ادبیات و فرهنگ
اول نوروز 92 استاد نازنین ایرج شمسی زاده زنگ زد و نام سر دبیر یکی از نشریات پرسید و من نیز پاسخ دادم . بعد معلوم شد که قصد داشته از کسی دیگر بپرسد و به اشتباه برای من زنگ زده . پس از اتمام شوخی ها و حرف های شیرین استاد و قطع شدن تلفن ، این شعر را نوشته و برایش ارسال کردم :
تا بر تو مرا نگاه باشد
حالم همه رو به راه باشد
نا دیدن روی مهربانت
در مذهب ما گناه باشد
زنگی زدی اشتباه و گفتم :
کی بنده حریف شاه باشد ؟!
ای کاش تماس هایت ای یار
پیوسته و اشتباه باشد
واستاد شمسی زاده در پاسخ نوشت :
آقـــــــــــای محمد غلامی
لطف تو چو صد سپاه باشد
دانی که وجود چون تو یاری
همواره چو تکیه گاه باشد
تا بهر چو بنده پیر مردی
جای دو صد اشتباه باشد
یک سخن دارم و قبل از آن سلام
شادی هاتان تا همیشه مستدام
سفره ی هفت سینتان سینش کم است ؟
پس به روی سفره بنویسید : سام
عشق باشد آتش دیرینه ام
شعله افروز دل بی کینه ام
روز نوروز است و هرگز کم مباد
سین سام از هفت سین سینه ام
زمستانت بهاری خواهم ای دوست
به دور از غم ، « بنار » ی خواهم ای دوست
منم « عبدی » که امشب عاجزانه
زچشمانت خماری خواهم ای دوست
رُخَت از برگ شادی غنچه باران
کلامت روح پاک جویباران
تمام فصل هایت سبز در سبز
بهار اندر بهار اندر بهاران
پنج شنبه شب 91/10/28 ، دوستم عیسی عباس زاده طی پیامکی نوشت که درمحضر ایرج شمسی زاده و سامان سپنتا نشسته است . فی البداهه برایش نوشتم :
همواره میان سینه ام جا داری
کی واهمه از سورت سرما داری
دربین دو آتشکده مأوی داری
تا صحبت ایرج و سپنتا داری
و جوابیه ی استاد شمسی زاده را برایم ارسال کرد که :
آقای غلامی تو هنرها داری
بس لطف که با بنده و عیسی داری
آتشکده ای در دل شیدا داری
هم مهر به سامان سپنتا داری
چندروزپیش عکسی از خودم در فیس بوک گذاشتم کنار چشمه ای روی سنگ ها نشسته بودم . استاد حمید آب آذر ، دوست نازنین ، درحاشیه ی آن نوشت :
کنار رود کنگان می نشینی
فراز درد دوران می نشینی
تو می بینی که ای « او » عمر مانه
همینه روی گردان می نشینی
و درپاسخ نوشتم :
همیشه جسم و جانت شادمان باد
سرت پر شور و نامت جاودان باد
شبیه چشمه های کوهساران
دلت دریایی و طبعت روان باد