ادبیات و فرهنگ
ای سراپا مستِ دیدار ِ بهارت آفتاب
تشنه ی لبخندِ سبز ِ آبشارت آفتاب
ماه ، بی صبر ِجمالت، کهکشان ماتِ قدت
محو ِ نورستان ِرویت بی قرارت آفتاب
آسمان خواهد که مانند تو بگشاید نقاب
آرزو دارد که بنشیند کنارت آفتاب
صبح تا گل های خورشیدِ دو چشمت وا شود
رشته های نورمی ریزد نثارت آفتاب
دوستدار ِچهره ات گل، عاشق رویت بهار
همدم ِ باغ ِ گـُلت مهتاب و یارت آفتاب
تا بهار ِ سال ِعمرت را بداند آسمان
مانده اندرعشق و مستی گل شمارت آفتاب
یاسوج – تیر 1390
نوروز
کم کم از راه می رسد
پروانه ای
کوچک تر از مریم *
نشسته روی کاغذ هام
بوی مهربانی
در کوچه های مبهم ذهنم
***
چگونه این همه زیبایی را به باد دادی ؟
چگونه گذشته ای از این همه ساعت ؟!!!
________
کنگان - برکه چوپان – اسفند 90
* یکی از دختران خردسال دوران کودکی من ، وقتی از کوچه می گذشت ، همیشه چادری سپید با گل هایی ریز داشت که در ذهن من به طرز عجیبی به پروانه ها شبیه بود .
ساقه در لیوانم بگذار
بویت را
در جانم
تشنه ام
__________
برازجان - آبان ماه 1390
ای یقین در نظر این همه تردید بیا
دشت سر تا به قدم سبزه ی امید بیا
سایه ام آن سوی دیوار فراموشی هاست
ای تو بر بام جهان شعله ی خورشید بیا
همه دیدند و ندیدند تو را در بر خویش
دیده ی ماست که با این همه ات دید بیا
معجز روی تو از شرق محبت تابید
شرقی چشم زلال تو درخشید بیا
کهکشان خم شد و از روی حسد ماه نشست
آسمان باغ پر از شعبده را چید بیا
آفتابا تو به هر جای گذشتی ، دل من
زرد رخ چشم به رخسار تو گردید بیا
داری امید نگاهم به تو تغییر کند ؟
چه گناهی به نگاهی که تو را دید بیا
رُست و گل داد و ثمر داد میان دل من
بذر عشقی که دو چشمان تو پاشید بیا
برکه چوپان – خرداد 95
خورشید ها
از عشق بر خاسته اند
آن سوی منظومه ی مژگان هات
دلم که می چرخد
می چرخم
شش قلب
در تو می زنم
گنج در خرابه پیدا می شود
تو
در حسین آبادِ دل من *
___________
* حسین آباد نام محله ای قدیمی در برازجان
برازجان - 15 آبان 1390