ادبیات و فرهنگ
پیرمردی از نسل امروز
شاید همه وقتی به جایی می روند ، چند نقطه ی خاص در ذهن خود دارند و دلشان می خواهد به آن جا بیشتر سر بزنند . برای تو یکی از نقطه های خاص زیارت ، خانه ی او بود . درست است که نزد اسفندیار می رفتی اما چشم هایت دیگری را نیز جستجو می کرد که یا به سراغش می رفتی و یا در انتظارش می ماندی . دیری نمی گذشت که می آمد . لبخند زنان در کنارت می نشست . پیرمرد از گذشته اما امروزی بود . از تاریخ می گفت . از فرهنگ و آداب و رسوم و در یک کلام از زندگی . خاطرات ناب و شنیدنی او ، ما را مشتاق تر می کرد . خستگی نمی شناخت و با جوان تر ها می آمد . می نشست . می گفت و می شنید ونه تنها در کارهای جدی ، که در سرگرمی ها نیز با جوانان همراه بود و با طنز شیرینی که در کلام داشت ، همه را جذب می کرد . او حلقه ی پیوند گذشته تا امروز بود . به اعماق پل می زد . به اکنون می رسید با خاطراتی پر از لبخند و حسرت . خاطراتی که خاموش شد . پیرمرد نه تنها پدر ، بلکه برای فرزندانش نزدیک ترین دوست بود . فقدان او را به خاندان فتحی و به دوست عزیزم اسفندیار فتحی تسلیت می گویم .
محمد غلامی
به زلالی سادگی
_______________
همی نام جاوید باید ، نه کام
بینداز کام و برافراز نام
ز نام است تا جاودان زنده مرد
که مرده بود کالبد زیر گرد
شاهنامه . جلد هفتم . صفحه ی 216
بپذیریم یا نپذیریم ، فرقی نمی کند . روزی مرگ ما را می پذیرد اما آن چه ذهن انسان را به خود مشغول می کند این است که چرا برخی پس از مرگ نیز در ذهن و زبان مردم زندگی می کنند ؟ چرا نام برخی را با اکراه می آوریم ولی درمقابل نام هایی مانند حجازی و مظلومی برمی خیزیم ؟ به راستی راز ماندگاری آدمی در چیست ؟
در زمانه ای که برای رسیدن به قدرت و مقام ، باید نقاب بست و باید فریب داد ، و به استناد از بزرگی ، در ذهن خود طناب دار دیگران را بافت ، شکوه روح بعضی نفرات ، به زندگی امیدوارمان می کند . غلامحسین مظلومی ، آزاد مردی که اسطوره شد ، از این تیم مردان بود چرا که انسان بود . مردی بی حاشیه و بلند همت و الگویی برای تعصب و عشق .
او در روزگاری که می توانست ، ایستاد . وطن را بوسید و تا آخرین نفس پیراهن را .
هرگز ادعایی نداشت . اگرچه در روزگار قحط صداقت و رویش ریا زندگی کرد ، اما فروتنی ذاتی و وارستگی اش از او انسان شایسته ای ساخته بود .
فراموش نمی کنم وقتی در ازدحام استادیوم بوشهر ، شتابان برای سر و سامان دادن به کاری می رفت ، نوجوانی از پشت سر صدایش کرد . برگشت. پیش از آن که نوجوان بیاید ، او نزد نوجوان آمد . کنارش ایستاد تا با عکسی یادگاری ، قلب کوچکی را به شادمانی وادارد . تصویر او نه تنها در دوربین آن روز نوجوان بلکه در قلب همیشه ی ما نیز نقش بست با پیراهن آسمانی و لبخندی به زلالی سادگی .
توضیح : این مطلب در روز جمعه هفتم آذرماه 93 در جلسه ی یادبود غلامحسین مظلومی در محله ی خضر برازجان خواندم .
تاریخ: دوشنبه 01 خرداد 1391 - 08:20
متولد دوم خرداد 1342 در روستای بنار آبشیرین است و هنوز در همان کوچه ها سیر می کند.
به خاطر صمیمت و سادگی اش با بیشتر شاعران جوان ارتباط بسیار خوبی دارد و این روزها نیز دوران بازنشستگی خود را از آموزش و پرورش در حوالی عسلویه سپری می کند. (نام عسلویه که می آید نیاز به توضیح نیست که آن جا کسی برای تفریح نمی رود.)
آثار به چاپ رسیده از ایشان:
ریشه های روز (دفتر شعر) 1375
رها ز منت باران (زندگی و شعر شاعران دشتستان) 1386
در سایه سار سنگ (دفتر شعر) 1388
گلبنگی (شعر با گویش دشتستانی) 1390
*آقای محمد غلامی در دوم خرداد 1342 متولد می شود و اولین کتاب خود را به نام ریشه های روز در سال 1375 یعنی در 33 سالگی به چاپ می سپارد. البته قبل از این شعرهایش در نشریات و مجلات چاپ می شد و شعرهای محلی وی نیز برای عام شناخته شده بود.
