ادبیات و فرهنگ
چقدر دیر به هم می رسند انسان ها
هنوز اول راهی
و راه ما
از چهار فصل کتاب می گذرد
تو می روی به سوی روشنای قله ی نور
و من
به انتهای کوچه ی پاییز می پیچم
من و تو کاش ....
___________
برکه چوپان . 12 دی ماه 95
ای درخت شاد و پر شکوفه
ای بهار !
در هوای برگ های سبز تو
تا همیشه در ترانه ام
بی قرار
بوی عشق می دهی
بوی مهربانی و امید
بوی دوستی
همچنان که آتش نگاه را
می زنی به جان من
با لبان گرم خود ببین شبی
حسرت لبان من
کنگان . برکه چوپان – 7 آذر 95
پیش از آن که من متولد شوم ، مادرم دو پسر داشت که در کودکی از بین رفتند . لذا بیش از اندازه ی معمول حواسشان به من بود . مادرم می گوید ، خواب دیدم که دارم به جایی می روم . عمه ام که مرده بود ، چنگ انداخت و به زور دو مهره از مهره هایی که به گردنم آویزان بود را برد و تنها یکی باقی ماند . بعد ها دو پسرم از بین رفتند و تنها تو ماندی . همچنین در موردی دیگر نیز می گوید : یک بار خواب دیدم که کاروان کربلا در آسمان حرکت می کنند . حضرت عباس ( ع ) جلوی آنها بود . از بالا سه عکس انداختند . من یکی را برای خودم برداشتم و دوتای دیگر را به یکی از زنان دیگر دادم . او دارای دو فرزند شد و خدا هم تو را به من داد .
خواب مادرم و نوید من :
سرشار از سوار
بر اسب
پیاده
بر اشتران و کجاوه
پیدا
نقاب دار
تو
دل را پرواز داده ای
شور زلال عشق و شهادت
آسمان
صحرای کربلاست
و کاروان
می گذرد آرام
از دشت آسمان
***
ای کاروانیان
وقتی که می گذرید از فراز خاک
از لابلای گردنه ی ابر
از تپّه های نور
از آسمان پاک
عکس مرا
در خواب مادرم بگذارید
13 مهر 1394
این شعر را قبلا در وبلاگ گذاشته و در صفحه ی 83 کتاب در سایه سار سنگ نیز آورده ام اما لازم دیدم امروز دوباره آن را تکرار کنم :
توبا شقاوتِ یک دشت خار همنفسی
و سبز می خوانی
سرودِ وصل ِبهاران
طلایه دارِ بهاری
رها ز منـّتِ باران .
تو از کدام دیارِ غریب آمده ای ؟
که اعتماد و نجابت را
شکوهِ سبزِ جوابی
تو از کدامین نور ؟
که از حقیقتِ آبی
نه از دیارِ سرابی
____________
بنار- مرداد 1375
نه راهی
نه روزنی
زمان کـُند
تکه آسمانی از تو دریغ
بر سطر ها درنگ نمی کنی
همسایگان را یکی یکی سلام نمی رسانی
دل آماده نباشد
بذرِ مهر در آن می پوسد
ما بافه بافه بهار بودیم
که به هم هدیه می شدیم
کـُلون انداختیم
کیچول بستیم*
در غیابِ هم نشستیم
جهان حنظلی شد که هر روز تلخ تر می شود
_____________________
بنارآب شیرین - 1378
*kichul - گذرگاهی کوتاه و پنجره مانند که دوحیاط رابه هم وصل می کرد .