در پنج شنبه 89/9/25 و ساعت 11:42 عصر | نظرات دیگران()

میان ِشاخه ی خشکم

مجوسرودِهزاران را

باشاخ ِغصه هماغوشم

ازخارسرشارم

ازبرگِ واهمه لبریزم .

چونخل

 خارَکِ سرخی را

ازخون ِخویش نپروردم .

میان ِبرگانم

مجونشاطِ بهاران را

من ازسلاله ی پاییزم

___________

بنار- مرداد1373

 نوشته شده توسط محمد غلامی در سه شنبه 89/9/23 و ساعت 10:39 عصر | نظرات دیگران()