چطور شد که کتاب خود را در سن 33 سالگی به چاپ رساندید و آیا برای کتاب اول دیر نبود؟
راستش برای چاپ کتاب همیشه دیر و همیشه هم زود است. یعنی من هر کتابی که چاپ کرده ام بعد از آن افسوس خورده ام حتی کتاب آخر و این افسوس هم از این که کاش زودتر چاپ می کردم و هم کاش چاپ نمی کردم. قطعن هنوز به آن شعری که می خواستم نرسیده ام ولی با توجه به این که در آن موقع نشریاتی داشتیم مثل آینه ی جنوب که با آن ها همکاری داشتم و حداقل در استان با نامم آشنا بودند تصور کردم وقت آن است که کتابی به چاپ برسانم؛ چون قبل از آن مردم فقط در زمینه ی شعر محلی مرا می شناختند و به قول آقای سید قاسم یاحسینی که «کتاب شناسنامه ی شاعر است» فکر کردم که باید کتابی داشته باشم و هویتم را بدین صورت نشان دهم؛ البته شعر هر شاعر هویت اوست.
در کتاب ریشه های روز، ما شعرهای از سال 71 تا 74 را می بینیم و در این شعرها شما در قالب سپید، غزل و چهارپاره کار کرده اید. در کارهای کلاسیک شما همان سبک و سیاق گذشته است و اتفاق نو و تازه ای در آن صورت نگرفته است ولی در کارهای سپید نوعی بومی گرایی که خاص محمد غلامی است و به نوعی می توان گفت شاعر خود را از تاثیر مستقیم مرحوم آتشی رها کرده و به زبان مستقلی رسیده است.
این کتاب نوید شعرهای پربارتری می داد در این زمینه خودتان در رابطه با این کتاب و شعرهایش نظرتان چیست؟
اگر الان بخواهم این کتاب را چاپ کنم بی شک تمام غزل ها و کارهای کلاسیک آن را کنار می گذارم. همان وقت هم که این کتاب را قبل از چاپ به آقای آتشی دادم ایشان معتقد بودند حتی بعضی از شعرهای سپید آن هم به نوعی ضعیف هستند ولی من چون همیشه دوست داشته ام همانطور که خودم فکر می کرده ام باشم و متاسفانه یا خوشبختانه همه را خودم برای چاپ انتخاب کردم. من هنوز که هنوز است ذهنم غنایی است و در غزل حتی سعی هم نکرده ام که تغییری به وجود بیاورم و هنوز در همان حال و هوای غزل های سال 60 می باشد. چون این غزل ها به دل خودم بیشتر می نشیند که البته شعر زمان ما نیست و اما در زمینه ی شعر نو باید بگویم که اگر حق انتخاب داشته باشم قطعا شعر نو را انتخاب می کنم و حرف های من در شعر نو گفته می شود نه غزل ها و نه ـ حتی ـ شعر محلی.
و اگر در کتاب ریشه های روز شعر نو برجسته تر است به خاطر این است که مطالعات من در زمینه ی شعر نو جدی تر و بیش از بقیه ی قالب ها بوده و در زمینه ی بومی گرایی همین الان هم معتقد به بومی گرایی هستم و مثلا اگر اخوان خفقان را در زمستان برای ما به تصویر کشیده است معتقد هستم که یک شاعر جنوبی باید آن را در شرجی نشان دهد. من در کارهای جدید هم به این بومی گرایی اعتقاد دارم و معتقدم شعر هر شاعر باید محیط او را نشان دهد و ما این را از نیما یاد گرفته ایم.
و اگر بخواهیم برای بومی گرایی تعریفی داشته باشیم؟
اول در رابطه با بومی گرایی بگویم که به نظر من بومی گرایی چندان جذابیتی ندارد ولی اگر بومی گرایی با درد و اندیشه همراه باشد آن وقت است که تاثیر خود را بر اجتماع می گذارد. اگر بخواهیم تعریفی داشته باشیم شاید بتوانم بگویم بومی گرایی: تصویری از دردهای جامعه در عکسی که شاعر از اطراف خودش می گیرد؛ یعنی شاعر از محیط اطراف خودش عکس می گیرد که این عکس همگانی است.
و اما شما کتاب ریشه های روز را در سال 75 به چاپ سپردید و جدا از کتاب رها ز منت باران شما 13 سال بعد در سال 88 مجموعه ی دوم شعر خود را به نام در سایه سار سنگ چاپ کردید اما در این کتاب ما همان دردها و مضامین شعرهای مجموعه ی ریشه های روز را می بینیم و حتی بسیاری از شعرها تاریخشان با تاریخ مجموعه ی اول یکی ست. حال می خواستیم بدانیم با این وجود چه ضرورتی برای چاپ کتاب در سایه سار سنگ وجود داشت؟
در ریشه های روز برخورد خوبی با من نشد. بدین صورت که نشر شروه که مسئول آن آقای یاحسینی بود این کتاب را برای نشر پروین در تهران فرستاد و به شکلی به ما تحویل دادند که بسیار ضعیف بود و نام آن را چاپ نمی توان گذاشت. برای چاپ این کتاب من دروغ های زیادی شنیدم که بماند و حتی خود آقای یاحسینی ـ که کارهایش بسیار ارزشمند و قابل تقدیر است و بسیار هم دوست داشتنی ـ در این زمینه مهربانی از خود به خرج نداد و حتی مقدمه ای از آقای آتشی بر این کتاب نوشته بود که من نمی دانم به چه دلیل حذف شد
و ... و اگر روزی این کتاب بخواهد تجدید چاپ شود شاید به خاطر مقدمه ی آقای آتشی باشد.
یعنی شما مقدمه ی آقای آتشی را هم برای چاپ به آقای یاحسینی داده بودید ولی چاپ نشد؟!
اصلا این مقدمه را آقای آتشی خودش نوشت و مستقیم به آقای یاحسینی داد ولی چاپ نشد.
