ادبیات و فرهنگ
ملکی دو نیمه داشت . یکی نیمه ی شعر و اندیشه و روح که از وجودش می جوشید و بر سرانگشتانش جاری می شد تا همواره صدای ماشین تایپ او ، گواه حضورش باشد . نیمه ی دیگر ملکی ، همسرش بود که با پای او برای ما که مشتاق دیدارش بودیم ، در را می گشود و با دست های او برایمان قهوه می ریخت و پذیرایی می کرد . دو نیمه که یک دل بودند و یک زبان . با هم شاد می شدند و با هم زجر می کشیدند و شعر با حضور هر دوی آنان شکل می گرفت به گونه ای که بی گمان اگر یکی از آن دو نبودند ، شعر هم نبود .
امروز که شعر های ملکی گواه حضور پیوسته ی او در ذهن و فرهنگ ماست ، تصویر همسرش نیز در آن آیینه ماندگار است حتی اگر جسمش را به کام خاک سپرده باشیم که از این گزیری نیست .
نامش جاویدان باد
محمد غلامی
95/06/02
هر شاعری که می آید ، با جامعه ، با ادبیات ، با مردم و حتی با خودش بده بستان هایی دارد . . شاعر از عناصر اطراف خود بر می دارد ، آنان را ورز می دهد ، هنر پدید می آورد وبه جامعه برگرداند .
در این که ایرج شمسی زاده و ادبیات جنوب چه میزان از یکدیگر تاثیر پذیرفته اند ، سخن بسیار می توان گفت
که در این مجال اندک فرصت پرداختن به همه ی آن ها نیست . در این مقاله ی کوتاه سعی شده به برخی موارد ، اشاره ای کوتاه شود . مواردی که به صورت مواد خام در اختیار شاعر است و ایرج ، نه تنها از آنان برداشته ، بلکه به گونه ای شایسته و زیباتر از پیش به جامعه باز گردانده است . به عنوان نمونه به ضرب المثل ها و کنایات می توان اشاره کرد .
ضرب المثل ها ابزاری هستند که به کمک زبان می آیند تا به درک سریع معانی و مفاهیم کمک کنند . کاربرد آنان در جامعه به گونه ای است که گاه بیش از یک سخنرانی یا یک کتاب موثر واقع می شود . ضرب المثل ها به صورت شفاهی رسیده اند و با توجه به ساختار جامعه ی سنتی ، معمولا هر کدام برای جای خاص و با معانی ویژه ای به کار می روند . شمسی زاده با توجه به این که بنیان شعرش را بر گویش استوار کرده بود ، می بایست از این ابزار و سایر امکانات زبان گفتاری بهره می گرفت . زیبایی کار وی در آن بود که نه تنها خود را درمعانی پیش بینی شده ی ضرب المثل ها و کنایات محدود نکرد ، بلکه به معنای بسیاری از آنان وسعت بخشید و عناصر زبان گفتاری برخاسته از سنت را ، در راستای اهداف جامعه ی امروزی به کار گرفت و به آنان زندگی جدیدی داد تا بی آن که واژه ای از ضرب المثلی تغییر یابد ، اهداف جدید و معنای وسیعی را به وسیله ی آنان ، به خواننده برساند :
خـَر خهسه و صحاب نخشنودِ . خمونی
ایگن که آرد ای بیزی ، پات ای جُنبِ . دونی
دنیا چپی چواسه واوی ، اِی فلونی !
سی میره ی دیمون هاسی ای گیم عامو جونی
شمسی زاده با هوش سرشار و استعدادی که داشت ، توانست چند خصلت را هم زمان در وجود خود زنده نگه بدارد ، مسیرعشق و طغیان را برگزیند و شعرهایی بسراید که ماندگار شوند . اعتراضی که گاه پوسته ی شعر را می شکافد و عریان می شود . او در طول زندگی ادبی خود ، همواره شعر تراشید و تراشیده شد .
