ادبیات و فرهنگ
با همت مردم روستای بنار آب شیرین ، جلد اول مجموعه ی ده جلدی گوهری در خاک ( معرفی روستای بنار آب شیرین ) با محوریت پیشینه و تاریخ منتشر شد . محمد غلامی در این کتاب به قدمت و تاریخچه ی شکل گیری روستای بنار آب شیرین پرداخته و حوادثی که در طول تاریخ بر این روستا گذشته یا اتفاقاتی که مردم بنار در آن نقشی ایفا کرده اند را شرح داده است . در این کتاب سعی شده به سوالات متعددی از جمله معنای بنار ، ساکنان اولیه ی بنار ، شخصیت های تاثیر گذار روستا و ... پاسخ داده شود . همچنین در بخش هایی از کتاب گوهری در خاک ، تبارنامه ی مردم بنار آب شیرین و عکس های تاریخی مربوط به روستا نیز آمده است . جلد اول گوهری در خاک ( پیشینه و تاریخ روستای بنار آب شیرین ) به زودی پس از مراسم رونمایی ، به بازار کتاب راه خواهد یافت .
تارسول ِبادِ فروردین دمیدآیین ِگل
کافری دیدم که بگزینم به غیراز دین ِگل
بست نوروز ِفریدون دستِ ضحاکِ خزان
درکتابِ باغ ، آمدکاوه ی خونین ِگل
درچمن ، فرهادِ بلبل ، شرح ِهجران برزبان
سرنهاد از شور، اندردامن ِشیرین ِگل
مرغکان ِمدح خوان صف بسته درصحن ِچمن
پُر زمرواریدِ شبنم ، کاسه ی زرّین ِگل
قصه پردازان ِعاشق ، شاعران ِنغمه ساز
یا به روی شاخه ، یا بنشسته بربالین ِگل
پای ِبگذشتن ندارم دوستان ازشهر ِبرگ
تاامیر ِدل گرفتاراست اندرچین ِگل
بنار – فروردین 1371
کاش کولی بودم و آزاد از هر قید و بندی
تا سر کوی تو می ماندم به شوق نوشخندی
فارغ از بند ریایی دور از چاه غروری
چشم هایم بسته بر هر نابکاری خودپسندی
رقص رقصان نی نوازان از سر شب تا سحرگاه
تا شوم آرامش شام بلند دردمندی
در شکوه آبشاران با صفای چشمه ساران
دور تر از هر چه پستی بر سر کوه بلندی
رقص با ساز پری رویان مه سیمای کولی
بال در بال عقابان دماوندی سهندی
جویبار قامتی تعمیدگاه چشم هایم
همنشین دست هایم دست های بی گزندی
13 خرداد 97
امروز به لب های تو آواز ِ سکوت است
ای آنکه لبت غنچه ی باغ ِ ملکوت است
هرصبح، به گلخنده ی سیمای تو ای دوست
تا عصرگهان بر لب ِ خورشید، درود است
نام ِ من اگر بر دهنت نیست عجب نیست
جایی که پراز نغمه ی داوود و سرود است
بر چهره ی رخشان ِ تو گیسوی شلالت
گفتم که جهان سوخته درجنگل ِ عود است
دنیا همه جان است و جهان سبز و جوان است
تا نام ِ بلندت به لب ِ چرخ ِ کبود است
اندام ِ تو برجامه ی جان ، شیوه ی تاراست
دستان ِتو برقامت ِ دل حالت ِ پود است
بگذار ندانی که خدای منی ای یار
یاد ِ تو در این شعر ، مرا بود و نبود است
دشتستان تیرماه 1391
یار می آمد و می دیدم و جانم می سوخت
آتشی در جگرم بود و نهانم می سوخت
نامِ زیبای زلالش به لبم جاری بود
از تبِ عشق ، سراپای دهانم می سوخت
مثلِ برگِ کپری در نفسِ تابستان
موجِ توفانِ بلاخیز ، توانم می سوخت
در عطشناکیِ سوزانِ بیابانِ جنوب
همرهِ له لهِ گنجشک ، زبانم می سوخت
یار می رفت و نمی دید که با رفتن او
خرمنِ شعله ور نام و نشانم می سوخت
1390