به هر حال من از چاپ این کتاب و از نحوه ی برخوردی که با من شد راضی نبودم. و اما در رابطه با چاپ کتاب در سایه سار سنگ باید بگویم، بسیاری از شعرها مانند فرزندان آدم هستند و حذف آن ها بسیار سخت است و من نیز چون می خواستم دفتر ریشه های روز را کامل ببندم و دیگر به آن کتاب برنگردم دیدم که بعضی از شعرها را نمی توانم حذف کنم و در مجموعه در سایه سار سنگ آن ها را آوردم. شاید هم این کار اشتباه باشد و باید با کمال بی رحمی آن ها را حذف می کردم.
در رابطه با نام کتاب ریشه های روز هم باید بگویم که نامی که من خودم انتخاب کرده بودم «با ریشه ای به وسعت دشتستان» بود ولی نام «ریشه های روز» را استاد آتشی پیشنهاد دادند.
در کارهای شما هنوز زبان صمیمی و ساده ی فریدون مشیری را به نوعی می توانیم ببینیم، دوست دارم نظرتان را در مورد کارهای پست مدرن و این گونه شعرهای آوانگارد بدانم.
من همانطور که زندگی می کنم شعر می گویم و تصنع در شعر من نیست. من دوست دارم صادقانه شعر بگویم و خودم باشم اما در رابطه با اتفاقاتی که در شعر می افتد باید بگویم که قطعن شعر دچار اتفاق می شود و هر لحظه که به جامعه تلنگری وارد شود به شعر نیز وارد می شود و اگر موقعیت جامعه به دوران نیما برگردد قطعا من هم نیمایی می گویم و همینطور پست مدرن؛ هر چیز من شخصا با شعر پست مدرن ارتباط چندانی برقرار نمی کنم. شاید شعر پست مدرن تجربه ی شعری جامعه ی ما باشد و برخاسته از جامعه و به نوعی می توانم بگویم صدای مبهم جامعه ی ماست ولی چون من در رابطه با این شعر برداشت خاصی ندارم پس صلاحیت این را هم ندارم که در رابطه با آن اظهارنظر کنم ولی من به شخصه آن را نمی پسندم و معتقدم شعر رسالتی بیش از این دارد و آن را ماندگار نمی دانم. البته این نظر من تا الان است.
و اما کتاب «رها ز منت باران» و زحمت های زیادی که شما برای این کتاب ماندگار کشیدید. در رابطه با این کتاب ـ که البته حرف و حدیث های زیادی به همراه داشت ـ نگاه ما انتقادیست ولی برای سوال اول در رابطه با این کتاب بفرمایید چگونه شد که به فکر چاپ کتاب رها ز منت باران افتادید؟
برخورد و نشست و برخاست با آن ها و بعضی از شعرها که دوست داشتم آن ها را داشته باشم و دلایلی دیگر باعث شد که به این فکر بیافتم. ای کاش شعرهایی را که دوست دارم در اختیار دیگران نیز قرار بدهم و تا این که به کلیت این کتاب رسیدم هر چند آنچه می خواستم نشد و شاعران ارزشمندی از قلم افتادند مانند خانم زری شاه حسینی و آقای محمد محمدزادگان و چند نفر هم داشتیم که متاسفانه نام آن ها در این کتاب آمد...
از افرادی که نام آن ها در کتاب نیامد، چرا؟
راستش نگاه من در این کتاب به شعر و دشتستان بوده و شاید اگر به خاطر شعر نبود بعضی از افراد را تا آخر عمر سری به خانه اشان هم نمی زدم ولی چون شعر می گویند باید می رفتم حال با هر دیدگاهی که می خواهند باشند. بنابراین تا آن جا که شناخت داشتم و دیگران معرفی کردند خبررسانی کردم ولی متاسفانه بعضی ها سهل انگاری کردند و بر خلاف این که بارها و بارها به آن ها مراجعه کردم ولی آن ها جدا از این که همکاری نکردند گفتند دوست نداریم باشیم هر چند این کمبود را در کتاب به عنوان یکی از نواقص آن می دانم؛ ولی این کتاب را لازم می دانستم که انشاءا... بعد از این کسانی بیایند و آن را کامل کنند.
اما بعضی از شعرها در این کتاب آمده که شعر با شاعر آن مغایرت دارد و شعر از آن دیگریست برای این اتفاق چه توضیحی دارید؟ آقای معلم! (با خنده...)
با اجازه من همین جا گلایه ای از افراد اهل قلم دشتستان داشته باشم چون این دوستان به جای این که در رابطه با این کتاب بنویسند فقط به صورت محفلی حرف زدند. شاید شجاع ترین آن ها آقای فکراندیش بودند، که آمدند و مستقیما حرف زدند گر چه من همه ی حرف های ایشان را قبول ندارم ولی حداقل حرفش را زد.
متاسفانه افرادی هستند که ضعف را در روبرو می بینند ولی در پشت سر آن را مطرح می کنند و این اصلن به صلاح جامعه ی ادبی ما نیست. ما باید حرف هایمان را بزنیم و نقد کنیم و هیچ کتابی هم کامل نیست. در این میان یکی از دوستان آقای دارند هم نکته ی خوبی را تذکر دادند که من آن را اعمال کردم.