همان گونه که علی باباچاهی ، اسب سفید در تملک آتشی می داند ، می توان گفت ایرج نیز بسیاری از ترکیب ها و اصطلاحات را به تصرف خود در آورد به گونه ای که خروس ، جومه زرد ، مردم ، گلّی ، بارون ، تلیفون ، زن ذلیل و ... در هرزمانی ، ذهن هر شنونده و خواننده را به سوی ایرج شمسی زاده پرواز می دهد .
شمسی زاده ، چکیده ای از ادبیات بود که طرب را از سعدی ، عشقناکی را از نظامی ، غنیمت شمردن لحظات را از خیام ، رندی را از حافظ و عصیان را از فردوسی آموخته بود . او همواره زنده است چرا که شعرهایش را به دل های عاشقان سپرد .
دارند. نامی آشنا درپهنه ادبیات استان بوشهر
ای طنین بال کبوترها، یک پرده راز بود ونفهمیدی
صد آسمان دریچه به روی تو، تا صبح باز بود ونفهمیدی
حسین دارند، نامی آشنا درپهنه ادبیات استان بوشهر است. نامی که هرزمان بخواهیم از شعر ، خاصه شعر دشتستان سخنی به میان آوریم ، باید از او بگوییم . چرا که هم درمواردی برشعرجوان ترها تأثیر داشته وهم می توان شعرش رادرآینه ی ادبیات انقلاب وجنگ دردشتستان دانست. دارنددراوایل دهه ی گذشته ، پرشورتر می آمد واو رابیشترمی شنیدیم اما خود علت کمرنگی حضورش رادرکنون، سدی به نام گرفتاری ها می داندکه البته چنین است اما به یقین او به تجربه های پنهانی مشغول است. هنگامی که می بایست آنچه را که می داشتیم، جمع وجور می کردیم ومی آمدیم تا درآب راکد، موجی برانگیزیم ،اوآمد با یک سوره از شب های مهتابی .جزو اولین هایی که باید جاده را هموار کنندتا دیگران بیایند که آمدند
وهمچنان می آیند. درباره یک سوره از شبهای مهتابی ، بیشتر مطالبی نوشتم . مجموعه ای با قالب های کلاسیک ودرون مایه ی مذهبی – عاشورایی- سیاسی. به نظر می رسد دارند با آنکه نیروی خود را تقسیم کرده ، درهمه قالب ها موفق بوده است اما آن گونه که از کتاب برمی آید، قالب دلخواهش غزل است.
دیشب دلم باران گل ها بود، صدیاس گلگون گریه می کردم
اینجا نبودم نیز آن جاهم ، مجنون مجنون گریه می کردم
یک سوره ازشب های مهتابی ، ازپشت بام خانه پیدابود
گل بر سرم مهتاب می پاشید، من مثل هامون گریه می کردم
دیدم که روی دست مهتابی ، خاکسترم را بادها بردند
من مانده بودم زیر شب این جا، دنبال او خون گریه می کردم
از پشت سر آواز می آمد ، مردی نوای شروه سر می داد
ازبوی فایز آه می بستم ،باشعر مفتون گریه می کردم
زخم صدایم نینوایی بود، آوازهایم کربلایی بود
پیشانیم آیینه تر می شد ، آیینه تر چون گریه می کردم
او علاوه برشعر به زبان فارسی معیار ، اشعار دلنشین وروانی به گویش محلی دارد.
دلم تنگه مث دل تنگی اور بهار امشو میخوام تاصب درارم از سر قیلون دمار امشو
به طور کلی اگر از منوچهر آتشی بگذریم ،می توان گفت دارند درکنار رضا معتمد، حرف اول را درغزل
دشتستان می زندامادرزمینه شعرمحلی باآنکه وی جایگاه خاص خود را دارد ولی کارش دشوارتر است
چرا که نمی توان ازشعر محلی دشتستان سخن گفت واز کنار غولی به نام کمالی به آسانی گذشت.
درپایان این مقاله لازم است بیان کنم ادبیات ما پیکری واحد است که دارند، کمالی، خسروی،چمنکار، شاه حسینی، اوجی فرد، انصاری نژاد،شجاع، کمالیان، کمالی نژاد، وهمه وهمه اعضای آن هستند.
