ادبیات و فرهنگ
محمد حسین سعد آبادی متخلص به پور شیدا فرزند مرحوم فتح الله سعد آبادی ( شیدا ) از شاعران بزرگ دشتستانی نوشت :
غلامی شاعر این خاک و آب است
ادیب و همتش نشر کتاب است
بود مویش گواه پور شیدا
غلامی سنگ زیر آسیاب است
در پاسخ ایشان گفتم :
کلامت شعر و شعرت چون شراب است
زلال جان گرم آفتاب است
به پیش نور شعر پور شیدا
غلامی سایه ساری بی جواب است
علی اسپرغم از روستای شاهیجان ، این دوبیتی را برایم ارسال کرد :
نه ممکن تا بمانی در بر من
نه یک دم می روی از خاطر من
تداعی می کند گرمای دستت
هوای برکه چوپان در سر من
من نیز از روستای برکه چوپان پاسخ دادم :
دلم از برکه ی چوپان گسسته
به باغ سبز شاهیجان نشسته
چو گنجشکان ، خیالم با خیالت
فراز برگ نخلی لانه بسته
دوستی دارم از خاک پاک بلچراغ از ایالت فاریاب افغانستان . جوان است و به شعر ، علاقمند . به نام عبدالکبیر رحیمی که او را کبیر خطاب می کنیم . روزی به عنوان تفنن نوشتم : « نگارم موی زیبایش شلال است » و گفتم هرکدام از ما فی البداهه ، این مصراع را تا دو بیت ادامه بدهیم ، طوری که نام دوست مشترکمان « کمال » که در افغانستان است نیز در آن بیاید .
من نوشتم :
نگارم موی زیبایش شلال است
مرا بوسیدن رویش حلال است
نه تنها در وطن درد من این است
به افغان هم همین درد کمال است
کبیر نوشت :
نگارم موی زیبایش شلال است
بغل کردن به وقت شب حلال است
دلم یاد عزیز افتاده امروز
شباب خاطرات من کمال است
جمشید گودرزی برایم نوشت :
تا بیده نبیده ، همیشه یاد تو بیدم
شاگرد تو بیدم و طرفدار تو بیدم
معنا و ادب حاصل ایثار تو بیده
مدیون تو غلامی و اشعار تو بیدم
در پاسخ نوشتم :
جانا چه بگویم که بود قدرِ صفایت
شعری بشود در خور تقدیم برایت
بر سینه نهم دست ادب تا که بگویم
قربان تو و لطف تو و مهر و وفایت
شب دوم اسفند 94 در گروه واتس آپ « هیرون » علی اسپرغم از شاهیجان نوشت :
دلم تنگ است و چشمم اشکباران
به جان آمد دلم از هجر یاران
خوشا آن دم که ناگه باد « هیرون »
پیامی آورد از « برکه چوپان »
من از روستای برکه چوپان پاسخ دادم :
اسیر « برکه چوپان » ی که پیر است
رهش دور و زمانش تنگ و دیر است
ولی با این همه از مستی عشق
دلش در بند « شاهیجان » اسیر است
نوذر فولادی از طلحه سرود :
ز پیشم اشکباران می رود دل
پریشان پریشان می رود دل
همیشه تشنه ی دیدار یار است
به سوی « برکه چوپان » می رود دل
****
به زیر شر شر باران بگریم
به دور « برکه ی چوپان » بگریم
پیاده پاپتی سر در گریبان
ز « طلحه » تا به « شاهیجان » بگریم
***
صفا از نم نم بارون بیایه
وفا از « برکه ی چیپون » بیایه
دلم یاد غلامی کرده امشو
بگو تا باد از « هیرون » بیایه
اسپرغم دوباره سرود :
حدیث عشق تا در دفتر افتاد
دلم ناگه به یاد نوذر افتاد
برای شعرهای بی بدیلش
هوای شعر گفتن در سر افتاد
و نوذر فولادی بلافاصله پاسخ داد :
حدیث عشق نقش دفترت بود
به گوشم بانگ دلبر دلبرت بود
ز چشمان تو از روز نخستین
طلوع مهر سهم نوذرت بود
و من سرودم :
چو باران طرب نم نم نشستی
به عش آباد ملکِ جم نشستی
خوشا نوذر که هر شب چند نوبت
به باغ شعرِ اسپرغم نشستی
و نوذر پاسخ داد :
نشسته بر دل و جانم همیشه
چو باران غزل نم نم همیشه
ببارم هی ببارم هی ببارم
به پیش پای اسپرغم همیشه
و اسپرغم نوشت :
دلی تنگ و پریشان دارم امشب
غمی در سینه پنهان دارم امشب
به یاد روزهای نوجوانی
هوای « برکه چوپان » دارم امشب
و نوذر فولادی پاسخ نوشت :
دلی تنگ و پریشان داری امشب
عطش از « برکه چوپان » داری امشب
دلت مثل خرنگ سرخ باشد
یقینا لب به قلیان داری امشب
من نیز گفتم :
بیا از عاشقی مرهم بگیریم
فروغ عشق را پرچم بگیریم
چو نوذر شهد شیرین سخن را
عسل از برگ اسپرغم بگیریم
و نوذر فولادی نوشت :
مبادا عشق دست کم بگیریم
جهان خویشتن در غم بگیریم
غلامی جان بیا تا بار دیگر
به قاب عشق اسپرغم بگیریم
سپس سرود :
دلم دلم در حسرت باران نشسته
چو گل دلخسته در گلدان نشسته
به روی « برکه چوپان » می نویسم
به « طلحه » عطر « شاهیجان » نشسته
و علی اسپرغم سرود :
تو که با اهل دل ها جوری ای دوست
هم از من هم ز نوذر دوری ای دوست
شوم مست از شراب شعرهایت
مگر از اهل نیشابوری ای دوست
و من سرودم :
چو بلبل از غم گل در خروشم
به یاد دوست از غم باده نوشم
چو « شاهیجان » م از سر می برد هوش
صفای « طلحه » می آرد به هوشم
و نوذر دوبیتی پایانی را چنین نوشت :
اگر چه بوده از من دور چشمت
همیشه بوده با من جور چشمت
منو خیام مست و مست هستیم
شراب شعر نیشابور چشمت .