متاسفانه باید بگویم بعضی از شاعران (که البته شاعر هم نمی توان به آن ها گفت) آثاری به من دادند که بعدها مشخص شد این شعر از آن شاعر نیست به طور مثال آقای ... را نام ببرم که من شعر را با دست خط خودش هم دارم که بعد از چاپ کتاب مشخص شد که شعر از شاعری به نام آقای خدابخش صفادل از نیشابور است که به من زنگ زدند و گفتند که این شعر از آن من است که شما چاپ کرده اید و من شماره ی آقای ... را به ایشان دادم و در آخر مشخص شد که آقای ... شعر ایشان را آورده اند. که مدت ها پیش در نوشته ای که به شما دادم توضیح دادم.
بله و آن نوشته که مربوط به سال 78 می باشد هنوز هم موجود است که در پایان این گفتگو آن را چاپ می کنیم.
اگر که چاپ شود خیلی عالی است چون حرف دلم را در
این گفته ام و هدفم ادای دینی به دشتستان بوده است.
وقتی در کاری کمبودی وجود داشته باشد باید بیان شود. من معتقدم کار همه ضعف دارد ولی در کنار آن ها نقاط قوتی هم هست. البته قصد پوشاندن نقاط ضعف کار خودم را ندارم و حتی در این کتاب افرادی هستند که می توانستند نباشند چون آن ها مانند موج بودند که در مرحله ای شعر به نشریات می دادند و چاپ می کردند، شعرشان را هم به من دادند ولی بعدها ادامه ندادند.
اگر قصد تجدید چاپ کتاب را داشته باشید چگونه عمل می کنید؟
قطعاً بسیاری حذف می شوند و یا اگر هم بخواهند بیایند فقط نامی از آن ها بیاید و بسیاری که جدید آمده اند باید جایگزین شوند مانند آقای جوان، آقای مصدق و دیگرها... در هر صورت با تجربه ای که در این مدت به دست آورده ام باید بگویم که اگر زمانی این کتاب خواست تجدیدچاپ شود و در زمان حیات من بود باید به صورت شورایی روی آن کار شود.
خب در رابطه با این کتاب صحبت خاصی ندارید؟
باید تشکر کنم از شهرداری برازجان و اداره ی ارشاد که کمک مالی کردند و من خودم فقط 800.000 تومان پرداخت کردم و تشکر از شما و کسانی که نقد کردند این کار را و امیدوارم در آینده بتوان کاری مرتب تر در این زمینه ارایه داد چرا که این کتاب از آن دشتستان است نه من.
و اما «گُلبنگی» که با گویش دشتستانی است.
برای اولین سوال در این زمینه اولین شعر محلی خود را کی سروده اید؟
دقیقا یادم نمی آید چه زمانی بود ولی حدودا سال 59 بود ضمن این که در همان دوران شعر محلی در قالب نیمایی نیز داشته ام.
و اما اولین شعر محلی که شنیدید چه شعری بود؟
خدا رحمت کند آقای یدا... پاپری، دبیر ادبیات مدرسه ی راهنمایی روستای زیارت را. ایشان در کلاس برای ما شعرهای مختلفی می خواند و اولین شعر محلی که شنیدم از زبان ایشان و همان شعر معروف «کلاخا» از مرحوم حاج علی مرادی بود و بعد از آن به صورت جدی اولین شعرهایی که خواندم شعرهای آقای کمالی و سپس آقای شمسی زاده و بعد از آن شعرهای شاعران خورموج و اما شاید بتوانم بگویم که آغازگر خواندن شعرهای محلی در شب شعرهای دشتستان خودم بوده ام البته مطمئن نیستم ولی بین خودم و آقای دارند شک دارم.
و آقای کمالی؟
نه آن موقع هنوز زمینه برای شعرخوانی ایشان مهیا نبود و ایشان و آقای شمسی زاده بعد از آن شعر محلی را در شب شعرها تثبیت کردند.
فکر کنم شما تحقیقی هم در زمینه ی شعر محلی داشته اید می توانید بگویید که اولین شاعری که شعر محلی سروده است چه کسی بوده؟
در استان ما معمول بر این است که می گویند محمد بیابانی است ولی ظاهرا خانم پری برازجانی (نویسنده ی کتاب سیری در گویش دشتستان) اولین شعر محلی را که با تاریخ و به صورت مکتوب وجود دارد سروده است.
تفاوت های شعر محلی با شعر معمول فارسی چیست؟
شعر محلی شعریست گویشی.
یعنی صرفا گویشی بودن آن کافی ست؟
نه! ولی این شعر لازمه اش شنیدن است و این ویژگی گویش است که ما هر چه را که می گوییم نمی توانیم بنویسیم.
یعنی شما می گویید شعر محلی شنیداری است؟
نه فقط شنیداری، بلکه یکی از تفاوت های آن با دیگر شعرها این است که باید حداقل یک بار آن را بشنویم و این هم به خاطر این است که ما این نوع خوانش را یاد نگرفته ایم و جایی نبوده که در آن جا در این زمینه تحصیل کنیم و این نوع خواندن و نوشتن را یاد بگیریم.
خب پس اگر ما رسم الخطی برای این شعر داشته باشیم به ظاهر این مشکل حل می شود و اما خصوصیات دیگر شعر محلی چیست؟
شاید... و اما اول عرض کنم درباره ی شعر محلی آن چیزی که هست را می خواهم بگویم نه آن چیزی که باید باشد: هر موقع شعر با خواننده فاصله گرفته است این شعر محلی بوده که مانند پلی خواننده ها را به شعر وصل کرده است. یعنی شعر محلی مردم را با شعر آشتی می دهد. و اما چه خصوصیاتی باید داشته باشد این است که ما باید خصوصیات شعر محلی را در شعرهای خوب محلی جستجو کنیم مثلا شعرهای آقای کمالی، شمسی زاده، بهزادی، بیابانی، مرادی و هاشمی چون این ها ارکان شعر محلی ما هستند.
