ادبیات و فرهنگ
نه پرده باغ را می پوشاند
نه حجابِ شور ِ شب
زخمستان ِ دلم را
خنده های عطشناک
در چاله های ماسیده ی زخم
فراز ِ قلــّه ایستاده ام
قلبم کهکشانی
که به یادت می سوزد
بنار-خرداد 1374
به سرهنگ قذافی
کیکِ قدرت را نچشیده ام
یاعرق ِتندِ ریاست را
که اجدادم
با بیل و داس آمده بودند
داسی زیر ِ سر
عرقی برجان
بیلی برخاکِ گور .
سرهنگ !
شیرینی ِ مدام ِ فرمان
توفان شد
چشم ها را بستی و
بستند
بسته اند .
مردم
آه مردم
آتشی که گرم می کنند
افروخته می شوند
می سوزانند
- دروغ ِبزرگِ زندگی ِ سرهنگ -
و باور کردی
انبوه ِخیابان ها را
که برایت دست تکان می دادند
با بیل و داس های پنهان
***
فکرمی کردم سرهنگ ها
دیر از خواب
بیدار می شوند
اما
تو
افتاده کنج ِ خیابان ها
در خواب
برازجان - 28مهر 1390
به منوچهر آتشی
قامتی از مشعل
قبایی از خاکستر
تو
کدام کهکشانی
که با شکوه ترین قلب را
در سینه
قاب کرده ای
بوشهر- تیر 1374
در من هزار ناله ی پاییزی
در من هزار گور ِ شقایق
در من هزار شیون ِتوفان
نامت
پرواز داد مرا
تا شعر
دشتِ نیمه جان ِامیدم را
بذر ِ شوق افشاندم
تا بهار
بنار- فروردین 1375
دیدارت را
پلکِ اندیشه می گشایم
می یابمت خورشید وار
می سوزی در من
دوریت سحری
که شاخه ی غمی بر شانه ام می رویاند
تاب ندارم
بی خویشتن
پیوسته
بر مداری جاودانه
می پو یم
بنار-خرداد 1375