ادبیات و فرهنگ
دلم هوای سفر دارد
دلم هوای هر آنجا که می روی ای خوب
همیشه در سفرم با تو
تنم
اگر چه گرده ی نان در تنور دشتستان
ولی دلم با توست
همیشه با منی ای مهربان تر از گل ها
به هر کجا که روی ، شاد !
به هر مکان که روی ، خوش!
فدای ذره ی خاک نشسته در راهت
سفر به خیر مرا هم ببر به همراهت
در روزگار واهمه و اندوه
در قرن آشنایی و غربت
که انسان
غریب می گذرد
بر مرز قهر و مهر
غمگین ترین گلوی جهانم.
وقتی دو دست فاصله می گیرند
و سین سلام رهگذری دفن می شود
در بوق و اضطراب وهیاهو
برای شعر دلم می تپد
می سوزم
می بارم
تا بشکفد شکوفه ی سرشار دوستی
تا گل دهد
در راهت ای عزیز
شعر سلام می کارم
سلام تو هر روز
صدای جوانی است
طنین نفس های گرمت
تپش های جان پرور زندگانی است
تو از نخل سرشار می خوانی انگار
تو از باغ
ازروستا
خانه های قدیمی
که خورشید پر میشود از صدای تبسم
و گلتاره می روید و می شکفد ز دستم
تو را می ستایم
و از جرعه ی گرم سین سلام تو مستم.
بنار-فروردین 86