و اما چرا این شعرها رکن هستند و چه ویژگی هایی دارند؟
اولین ویژگی اشعار این بزرگان این است که مقوله ای به نام مداحی در آن ها وجود ندارد و این ویژگی را باید زیربنای شعر محلی قرار دهیم. شاید شاعری پیدا کنیم که مداحی کند ولی اگر شاعری با شعر محلی مداحی کند این بسیار مسخره است. این شعرها همیشه برای شعر گفتن و یا خنداندن مردم نبوده بلکه برای بیان دردهای مردم به کار می رفته است. اگر بخواهم بهتر بگویم باید بگویم برای بیان خواسته های مردم است و هر چه را که مردم نمی توانند بگویند شعر محلی می گوید.
خب درد مردم را با اشعار دیگری نیز می توانیم بیان کنیم.
بله درست است ولی مخاطب این شعر عام مردم است و به همین خاطر صمیمت در آن است و باید به دل بنشیند تا مردم آن را از بر کنند و در هیچ دستوری نمی گنجد. ببینید در حال حاضر ما بالاتر از شاملو مگر چه کسی را داریم؟ ولی واقعا چند نفر از مردم را ما می توانیم پیدا کنیم که نه این که آن را حفظ کرده باشند، بلکه آن را خوانده باشند؟! ولی کتاب آقای کمالی که چاپ شد نایاب است و شما حتی یک جلد آن را نمی توانید پیدا کنید، کتاب آقای شمسی زاده را از همین الان می توان پیش فروش کرد... و اما شعر محلی نه فقط درد مردم بلکه با نهایت استادی و زیبایی های ادبی بیان شده است مثلا از ریشه ی فرهنگی مردم سرچشمه گرفته و ضرب المثل ها و کنایه هایی در شعر به کار رفته که آن ها را جاودان ساخته، مثلن آقای شمسی زاده از ضرب المثل در اشعارش به کار برده و معنی ضرب المثل را نو کرده است. یعنی ضرب المثل هایی که با اجداد ما بوده اند و به ما رسیده است را چنان بیان می کند که تفکرات و اندیشه های اجتماعی، سیاسی حال ما را بیان می کند.
و من معتقدم که تا اکنون ویژگی های شعر محلی را باید در اشعار این بزرگان یافت شاید آینده تغییر کند ولی تا الان به نظر من این شیوه ی یافتن ویژگی های شعر محلی است.
نظرتان در رابطه با دو مقوله ی بومی گرایی و بومی سرایی چیست؟
به نظر من بومی گرایی نقطه ی قوت شعر، داستان و در کل نقطه ی قوت هنر است و هنرمند باید هنر بومی خودش را ارایه بدهد. اگر به کاست «شب، سکوت، کویر» از شجریان نگاه کنیم می بینیم که با موسیقی محلی خودش کاری جهانی کرده است و یا در شعر، وقتی ما اشعار آتشی را می خوانیم احساس بومی گرایی می کنیم، داریم در طبیعت جنوب قدم می زنیم ضمن این که باعث می شود شاعر به بن بست نرسد. و اما بومی سرایی گفتن شعر به زبان محلی است. این شعر وسعت کمتری دارد ولی تاثیر آن بیشتر است و ماندگاری آن بیشتر است در دل مردم.
البته من معتقدم شاعری که بومی سرایی می کند وقتی در آن بومی گرایی نیز انجام بدهد جذابیت و ماندگاری آن بیشتر است.
همانطور که خودتان هم اشاره کردید یکی از انتقادهایی که بر شعر محلی می شود همین محدودیت مکانی آن است و شاید هم زمانی ... آیا شما این انتقاد را وارد می دانید؟ نه.
چرا؟
اجازه بدهید اول محدودیت زمانی را بگویم شاید همان محدودیت مکانی را هم بتوانیم از درون آن بیرون بکشیم.
ممکن است فرزند من وقتی شعر را می خواند معنی آن را نداند و هر چه زمان می گذرد واژه ها می میرند یعنی با تکنولوژی امروز فرزندان ما اصطلاحاتی که به کار می برند جهانی اند و نه اصطلاحاتی که در بنار آبشیرین استفاده می شود. همین محدودیت های زمانی و مکانی رسالت شاعر را بیشتر می کند که شعر محلی بسراید. به خاطر این که فرهنگ ما بماند.
ببینید اگر ما زبانمان را عوض کنیم و مثلن عربی یا انگلیسی شود شاید بتوانیم بعضی از زیبایی ها و اندیشه ها را همراه آن منتقل کنیم ولی زیبایی کلامی را نمی توانیم مانند ترجمه ی اشعار حافظ، خیام، سعدی و ... پس در ترجمه ما نمی توانیم فرهنگمان را نیز ترجمه کنیم و همین طور اگر شاعر بخواهد اندیشه هایی را که دارد فقط بومی گرایی کند در همان صورت هم خیلی از موارد فرهنگی ما رها می شود و زیبایی خیلی از موارد حتی در بومی گرایی نمی آید و فقط با بومی سرایی می توان آن را بیان کرد. ببین باز یک مثال می زنم ما یک ضرب المثل داریم که می گوید:
کی بانو که گشنشه/ حموم کردنش مثل تشه
خب ببینید در این ضرب المثل اول که فقر را نشان می دهد و زیبایی که در کلمات این ضرب المثل وجود دارد فقط در گویش می توان آن را دید. البته قصد من برتر نشان دادن شعری نسبت به شعر دیگر نیست. ولی می خواهم بگویم شعر محلی در جای خودش برای حفظ فرهنگ یک منطقه لازم است.