باید بیش از آنکه درحصار اندیشه های خودمان باشیم ، به فکر اتصال حلقه های گسسته ومستحکم تر کردن حلقه های پیوسته باشیم. شفاف بنگریم ودرزلال واقعیت ها ، هرکسی رادرجای خودش ببینیم.
آنچنان که نیازی به برکشیدن کسی نداشته باشیم که دوستش داریم ونه فرو آوردنش که اورانمی پسندیم.
واقیت هاراببینیم حتی درباره ی کسانی که درپاره ای مسائل باآنان هم عقیده نباشیم . باید فکر ادبیات دشتستان باشیم ودر این راستا قدم شایسته ی دریای جنوب درپاسداشت شاعر ارجمند آقای حسین دارند قابل ارزش است چرا که هرکس درغنای سطح فرهنگ می کوشد، سزاوار تقدیر است.
زنده یاد ایرج شمسی زاده از کسانی بود که شعر محلی جنوب تا همیشه وام دار اوست تا آنجا که یک رکن از چها رکن این بنا بر شانه های او نهاده شده است .او به گویش لری لیراوی بسیار کمک کرد و شیرینی آن را به همه چشاند .
در باره ی وی صحبت کردن دشوار نیست اما ابعاد او متعدد است . بعد شخصی او این که « کارلِ او مثِ گزّه ، سرِ تا » بود . ایرج همان بود که ادعا می کرد و بر خلاف بسیاری از افراد دور و برمان ، یک چهره بیشتر نداشت و همیشه شفّاف و روشن بود . رفتاری که در این روزگار ، کمیاب است چرا که ما ، معمولا دو نفریم . یکی در خلوت خودمان و دیگری در جامعه . ایرج یکی بود . بی رنگ و بی ریا .
ایرج مردمی بود . با همه چنان دوست که هر کسی نزد خود فکر می کرد که بهترین دوست اوست . همه را دوست می داشت و با حوصله بود . خودش را با هر سطحی از مردم تطبیق می کرد . اگر اهل دانش و فضل بودی ، با تو همراه بود و اگر عامی ، با تو همدم . اگر چه خیلی ها بنا به « مصلحت وقت » او را کنار زدند اما او کسی را پس نزد و از کسی بدگویی نکرد . اگر هم گاهی و به مناسبتی از کسی یاد کرد ، در قالب طنز و با بذله گویی و ظرافت بود و به شیوه ای که شخصیت کسی شکسته نشود . او خوش مشرب بود . کسی از هم نشینی با او خسته نمی شد . احترام همه را نگاه می داشت و اعتقاد همه را حرمت می نهاد . این گونه رفتارهای او را نه تنها در مجالس و محافل ، بلکه در برخورد های معمولی روزانه نیز به وضوح می شد دید . ایرج به قول حضرت حافظ ، « عاشق و رند و نظر باز » و در یک کلام ، « به چندین هنر آراسته » بود . این ها گوشه ای از شخصیت فردی او بود اما آنچه ایرج شمسی زاده را جاودانه کرد ، ورای این ها بود . او با هنر شعر به میان مردم آمد و با مردم آمیخت و زبان مردم شد . دشتستان - فروردین 94
ز دست کوته خود زیر بارم که از بالا بلندان شرمسارم
اول به شهرم افتخار می کنم با داشتن فرزندانی قدردان که زندگی علمی ادبی هنری بزرگان خود را تجلیل می کنند تا آنچه خود دارند ز بیگانه تمنا نکنند .
شاید انتظار جمع این باشد که در اینجا کسی سخن بگوید که هم تراز و هم شان استاد باشد و از ناگفته های علمی او بگوید اما دوستان بر من منت نهادند تا تا استاد را از دریچه چشم یکی از شاگردانش نیز ببینند . شاگردی احساساتی که با وجودی سنی که از او گذشته و چند مرکز آموزشی را تجربه کرده و در کلاس بزرگانی مانند استاد عبدالعلی دست غیب ، دکتر منصور رستگار فسایی ، دکتر غلامرضا افراسیابی و چند تن دیگر از بزرگان نشسته ، هنوز طعم سخن ها و لذت نشستن در کلاس استاد اسدالله لاری دشتی او را به هیجان می آورد .
