سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پرخوری مایه دوری از خداوند است که به سرپیچی کردنها نیرو می بخشد؛ پس شکمهایتان را پر نکنید که نورحکمت در سینه هایتان خاموش می شود [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: دوشنبه 103 آذر 5

گرمای ساعت 2بعدازظهردشتستان را نمی توان به راحتی مهارکردحتی اگرشیشه ی ماشین رابادرصدی زیادترازمعمول دودی کرده باشی . کولربه زحمت فضای کوچک راتغییرمی داد. سه واندی به بوشهررسیدیم ومستقیم به بیمارستان فاطمه زهرا(س) رفتیم. خواهرم مریم درآی سی یوبود.او باتکنیک بی حسی، عمل کیسه ی صفراانجام داده بود.پشت درماندیم تااین که بالاخره موافقت کردند یکی ازما، به اوسربزنیم.حالش خوب بوداما انتقالش به بخش بایدبانظارت پزشک انجام می گرفت.به منزل الله کرم باقری رفتیم. پس ازاستراحتی کوتاه، بچه هاهمان جاماندندومن واوبیرون زدیم. خلیج فارس باآفتاب پسینگاهی آمیخته بود.موج ونورومد دریا.شکوه وزیبایی کم نظیروبی پایان ومن که گوشم به باقری بودوچشمانم رابه موج هاسپرده بودم. آقای باقری زنگ زدوهماهنگی انجام گرفت وبه هتل دلوارهم سری زدیم. بچه های استقلال تهران آمده بودند. بامنصورپورحیدری، پرویزمظلومی، محمودفکری وبهتاش فریبا ، خوش وبشی کردیم وخوش آمدی گفتیم. به خانه که برگشتیم، نیما هم ازخورموج آمد.آقای باقری پیشنهاددادکه شام راکنارساحل زیبای بوشهرباشیم ولی من نپذیرفتم چون می خواستم زودتربه برازجان برگردم تابازی بارسلون ورئال راببینم .


 نوشته شده توسط محمد غلامی در پنج شنبه 90/2/8 و ساعت 10:25 صبح | نظرات دیگران()

دخترم راکه به مدرسه رساندم، توی فکربودم که منظومه ی شعرجدیدم را تنظیم وتصحیح کنم. داشتم برمی گشتم که مجری برنامه ی رادیوورزش اعلام کرد که امروزسالگردتأسیس رادیو است واگر خاطره ای ورزشی دارید، به این شماره زنگ بزنید. کنارخیابان پارک کردم وتماس گرفتم : « محمدغلامی هستم ازروستای بنارآب شیرین ازتوابع شهرستان دشتستان ازاستان بوشهر.این خاطره مربوط به35- 36سال پیش است . بازی فوتبال بین تیم ملی ایران وتیم ملی شوروی بود. آن موقع برق هم که نبود. من جایی بودم و رادیو نداشتم. بین ماوهمسایه،  دیواری بلوکی بودکه پلاسترنشده بودوصدا ، ازآن عبورمی کرد.همسایه هادرسایه ی عصرحیاط، نشسته بودندوبا رادیو، بازی راگوش می دادند. من 90 دقیقه پشت دیوارایستادم وگوش به دیوارچسباندم  وبازی راشنیدم. هردوگل ایران راغلامحسین مظلومی به ثمررساند. پارسال که آقای مظلومی همراه بااستقلال تهران برای بازی باشاهین به بوشهرآمد، این خاطره رابرای خودش هم  تعریف کردم .این خاطره بهانه ای شدبرای تبریک به مناسبت سالگردتأسیس رادیو....موفق باشید.»

به خانه رسیدم. خاطره ازرادیوپخش شد. دفترشعررابرداشتم تابه کارهایم بپردازم . درزدند. همسرم ازبوشهربرگشته بود. ازپارسال دچارکمردردشده ، دکترحق شناس ازشیرازبه اوگفته بود که باید دراستراحت مطلق به سرببردو اورعایت نکرده بودودیروزدکتری ازبوشهربه اوگفته بودکه نیازبه عمل دارد. روی تخت کنارم نشست.گفتم ازامروزلااقل کارهای سنگین راخودمان انجام می دهیم. همین جمله بلای جان خودم شد.وقتی ازشستن ظرف هافارغ شدم، شعرها پریده بودندوحال هوای مراهم باخودشان برده بودند.