خب لذت بردیم و اما مجموعه ای جدید در دست چاپ دارید؟
در حال حاضر نه ولی دوست دارم مجموعه ای تحت عنوان «دشتستان در آینه ی شعر» را که مدت هاست جمع آوری کرده ام تمام کنم و آن را به چاپ بسپارم.
از مجموعه ی شعرهای خودتان جز منظومه «زینو» کاری را برای چاپ ندارید؟
آماده ی چاپ که چند جمله از جمله ی «نام تو باران» منظومه ی «زینو» و مجموعه ی آخر که هنوز نامی بر آن ننهاده ام و یک مجموعه ی دیگر هم هست که نامش یادم نمی آید.
و حرف آخر؟
همیشه دلم می خواست که ـ مخصوصا جوانان ـ بیایند و در تمامی هنرها کار کنند و پیشرفت کنند همیشه دلم می خواست دشتستان به آن چیزی که شایسته اش هست برسد. همیشه دوست داشتم هر کسی بتواند کارهای هنری اش را ارایه بدهد. در این زمینه هم خودم را همیشه مدیون همه ی افراد می دانم که مرا مورد لطف خود قرار می دهند و تشکر می کنم از شما که لطف نمودید و صفحه ای از نشریه ی وزین اتحاد جنوب را ـ که واقعا دوستش دارم ـ به من اختصاص داده اید. یادداشت محمد غلامی برای نشریه اتحاد جنوب در رابطه با کتاب رها ز منت باران
از آن جا که مهر دشتستان از ایمان من است و عشق مرا به این سامان، پایانی نیست، سال هاست بر آن سرم که به پاس منتی که از این خاک دارم خدمتی هر چند اندک انجام بدهم و یکی از آنان گردآوری و چاپ مجموعه «رها ز منت باران» (گزیده ی شعر و زندگی شاعران دشتستان) است که با همه ی کاستی ها و قوت ها ارایه شد و نام های بلندی را در کنار هم نشاند. متاسفانه به تازگی معلومم شد شاعرنمایی که نه قدر شعر را دانسته و نه خویش را، شعری سرقتی به عنوان سروده های خود ارایه کرده است. شاید من در زندگی شخصی آن قدر رودربایستی داشته باشم که اگر حقم نیز ضایع شود، سکوت کنم اما در این مورد چون کتاب متعلق به دشتستان است، چاره ای جز بیان حقایق ندارم. در صفحه ی 44 کتاب مذکور، غزلی با مطلع
تا سمرقندی چشمان تو یاهو زده ام
تازه در سایه ی گیسوی تو اردو زده ام
از ... به چاپ رسیده که نسخه ی دست نوشته ی آن نیز در آرشیو اینجانب موجود می باشد. از طرفی در نوروز 1388 آقای خدابخش صفادل از شاعران نیشابور، طی تماسی تلفنی با اینجانب مدعی شدند که غزل مورد نظر از ایشان است. پس از این که از وی دلیل خواستم، ایشان کتاب «آبی های لال» که در سال 1386 به وسیله ی انتشارات سخن گستر مشهد چاپ شده بود را ارسال کردند که غزل مورد بحث در صفحه 85 آن اثر، به چاپ رسیده است. به دنبال این مهم آقای ... را در جریان نهادم و شماره ی تماس دو مدعی را به یکدیگر دادم و آنان را رو در رو نمودم تا حق آشکارتر شود. اینک با اعلام این که غزل مورد نظر از آقای خدابخش صفادل می باشد، به خاطر این سهو از مردم خوب دیارم عذرخواهی کرده و انتظار دارم ضمن معرفی شاعران این اقلیم، با بیان ضعف های کتاب مذکور، به فرهنگ این آب و خاک خدمت کنند.
خاک پایتان ـ محمد غلامی دشتستان ـ اردی بهشت 1388
گفت وگوباشاعردیرآشنای هم اقلیمی «محمدغلامی»
به انگیزه ی مجموعه شعر" گلبنگی": هنوز شعر هایم را در کوچه های" بنار" می یابم
پیش آغاز: دوم خرداد ماه 1342 در روستای بنار آب شیرین به دنیا آمدم و در کوچه های خاکی قد کشیدم. بیشتر روزهای فراغت از مدرسه را به بازی و شنا گذراندم تحصیلات دبستان را در زادگاهم بودم و پس از آن در زیارت، آبپخش، شهرکرد و شیراز ادامه دادم و سال 1363 به افتخار معلمی نائل شدم.آثار : ریشه های روز 1375
رها زمنت باران 1386 (زندگی و شعر شاعران دشتستان)
در سایه سار سنگ 1388
گلبنگی 1390 (دفتر شعر با گویش دشتستانی)
نخست از زادبوم تان و محله ی کودکی بگویید.
