ادبیات و فرهنگ
بر کلبه ی خزانی یادم
ناودانِ خاطره خاموش مانده است
وز یادِ ابرِ تشنه ی سرگردان
نجوای سبزِ عشق .
تا چند دشت را
شورابِ چشم ببارم
در خشک سالی
با آهوانِ پیر
بو می کشیم
در سایه سارِ سنگ
یادِ بهار را
دیدارِ یار را
شیراز- آذر 1372
بر شانه ام دو شاخه ی خشکیده
برسینه ام
شقایقِ خونین .
من ،
از گلوی زخمیِ دشتستان
می خوانم
بنار-فروردین 1369
حاصلم برگِ پریشانی
موجِ اندوهم به پیشانی
در دلِ انبوه گزدان
لابلایِ برگ های سبزِ نخلستان
همسفر با شروه ی بادِ بیابانی .
کلبه ام ،
چار چوبِ ساده ی تنگِ دوبیتی
میزبانِ صف به صف عاشق
(نادم و مفتون و شیدا . . . ) .
در نزن .
بیگانه هم باشی ،
دل اگر خون داری از عشقِ << پری پیکر بتِ عیسی پرست >>* ی ،
آشنایِ کلبه ی مایی .
در کنارِ سفره ام بنشین
شرابِ شروه سر کش .
بی تعارف هر چه می خواهی برایت شعر می ریزم .
من هنوز اینجا
<<پس از صد سال . . . >>**
پشتِ نخلستان ،
در دلِ گزدان ،
<<چشم در راهم >>***
برازجان-شهریور 81
____________________
· . ** =بر گرفته از فایزِ دشتستانی
· ***=بر گرفته از نیما یوشیج
انگشتریِ شکسته ای بودم
در خاک نشسته تلخ ،
فرسوده .
بر چهره ی من غبارِ گمنامی
در دامن خاک مانده ،
بیهوده .
یک روز که مهربان گذر کردی ،
دیدارِ مرا غبار بستردی
من چشم به چهره ی تو وا کردم
لبخند زدی .
موجی زنگاهِ مهربانت رست .
موج از پسِ موج .
از قامت جان لباسِ تن کندم
خود را ،
در موجِ نگاهِ تو رها کردم .
برازجان-فروردین 85
کجاست خانه ی تو ای بلند ،
ای باشکوه نورانی !
به مهربانی باران و خاک و سبزه قسم
برای دشت دلم مثل آب می مانی .
و من به نام تو آغاز می شوم هر روز
میان این همه وحشت
در ازدحام تنهایی .
تو از طلوع ندیدی
چگونه بی تو نخندیدم
وتا غروب
چشمی برای تو
چشمی برای خویش گریستم.
در این سیاهی سرد ،
که تلخ میگذرد ،
نماز نام تو می ریزد
به هفت بند وجودم شراب شیدایی
و می گریزم از خود
به هر چه بوی تو را دارد
به عشق و زیبایی.
برازجان-شهریور84