 نوشته شده توسط محمد غلامی در یکشنبه 90/2/4 و ساعت 11:39 صبح | نظرات دیگران()

هنوزجلوی خانه ی ماساخت وسازنشده بود. ازدرحیاط که بیرون می رفتیم ، « بَسّکی » بودو میدان ِ باز ِ بازوماشب هاازکنار« چراغ دست چپ » برمی خاستیم وبیرون می آمدیم تاتفریح کنیم . یکی ازتفریح های ماتماشای چراغ هابود . انبوهی چراغ به هم پیوسته که مثل رودی ازنوربودندوازهم جدانمی شدند. مادرم می گفت این ها چراغ های برازجان است ومن وما، دقایق بسیاری به آن نگاه می کردیم ودرروشنایی ونورغرق می شدیم . باورکردنی نبود . این همه چراغ!؟ تااین که زمانه تغییرکردوروزی رسیدکه می بایست به برازجان می رفتم. کلاس پنجم دبستان بودم. شایدقبلاً هم رفته بودم امادرآغوش مادر، ولی این باربایدسواربرماشین به برازجان می رفتم تابرای کلاس پنجم در«عکاسی پاکزاد»عکس بگیرم. صبح زودهمراه پدرم بیرون آمدیم ومنتظرماندیم . ماشین جلوی منزل« رضازمانی» وارد روستامی شد ، ازکناردیوارخانه ی مامی گذشت، به کوچه «باقرشجاعی» می رسید، جلوی منزل« حسین بوستانی» توقف می کردآنگاه به کوچه ی« کـُهباد» واردمی شد و مقداری هم گردوخاک روی دیوارهای مدرسه ی خشتی بنارمی پاشیدوازمیان دوکـُنارشرق« باغ کل غلوم » می گذشت ووارد« راه برد زرد» می شد وبه« زیارت » می رسیدوراه برازجان رادرپیش می گرفت تاعصر، خسته، راه رفته رابرگردد. راننده، آدمی لاغراندام بودکه لهجه داشت وبه قول ما،« ایخم - نیخم » حرف می زد.وباهمه ی مسافران هم شوخی می کردوحتی روی بعضی ها هم اسم هایی گذاشته بود . اوماشین« پیکاو» ی داشت که هرروزاز«انگالی »به راه می افتاد. مسافران« حیدری»،« هفت جوش »و« صفی آباد» راجمع می کرد،از«بنار»هم می گذشت ودر«زیارت» هم مسافرسوارمی کردوگاه نیز پرنشده به« برازجان »می رفت.« آخان» راهمه دوست داشتندوهمه به اونیازداشتند. روزگارهم کم کم عوض شده بودوکسی پیاده یاباالاغ به شهرنمی رفت رسم شده بودکه هرکسی بخواهد« کارسازی » کند با«پیکاو»خان برودواین بودکه اول بارباآن ماشین رفتم وعکس گرفتم وبعدهادر«گاراژ پهلوان گاراژ غلامحسین وگاراژ پاپری» بارها وبارهابه انتظارنشستم تاخان بیایدوهمه جمع شوندوبرگردیم. بعدکه روزگاربازهم تغییرکرد، ماشین پیکاوخان هم به مینی بوس تغییرکردواین برای مابهتربود تا، وقتی ازکوچه ی کنارخانه مان می گذشت عقب آن آویزان شویم وپای برهنه دنبالش بدویم ولذت ببریم ونمی دانستیم که هرروزمی دویم تابه پایان زتدگی نزدیکترشویم وبه امروزبرسیم که موهای کودکی وجوانی راسپیدکرده ایم . وباز روزگاردگرشده ونمی توانیم نشستن های تلخ امروزمان رابادویدن های شیرین دیروزعوض کنیم ونشستیم واین باردرمراسم درگذشت« آخان» در«حسینیه ی اعظم برازجان» و مرورکردیم درذهنمان خاطرات کودکی را .