- "بنار آب شیرین" روستای کوچکی میان نخل ها، گزها و کُنارها، سوخته زیر آفتاب دشتستان با خاکی که ذره ذره اش با پای برهنه ام آشنا بود و امروز هم با دلم. با کوچه هایی که هنوز هم شعرهایم را در آنجا می یابم. هنوز از کوچه های کودکی می نوشم که همواره در من جاری ست. کوچه های خشتی، دروازه های بلند و ستبر، نشستن کنار چاله و کنده و دود و قصه ها و روات ها. دود سپید گزهای تر و مشتک و نان تازه و کاسه ی دوغ با لایه ای پوشیده از کره. شب ها خوابیدن روی «مهتابی»و «لوکه»، چشم در چشم ستارگان. روضه خوانی های پدر و زمزمه های همیشگی مادر و جریان بی پایان فرهنگ.
دوران تحصیل و سال های اولیه سرایش را چگونه سپری کردید؟
- دبستان و دمپایی پلاستیکی و زیر شلواری بشور بپوش راه راه و بازی و شاخک نهادن. "راهنمایی" آواره ی بین راه بنار و زیارت با دوچرخه ای که روزهای سلامت آن کم بود. گاهی زین نداشت و گاهی لاستیک و بعد هم "دبیرستان طالقانی" آبپخش با موتور سیکلت هفتاد که تابستان ها پولش را از شرکت های اطراف بوشهر با کارگری تهیه کرده بودم. با جمع بچه های روستا، صبح را در مدرسه و ناهار را در سایه سار نخل های سرسبز، نان نم زده و تخم مرغ ماسیده در روغن. باد و باران و سرما و گرما، بی پوشش مناسب، بعد هم شهرکرد و شیراز و معلم شدن.
دوره ی راهنمایی، کلام موزون آمد؛ دهه ی پنجاه. بیشتر هم مثنوی و شرح اتفاقات روزمره که پدر و مادر هم اولین شنوندگان آنها بودند و آنها را شعر می دانستند. پدر دفترم را با خود به مجالس روضه و مقاوله می برد و برای دیگران می خواند و من بی صبرانه منتظر تا برگردد و حرف های دیگران را از زبانش بشنوم و خودم را باور کنم و بعد در کلاس های راهنمایی، شعر خواندن و در روزنامه ی دیواری مدرسه، نوشتن.
شعر محلی از نظر شما دارای چه مؤلفه هایی است؟
- شعر محلی، ساختن نظم با واژگان گویش نیست بلکه شعری است پر از آرایه ها، زیبایی ها و اندیشه ها و چون از سرچشمه ی فرهنگ مردم آب می نوشد، اصیل است و وجودش لازم. شعر محلی، زبان عام و خاص و آینه ی فرهنگ است و آرزوها، عشق، اخلاق، اعتراض و در یک کلام آنچه در دل جامعه جاری است در آن تبلور پیدا می کند، به همین خاطر کسی می تواند شعر محلی بگوید که پیوندی عمیق با فرهنگ زاد بومش داشته باشد در غیر این صورت، شعر مصنوعی می شود. شعر محلی، زبان مردم است و هرگاه بین شعر و مخاطب فاصله ایجاد شود، شعر بومی نقش میانجی را بازی می کند. از نکات جالب نیز این که مقوله ی مداحی در شعر محلی جایی ندارد و همیشه، لبه ی این شعر تیز است.
تفاوت های بومی گرایی و بومی سراییرا چگونه می بینید؟
- بومی گرایی، انعکاس محیط در شعر است همان طور که بدون شناختن شخص نیما، از شعرهای او می توان خطه ی شمال را شناخت و یا شعرهای زنده یاد منوچهر آتشی که آیینه ای به پهنای جنوب است. شما در آثار او، نخل، خرگ، گزوکنار و گیاهان فراوان و در یک کلام، طبیعت و فرهنگ جنوب را می بینید که چقدر زنده و فعال است. این بومی گرایی است. در این شعرها، شاعر اگرچه عناصر را از محیط خاصی بر می دارد، اما شعرش در محدوده ی محیط نمی ماند. اما در بومی سرایی، شاعر با گویش محیط شعر می سراید نه با زبان رسمی و به ناچار، شعر هر چند هم زیبا باشد، برای همگان قابل درک نیست. اگر در بومی سرایی، بومی گرایی هم باشد، شاعر موفق تر است البته به شرط آن که مفاهیم را فراتر از محدوده ی تنگ محیط گسترش دهد و به صورت نماد درآورد، همان طور که در آثار استاد فرج الله کمالی و استاد شمس زاده شاهد آن هستیم.
رویکردتان به سمت بومی سرایی در چه زمانی اتفاق افتاد؟
- از دوره راهنمایی، بخشی از شعر "کلاخا" را شنیده بودم و دوست می داشتم. خودم نیز از آغاز دهه ی شصت، شعرهایی با گویش محلی دارم و یکی از آنها در قالب نیمایی است. بعدها به وسیله دوستی با اشعار استاد فرج الله کمالی آشنا شدم و خواننده ی دائمی شعرشان بودم و کم کم ارزش و اهمیت این گونه اشعار برایم آشکار شد و پی بردم که شعر محلی، شعر ساده ای نیست بلکه ویژگی های خاص خودش را دارد.
آیا نخستین شعر محلی تان را به خاطر دارید؟
دقیقاً نه. چند شعر محلی دارم که می دانم آنها را یادداشت هم کرده ام ولی به فکرشان نبوده ام چون می دانم ارزش رجوع کردن ندارد و احتمالاً نیز در وصف طبیعت بودند.
آیا در عرصه ی بومی سرایی از شاعر خاصی تأثیر گرفته اید؟
- باید اعتراف کنم بله. اولین شعر مجموعه "گلبنگی" زمانی نوشته شد که شعر سید محمد رضا هاشمی زاده ، شاعر بزرگوار خورموجی صاحب مجموعه «درنگه» را از زبان ایشان شنیدم و همان روز این شعر آمد و نوشتم. البته فضای فرهنگی و روستایی خودم را منعکس کردم ولی جرقه از آنجا شروع شد و این مورد، پررنگ ترین تأثیرپذیری من از یک شاعر حدود 22 سال پیش است. بعدها هم اگر بوده، کم رنگ بوده تا امروز که بیشتر به تأثیر از دلم می نویسم.
دیدگاه تان درباره ی وضعیت بومی سرایی در استان چیست؟
- چند دهه ای است که ارکان شعر محلی ما، همان رکن های قبلی هستند و هنوز شعرهای استادان کمالی و شمسی زاده، مانیفیست شعر محلی محسوب می شوند. هنوز خیلی از غزل های استاد بهزادی جایگزین ندارند. هنوز رسیدن به آشیانه ی "کلاخا" مشکل است و هنوز "کلنگ گل"، بهار شعر است. در فاصله ی این سال ها، خانم خدادادی توانسته حرف های خودش را بگوید. حرف هایی که خاص اوست و تازگی دارد. البته ما می دانیم که هر چیز برای برومندی، نیاز به مجال پرورش دارد. شعر محلی هم چون شنیداری است، در شب های شعر، بیشتر می بالد که متأسفانه سال هاست از آن خبری نیست، اگر چه هستند شاعرانی که کار می کنند.
آثار نسل جوان در عرصه بومی سرایی را چگونه ارزیابی می کنید؟
- به همان دلیلی که در پاسخ سؤال قبلی گفتم، بومی سرایی در بین جوانان رواج چندانی ندارد. البته در دشتی و کنگان، جوانانی هستند که کار می کنند و وقت می گذارند و در دشتستان هم جرقه هایی هست و شاید در همه جای استان. تعدادی از این ها را می شناسم، بسیار مستعد هستند و اگر پیگیر باشند، می توانند آینده را رقم بزنند و بار سنگین این مسئولیت را به دوش بگیرند. جوانانی که می توان به آنان اعتماد کرد و آینده را به آنان سپرد.
از کتاب اخیرتان «گلبنگی» بگویید.
- بیشتر شعرهای من در قالب نیمایی و آزاد متولد شده اند و به تعبیری احساس می کنم حرف هایم را در این قالب ها راحت بیان می کنم اما طبیعی است که شعر محلی نیز گهگاه و به موقع خودش می آید. بخش هایی از شعر های محلی را که به مناسبت های خاصی مثل سیل یا ... است را حذف کرده ام و آنهایی را که عمومی تر هستند برگزیده ام. گلبنگی، گلچینی از 20 سال شعر محلی است که در فاصله ی سال های 1368 تا 1388 به صورت پراکنده گفته ام این مجموعه شاید ادای دینی باشد به گویش دشتستانی و برگ سبزی است «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.»
چرا این مجموعه را با سی دی صوتی و با اجرای خودتان منتشر نکردید؟
- قبول دارم که با سی دی بهتر می شد چرا که شعر محلی، شعر شنیداری است و حداقل نیاز به یک بار شنیدن دارد تا بتوان آن را به درستی خواند. حق با شماست. اگر این کار انجام می گرفت، بهتر بود ولی مهم ترین مسأله، مسأله مالی بود. برای چاپ کتاب وام گرفته بودم و چاپ سی دی حتماً هزینه ای در بر می داشت و هر مبلغ، برای من سنگین بود. البته برای کتاب شعر محلی، سی دی مکمل است اما برای مخاطب عام، شاید با بودن سی دی، نیازی به کتاب احساس نشود.
نقش مطبوعات محلی را در راستای شناساندن بیش از پیش شعر بومی چگونه می بیند؟
- برخی از مطبوعات استان تا آنجا که امکان یافته اند، سنگ تمام گذاشته اند و در معرفی شعر محلی کوشیده اند. شب های شعر محلی "پیغام" که هر بار هم ما حصل آن به صورت ویژه نامه منتشر می شد. ویژه نامه هایی که بارها و بارها در "نصیر" چاپ شد و شما خودتان نقش کلیدی و بسیار مهم داشتید. ویژه نامه های متعددی برای بزرگان شعر محلی استان و خارج از استان، ویژه نامه هایی که در"اتحاد جنوب" به مدت 2 سال که مسئولیت صفحه ی ادبی آن با من بود، هر فصل یک بار چاپ می شد، همه در معرفی و شناساندن و خدمت به گویش محلی و فرهنگ جنوب بوده و قابل تقدیر است.
کلام ناگفته؟
- از حوصله شما و حوصله خوانندگان عزیز ممنون و متشکرم و از این که این هفته نامه، فرصتی را در اختیار من قرار داد، سپاس گزارم. در استان ما جای خیلی از چیزها خالی است. امید که شاهد چاپ کتاب استاد شمسی زاده باشیم. کتابی که سال هاست انتظارش را می کشیم. کتاب شعر محلی استاد بهزادی، کتاب سید طالب و دیگر استادانی که به گویش محلی خدمت می کنند و صد البته شکوفایی جوانان و شاعران جوان که به شعر محلی گرایش دارند. امید که با شناخت و دانش و فرهنگ به جامعه ی خود خدمت کنند و به امید بالندگی آنان.