سی و چند سال پیش وقتی آمد ، آن قدر جوان بود که به آسانی با دیگران قابل تشخیص نبود . بالا بلند . جذّاب . با صدایی زلال و گیرا ، مسلّط ، . لبریز از شور . با کوله باری از حافظ و مولانا که جان تشنه ی ما را هر روز تشنه تر کند و شیفته تر .
دست مرا گرفته و می برد تا کتابی که به دستم داد تا پسین های روستا بر سر سنگی بنشینم و بخوانم :
تو را چنان که تویی هر نظر کجا یابد به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
و خواندن را تکرار کنم از ابتدا تا پایان . پایانی که آغاز زندگی من بود تا بعد از آن تنها نباشم .
در تمام مدتی که فرصت نشستن در کلاسش را داشتم ، یک بار او را نشسته ندیدم که هنوز ایستاده است سبز قامت تا جان ها را با حافظ ها گرهی جاودان بزند که من هنوز جرات نداشته باشم در حضورش از حضرت دوست غزلی بخوانم ، زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
شناخت ،( اعم از شناخت خود ، زمانه و ادبیات ) ، احساس مسئولیت ، خستگی ناپذیری از ویژگی های اوست . وی از بد حادثه نیامده که درجریان تحولات ادبیات امروز قرار دارد .
شیرآهن کوه مردی که در روزگار قحط کتاب که به قول خودش : کتابی باید راه گم کرده باشد تا به اینجا بیاید ، کتابخانه اش را به دانش آموزانش امانت می داد . این دفتر نمونه ای از دست نوشته های من از کتاب های او در آن روزگار است . ( یک دفتر شعر دست نوشته مربوط به 26 سال قبل به جمعیت نشان داده دادم که از کتاب های امانتی وی رونویسی کرده بودم . )
شمسی که آمده بود تا هرکجا ضمیری آماده بیابد ، درنگ نکند و بذرعشق بکارد و جانی را به آتش بکشد . آزاده ای که صمیمیت ، سادگی ، صداقت ، افتادگی و در یک کلام ، آنچه خوبان همه دارند را در خود جمع کرده است . او افتخاری تمام نشدنی است . به جرات ادعا می کنم که وی الگوی بسیاری از کسانی است که حداقل سالی شاگردش بوده اند . من با کسب اجازه از محضر بزرگان و احترام به اندیشمندان و استادان که خاک پای همه ی آنان هستم ، بی هیچ آداب و ترتیبی می گویم که برای من اسدالله لاری دشتی آیینه ی تمام نمای ادبیات و ادب است .
او اعتبار و حرمت قطره قطره به دست آورده وجودی که بی هیچ هیاهو ، بر جاری جنوب ، تاثیر غیر قابل انکاری دارد . امانت داری که در تمام عمر ، بی هیچ انتظار و توقع ، پایدار ماند تا فرزندان این خاک ، امروز به داشتنش ببالند و به تحسینش لب بگشایند .
لاری دشتی یعنی عمر را به پای دیگران ریختن و نفس را برای دیگران خرج کردن . لاری دشتی یعنی عشق . یعنی وسواس. جامعه ی ما به تکرار لاری دشتی ها نیاز دارد . برای لاری دشتی شدن باید روزها بی قرار و شب ها بیدار بود . باید همه عمر خوابت آشفته باشد .
حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم از توفان دریا همه عمر خوابش آشفته ست
امیدوارم فیض روح القدس باز مدد فرماید و دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد .
من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح آن یاری که او را یار نیست
یاری بی بدیل که باعث شد تا در تمام عمر در حق عزیزترهایم تنها یک دعا بر لب داشته باشم :
« امیدوارم شاگرد اسدالله لاری دشتی بشوی »
و امروز به ترنمی بر آستان جانان :
ای هم نفس عشق ! سراسر جانی
بر داغ کویر سینه ام بارانی
با تو رطب چهار فصل است اینجا
کبکاب بلند باغ دشتستانی