 نوشته شده توسط محمد غلامی در پنج شنبه 90/2/1 و ساعت 10:37 عصر | نظرات دیگران()

خانواده ی حمیدی ازبوشهرحرکت کردند. ماهم ازبرازجان به راه افتادیم. محمدحمیدی هم باماشین خودش به راه افتاده بود.هوای خوش بهاری و صبحانه درگناوه . دشت های زیبارایکی پس ازدیگری طی کردیم وبه امیدیه رسیدیم. عصربه سوی رامهرمزرفتیم. مناظرزیبای طبیعی خوزستان کم نبودند. درحاشیه ی« رودزرد»توقف کردیم وچای خوردیم وبه آب زدیم. آب به تندی ازبسترسنگ هامی گذشت ودرپایین دست سنگ، کف می کرد.مزارع سرسبزوکـُنارهای تک وتوک وتنومند
، چشم اندازی زیباپدیدآورده بودند.«چم قاسم علی»، روستایی که ندیده می شددوستش داشت باکوچه هایی به نام های : شهریار، نظامی گنجوی، حافظ، خیام، هاتف اصفهانی و...به یاد« یوش» وکوچه های آن افتادم . یوش که بوی نیما، مراتاآنجاکشانده بوددرالبرزمرکزی. غروبگاه به « باغ ملک» رسیدیم. تکه ای ازبهشت. رودوآب وتپه وسبزه وبوتیمارهایی که مثل برف، حاشیه ی آب راسپیدکرده بودند.چادرهارابرپاکردیم. هوای خنک« پارک تلاش». وسرما که کم کم می خزیدومی آمد. آمدماخواب نرفتیم تابامدادان که آوازپرندگان، دلم راهوایی کرد. و شعرهاهم آمدند. درزیرنورونسیم وگرمای چای وحاشیه ی رود. لحظات شاعرانه مدام درجانم سرریزمی شد. ناب وزیبا.« مال آقا»هدف بعدی بود. طبیعت همه چیزرابه آنجا داده بود. درخت وسبزه وکوه وبرف وآب وزیبایی. زیرسایه درختان فرش هاراگستراندیم ومن به تنه تناوردرختی تکیه دادم وپای برآب ودست برشعر.عصربرگشتیم. راه تنگ وطولانی تاشوشترکه خسته کننده بود. درآنجاسراغ دوستی قدیمی راگرفتم ولی موفق به دیدنش نشدم. صبح روزنهم فروردین به سمت« پایتخت مقاومت ایران »، دزفول رفتیم. تابلوی «گتوند»برایم مهربان بود. گتوند رادوست داشتم. شعرهای قیصرامین پورراخوانده بودم.دزفول وساحل زیبای« دز»وقایق سواری روی رود. سراغ یکی ازدوستان راگرفتم . عبدالامیرعلیزاده حداد. سال 64 اورادیده بودم. در ِمنزلشان ازترکش موشک، سوراخ سوراخ شده بود.سال های جنگ. به آدرسی که دادم، آمد. باهمان خصلت های خوب قدیم. شوخ طبع وخندان. اورادرآغوش کشیدم. خیلی تفاوت نکرده بودجزآن که حالادکترشده بود.دکترای حقوق ازدهلی هند. مارابه زوربه خانه شان بردوشب راآنجاگذراندیم. ازسعیدخورشیدی گفت. دیگردوست دوران تحصیل ازرامهرمز . خورشیدی به جبهه رفته بود. تیربه دستش ودوچشمش خورده بود. فرمانده ی عراقی، تیرخلاص رانیز به اوشلیک کرده بود. سه روزبعدگروه امدادعراق اورابازخمی هابه بیمارستانی درعراق برده بودندوپزشکی اوراعمل کرده بودوهنگامی که عراق، تعدادی اسیررابه طوریک جانبه آزادکرده بود، آقای خورشیدی هم به طرزمعجزه آسایی ، باآنان برگشته بود. اوجزو30 نفری بودکه عراق آزادکرده بود. خورشیدی که به طورمطلق کورشده بود، دچاردل دردشدیدی می شودواورابرای درمان می برند. فرمانده ی اردوگاه عراقی که اورادرنهایت ناتوانی می بیند، بدون اینکه اسمی ازاورادرلیست باشد، می گویدکه این راهم بفرستیدکه وجودش هیچ نفعی ندارد. آقای دکترعلیزاده باجزییات تمام، ماجرارابرایمان تعریف کردوگفت الان آقای سعیدخورشیدی، دررشته ی حقوق ، دکتراگرفته است وزنگ زدتابااوصحبت کنم . خواب بود. صبح روزبعددرحاشیه ی رودزیبای دز، آنجاکه به« کـَت »معروف است، نشستیم.نان داغ محلی وآش وآب های آرام دز. حداقل یک روزکامل لازم بودتابنشینم ولذت ببرم ولی مجبوربه ادامه ی سفربودیم. به نمایشگاه هواپیماهای شکاری درپایگاه چهارم شکاری شهیدوحدتی رفتیم. گوینده ای به طوردایم مارادعوت می کردتاساعت 11صبح شاهدهنرنمایی خلبانان باشیم ولی هرچه درآن آفتاب سوزان منتظرماندیم، خبری نشد. به یکی ازمسؤلان آنجاگفتم که وقتی هماهنگ نیستید، چرامردم رابیهوده نگه می دارید؟ گفتم که این بی برنامگی شمارا منعکس می کنم. وقتی به شوش رسیدیم ازشدت خستگی وسردرد، خوابیدم. عصر، همراهان مابه منطقه ی جنگی فتح المبین رفتندومن در« ویندی پارک» چادرزدم وباچای وبیسکویت وشنیدن گزارش بازی استقلال وپیروزی ازرادیو، اندکی به آرامش رسیدم.صبحدمان روز11فروردین بود. نم ورطوبت ازچادرهایمان می چکید.پس اززیارت حضرت دانیال نبی(ع)، به سوی اهوازرهسپارشدیم. دربین راه به سوی معبد«چغازنبیل» رفتیم. باوجودی که پیش ازاین نیزآنجارازیارت کرده بودم، ولی بازهم ازعظمت آن معبد3-4هزارساله، درشگفت شدم. زیبایی آن جانیزآن قدربودکه به یک روزحداقل زمان نیاز باشدولی چاره ای نبود.صبحانه رازیرکهورهای حاشیه ی گندمزاران چم روددزخوردیم وحرکت کردیم. مسیری راانتخاب کرده بودیم که ابتدابه« شلمچه »برسیم.درآن منطقه درطول جنگ، عملیات بیت المقدس، رمضان، کربلای 4-5-8وبیت المقدس7انجام گرفته بود.ازخرمشهرگذشته وبه آبادان رسیدیم. آبادان رادربدترین ساعات ترافیکی آمدیم. ابتدای غروب، شب جمعه وپیروزی تیم فوتبال صنعت نفت برمس کرمان. همین یک موردآخرکافی بودتاخیابان های کوتاه راهم دربیشترین زمان ممکن طی کنیم.در« پارک معلم» توقف کردیم وچای خوردیم آنگاه به« مرکزنمایشگاه های بین المللی منطقه ی آزاداروند» رفتیم . بامدادجمعه12/1/90به سمت برازجان حرکت کردیم. وقت ناهاربه شهرستان دیلم رسیدیم. به مسجدامیرالمؤمنین(ع) که مصلای نمازجمعه هم بودرفتیم . درآنجابرای مسافران غذاتهیه می شد. سفارش غذاراداده وپول راپرداختیم.هنگامی که سفره گستراندیم ونشستیم، بوی بدِ برنج گندیده، باعث شدتا غذاهاراجمع کنیم وپس بدهیم. سپس بیرون آمده به ساندویچ بسنده کنیم وخودرابه برازجان برسانیم.

 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در یکشنبه 90/1/14 و ساعت 10:49 صبح | نظرات دیگران()

  

                 1/1/1390

صبح  راه افتادیم. قرارمان بامحمدرضاباقری، سرراه دورودگاه بود. آمد. روانه ی دورودگاه شدیم. چهارسالی است که بروبچه های آن روستا، مراسم نوروزرادرکنارکاخ بردک سیاه برگزارمی کنند. بردک سیاه کاخ داریوش واقع درباغ های اطراف دورودگاهِ دشتستان است. میدانی وسیع راآماده کرده بودندتاماشین هارادرآن پارک کنیم. راه اندکی راپیاده طی کردیم وبه ته ستون های کاخ رسیدیم . بچه های دلسوز، باتلاش، سقفی رادست وپاکرده بودند تاباقی مانده ی کاخ نیاکان خودراازباران وتابش آفتاب محفوظ بدارند. بادوستان احوال پرسی کردیم .ونشستیم . صندلی های پلاستیکی درسایه - آفتاب های زیردرختان نخل. مراسم باتلاوت قرآن کریم ومعنای آن آغازشد.برنامه ریزان، آیات مربوط به ذوالقرنین راانتخاب کرده بودند. اولین سخنران آقای دکترعبدالله رضایی بود. آقای دکتر رضایی دربخشی ازبیاناتشان اظهارداشتندکه ایرانیان پیشرفته ترین گاه شماری راداشته اند. ایرانیان برای هرروزاز 30 روزماه ، نام خاصی نهاده بودندمثلاً اولین روزهرمز، روزدوم بهمن، روزسوم شهریورو...تلاقی نام روزبا نام ماه راجشن می گرفتند مثلاً روزدوم بهمن وروزسوم شهریورو...که نام روز ونام ماه یکی بود، جشن برگزارمی شد.جشن هم دراصل، یسن(یسنه)بودکه به معنای ستایش است. اسم روزهاهم اسم قدیسان بوده ویک خداوجودداشته که اورااهورامزدامی گفتند. درایران باستان شادکردن دیگران یک وظیفه بوده وشادزیستن راتبلیغ می کردند. جشن سوری هم برای مردگان بوده. مردم آتش روشن می کردندومعتقدبودندکه مردگان دراین روزبه محل زندگی برمی گردند. مردم باهم آشتی می کردندتادل مردگان راشادکنند. آنان بیچارگی رادردروغ می دانستند ولی عرب هاچهارشنبه سوری داشتند. پس ازسخنرانی زیبای دکتررضایی، اسم من برای شعرخوانی خوانده شد.دوغزل عاشقانه ازکارهای جدیدم راخواندم:

عشق ِمن باسر ِزلفِ تو   تماشایی بود

مطلع ِشعر ِدوچشمان ِتو غوغایی بود

طرح ِمینیاتوری ِموی ِتو برپیشانی

جلوه ی شور، به سردفتر ِشیدایی بود...

و :

 شرابِ یادِ توبرهستی ام شرارانگیخت

به نام ِسبز ِتو درسینه ام بهارانگیخت...

زعشق ِروی تو فایزز« کردوان »برخاست

مراهوای توازدامن ِ« بنار»انگیخت

پس ازمن،نوبت به گروه موسیقی رسید. محمدعلی درخشان هم ضرب می نواخت وهم آوازمی خواند. علی فرخ نژادومهردادهمت دارهم باسه تار، وی راهمراهی می کردند.محمدمحتشمی هم آمدودرباره ی نوروز مقاله ای خواند. بعدجوادنگهبان آمدواین باربا شعرهای پست مدرن . دکتراسدپورنفربعدی بودکه درباره ی چندجشن صحبت کرد. وی دربخشی ازسخنانش گفت: کوروش پادشاه بود. پادشاه یعنی پیامبرشاه. کمترین خدمتی که کوروش وداریوش کردنداین است که کشوری درست کردندکه درآن عزت داریم ملک داریم وافتخارداریم.کوروش کبیردرهیچ جاساختمان نساخته جزدردشتستان. مابقی راداریوش ساخته. کوروش دراین جاساختمان ساخته چون به خلیج فارس نزدیک بوده.وی افزود: نوروز، فرصتی مجددبرای زندگی است ....نوروز، رمزتداوم ایران درطول تاریخ بوده. اگرنوروزبرود، تمامیت ارضی می رود بعدبرای جشن غدیرهم فرصت نداریم.پس ازدکتراسدپور، پرویزی آمدوشعری درباره ی شهرتموکن خواند.محمدعلی زاده، کودک خردسالی بودکه شعربریموحاج صفراثرخانم معصومه خدادادی رابسیارزیباوازحفظ خواند. درفرصتی که دست داده بودتادرجایی مقدس جمع شویم، دیگردوستان رانیزملاقات کردیم.  قاسم شجاعی که مدام عکس تهیه می کرد،آقای نجف قلی محمودی که مجری بود،...وتعدادی رانیز ندیدم ازجمله اسفندیارفتحی که می دانم دلی دارددریایی که برای ایران می تپد. برنامه تمام شدوباابوذرمحتشمی که این روزهاخیلی زحمت کشیده ودوندگی کرده بود، عکس گرفتیم وباسایرجوانان دورودگاه که هرکدام به نحوی بارسنگین چنین برنامه ای رابه دوش داشتندآقایان: احسان محتشمی، مسعودفولادی، علی نوروزی، مرتضی سمیری، غلامرضانقی پور، غلامرضا رازه، چنگیز اخلاقی، عبدالرحمن تنگستانی، مهرشادباقری و...

 

 

 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در سه شنبه 90/1/2 و ساعت 1:35 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4      >
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 28
بازدید دیروز: 63
مجموع بازدیدها: 474213
جستجو در صفحه

لینک دوستان
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
اندیشه نگار
ل ن گ هــــــــک ف ش !
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه