ادبیات و فرهنگ
|
طایفه «رها ز منت باران»* |
فایز مالک تمام دوبیتی های جنوب نیست! (تأملی درچند گزاره) - نصرالله قاسمپور
الف) فایز (دوبیتی سرای جنوب) نام مجموعه مقالاتی است که به همّت بنیاد ایران شناسی ـ شعبه ی بوشهر و به کوشش عبدالکریم مشایخی منتشر شده است (انتشارات لیان، 1381). یکی از مقاله های این کتاب مقاله ای است از محمد غلامی، شاعر و نویسنده ی گرانقدر دشتستانی زیر عنوان «شکوه های فایز» که در آن به بازخوانی شکوه های شاعر از فراق یار، بخت واژگون و ... پرداخته است.
انگیزه ی نگارش این سطور ادعای نویسنده ی محترم در مقدمه ی آن نوشته است: «فایز مالک تمام دوبیتی های جنوب است و سال هاست که دوبیتی هایش در سینه ها ریشه دوانیده است، هرچند پیش از فایز و بعد از او دوبیتی سرایی متداول بوده باشد». (1)
در این مجال می کوشم با تمرکز بر سه واژه ی «مالک»، «تمام» و «جنوب» به نفی ادعای نویسنده در گزاره ی «فایز مالک تمام دوبیتی های جنوب است» بپردازم و وجوه «غیر علمی» آن را نشان دهم:
1.تاکید بر قید «تمام»: هر چند «دوبیتی در جنوب با نام فایز عجین شده است، شاعری که نه تنها بر دوبیتی سرایان هم نسل خود، بلکه بر شاعران امروز نیز تاثیرگذار بوده است» (2)
اما این تاثیر را نمی توان به «تمام» دوبیتی سرایان جنوب تعمیم داد زیرا اولا بخشی از دوبیتی های جنوب از بن مایه و زبانی متفاوت و متمایز از شعر فایز برخوردار است (بر خلاف دوبیتی های پیش از انقلاب و بخشی از دوبیتی های پس از آن).
ثانیا قید «تمام» دوبیتی های پیش از فایز را (که بخش عمده ای از ادبیات عامیانه ـ فولکلور ـ را تشکیل می دهد) دربرمی گیرد.
2.تاکید بر مفهوم «مالکیت»: حتی به فرض پذیرش قید «تمام» می توان این سوال را مطرح کرد که «آیا می توان با عنوان مالکیت (به هر دلیل) سلطه ی شاعر را بر شعر خود نفی کرد؟ این موضوع (نفی مالکیت شاعر) نه تنها در مورد دوبیتی سرایان «امروز» مصداق نمی یابد، بلکه در مورد دوبیتی سرایانی که تحت نفوذ ذهن و زبان فایز نیز هستند، حکم نمی کند. مثلا نمی توان فایز را مالک دوبیتی های شیدا، نادم، ترجمان، کوهی و ... دانست.
به فرض پذیرش چنین مالکیتی چگونه می توان بخش وسیعی از گزیده ی شعر دشتستان را به چنین شعرهایی اختصاص داد؟ (3)
اگر ملاک «مالکیت» بر مبنای تاثیرگذاری و عدم تاثیرپذیری باشد فایز را مالک بخش عمده ای از دوبیتی های خود هم نمی توان دانست(4)، چه رسد به ...
3.تاکید بر واژه ی «جنوب»: اگر چشم هایمان را (موقتا) بر روی دو واژه ی «مالکیت» و «تمام» ببندیم باز این سوال مطرح می شود که «فقط دوبیتی های جنوب؟» یا می توان این «حکم» را به دوبیتی های نواحی دیگر نیز تعمیم داد. مثلا به این دوبیتی قزوه:
من این جا سرد سردم، ای دل، ای دل!
جدا از اهل دردم، ای دل، ای دل!
من و رفتن به سوی روشنایی
دعا کن برنگردم، ای دل، ای دل! (5)
سوال فوق را به این شکل نیز می توان مطرح کرد: آیا شعرهای فایز را می توان «جنوبی» دانست؟. برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید تکلیف (و تعریف) خودمان را با (از) جنوب (و هرکجای دیگر: شمال، مشرق و ...) مشخص کنیم. آیا «جنوب» (و هر کجای دیگر...)
یک مفهوم صرفا جغرافیایی است یا جنبه های فرهنگی، سیاسی و ... نیز دارد؟ ناگفته پیداست که جنوب و ... مجموعه ای از موارد فوق است که هویت بومی ساکنان آن را شکل
می دهد. شعر فایز (از آن جا که از این هویت بومی ـ زبان و ... فاصله می گیرد) از یک «هویت ملی ـ دینی» بهره می برد که به همان اندازه می تواند دامنه ی تاثیرگذاری خویش را وسعت ببخشد. بنابراین همان گونه که «من» جنوبی می تواند (و می توانسته است) از دوبیتی های فایز بهره ببرد شاعرانی چون سلمان هراتی، قیصر امین پور، علیرضا قزوه و ... (در سرزمین های دور از جنوب)
می توانسته اند از این امکان بهره مند شوند:
بخون ای دل! که دشتستون صداشه
کمی «فایز» بخون، دردم دوا شه
ملائک نوحه خوانان حسینند
بخون! وا... خدا هم از خداشه (6)(قزوه)
اگر بخواهیم بر مفهوم صرفا جغرافیایی «جنوب» (با تمرکز بر زادگاه شاعر) تاکید ورزیم می توان به جای توسع آن از دامنه ی آن کاست و این سوال را مطرح کرد که «جنوب یا بوشهر؟» (صرف نظر از خوزستان، هرمزگان و ...)
به خاطر همین نگرش های بومی و منطقه ای است که نوشته های متعددی پیرامون «تاثیرگذاری فایز بر شعر جنوب» به چاپ رسیده است اما از «تاثیرگذاری فایز بر شعر معاصر» (با تاکید بر قالب دوبیتی) غفلت شده است.
آنچه در مورد «جنوب» گفته شد در مورد عنوان کتاب مذکور (فایز: دوبیتی سرای جنوب) نیز صدق می کند. برای درک علت شکل گیری چنین گزاره ای باید پرسید: «غلامی شاعر است یا محقق؟ یا هر دو؟» در جواب باید گفت: ایشان بیش و پیش از آن که «محقق» باشند «شاعر»ند و همین «نگاه شاعرانه» کفه ی ترازو را به نفع شعر سنگین کرده است و این با ذات تحقیق سازگار نیست؛ زیرا در یک نوشته ی تحقیقی بر خلاف شعر که با خوانش های مختلف (و گاه متفاوتی) روبرو هستیم با خوانشی واحد مواجهیم. به عبارت دیگر، شعر (و به طور عام ادبیات) دنیای «مجاز» هاست در حالی که علم با «حقیقت» اشیاء و پدیده ها سر و کار دارد، مثلا نمی توان با عنوان «تاثیرگذاری فایز بر شعر جنوب» به «تاثیرگذاری فایز بر شعر استان بوشهر» پرداخت، کاری که محقق گرانقدر عبدالمجید زنگویی در مقاله فوق (در کتاب فایز: دوبیتی سرای جنوب) (7) انجام داده است. (8) استفاده از معنای مجازی واژه (یا واژگان) در عنوان اثر به دلیل عدم انطباق کامل با متن موجب فریب خواننده می شود، هر چند مولف با چنین نیتی به چینش واژگان نپرداخته باشد. (این کارگاه، با همین نیت انجام می گیرد و مولف می کوشد با توسع مجازی عنوان، خوانندگان بیشتری را جذب نماید). ب) ـ گفتم غلامی بیش و پیش از آن که «محقق» باشد «شاعر» است. اگر بخواهیم از این دو یکی را انتخاب کنیم باید به او به چشم شاعر نگریست تا محقق. این را کتاب «رها ز منت باران» به ما می گوید، کتابی که «گزیده ی شعر و زندگی شاعران دشتستان» را (به زعم گردآورنده) در خود جای داده است. درباره ی کتاب فوق می توان در سه محور: زندگی نامه ها، شعرها و نقل قول ها به بحث و بررسی نشست اما از آن جا که این نوشتار بر وجوه غیر علمی گزاره ها تاکید دارد به محور سوم (نقل قول ها) می پردازد: یکی از وجوه غیر علمی کتاب «رها ز منت باران» نقل قول هایی است که برای معرفی شاعران از آن ها استفاده شده است که در این جا به ذکر یک نمونه می پردازم، نمونه ای که سفارشی بودن آن را از ماخذ آن (دریای جنوب، ویژه نامه ی 85) می توان حدس زد: «... یکی از آگاه ترین شاعران معاصر در زمینه ی شهر کلاسیک، نو و حتی محلی است» (9) (نقل قول از اسکندر احمدنیا) استفاده از صفت برترین، قید «معاصر» وعبارت «شعر کلاسیک، نو و حتی محلی» نشان از ناآگاهی نویسنده از شعر معاصر و کاربرد واژگان دارد زیرا: اولا برای اظهارنظر مقایسه ای در زمینه ی شعر کلاسیک و نو (آن هم در سطح ملی و با تاکید بر قید «معاصر» به جای «امروز») باید از تمام زوایای آن آگاهی داشت و با شاعران آن (و در نتیجه آثارشان) آشنایی کامل داشت. در حالی که چنین مقایسه ها و تقسیم بندی هایی صرفا جنبه ی احساسی دارد. ثانیا اگر منبع ما برای شناخت آگاهی شاعر شعرهای او باشد شعرهای ... (از حیث زبان، درونمایه و ...) منبع چنین برداشتی نیستند (نمونه هایی متعددی از این مورد را در کتاب «آسیب شناسی شعر امروز دشتستان» نشان داده ام که «ان شاءا...» در آینده خواهید دید).
ثالثا از آن جا که شعرهای ...در قالب های سنتی سروده شده اند منبع نویسنده برای ذکر نو چه بوده است؟ و رابعا شعر محلی یک شعر کاملا بومی است و برای مقایسه ی آن در سطح ملی باید با اشعار مناطق دیگر (که هر کدام به لهجه ای خاص سروده شده اند) آشنایی داشت.
اگر بخواهیم این مقایسه را در سطح پایین تری (دشتستان) هم انجام دهیم در شعر نو نام های بزرگ تری چون منوچهر آتشی، احمد فریدمند و ... به چشم می خورد و در شعر محلی نیز می توان از فرج ا... کمالی نام برد (در شعر کلاسیک نیز چهره هایی چون رضا معتمد و ... وجود دارند).
چگونه می توان شاعری را که در شهرستان خود ( به ویژه در زمینه ی نو و محلی) آگاه ترین نیست با آگاه ترین شاعران معاصر مقایسه کرد؟
برای آشنایی با سطح علمی گزاره ی فوق می توان آن را با گزاره ی دکتر سید جعفر حمیدی (درباره ی همان شاعر) مقایسه کرد: «... علاوه بر ذوق آزمایی در انواع شعر کلاسیک، در سرودن اشعار محلی نیز مهارت دارد».
تفاوت علمی این دو گزاره تفاوت علمی نویسنده ی آن دو را به خوبی نشان می دهد. برای اثبات فرضیه ی نخست باید ساعت ها تحقیق و مطالعه کرد و حاصل آن را به صورت مستدل در یک رساله ارایه کرد وگرنه به راحتی می توان به جای نهاد جمله ی مذکور نهادهای دیگری گذاشت، بی آن که چیزی از ارزش آن بکاهند (یا حتی چیزی به ارزش آن بیفزایند).
پانوشت:
1.فایز: دوبیتی سرای جنوب (مجموعه مقالات)، عبدالکریم مشایخی (گردآورنده)، تهران: لیان، 1381، ص 256.
2.آسیب شناسی شعر امروز دشتستان، پژوهشی چاپ نشده از نگارنده.
3.رجوع کنید به: رها ز منت باران: گزیده ی شعر و زندگی شاعران دشتستان، محمد غلامی، بوشهر: شروع، 1386.
4.برای آگاهی از تاثیرپذیری فایز از شعر گذشتگان رجوع شود به:
ـ فایز دشتی، مشاهیر ایرانی 17، مصطفی فخرایی، تهران: تیرگان، 1383 صص 41 ـ 27.
ـ فایز: دوبیتی سرای جنوب (مجموعه مقالات)، همان منبع صص 132 ـ 121.
5.از نخلستان تا خیابان، علیرضا قزوه، تهران: سوره، چاپ پنجم، 1378، ص 50.
6.مرثیه ی سرخ گلو: برگزیده ی شعر معاصر مذهبی، امیر مسعود طاهریان (گردآورنده)، مشهد: به نشر، ص 155.
7.فایز دوبیتی سرای جنوب، منبع پیشین، صص 252ـ 163.
8.همین کار را مولف کتاب فایز دشتی انجام داده است، ص 69 ـ 41.
9 و 10. رها ز منت باران، گزیده ی شعر و زندگی شاعران دشتستان (منبع پیشین) ص 297
منبع : هفته نامه ی اتحاد جنوب- شماره ی 657- دوشنبه 14 شهریور 1390
درتاریخ 24/4/1390جناب آقای اسفندیارفتحی به مناسبت سومین سال تولددخترش « بهار»، جشنی باحضوردوستان بزرگواربرگزارنمودکه پس ازچندروز، اینجانب بادیدن عکس های آن مجلس ، موضوع را متوجه شدم وقطعه شعری به همین مناسبت باچاشنی طنز، تقدیم حضورش نمودم که البته قبل از سرودن شعر، ایشان اظهارداشته بودند ازهمین الان برای سال آینده و درجشن چهارمین سال تولد بهار دعوت هستید. /نجفقلی محمودی
مبارک باد روزی را که آن نیکو نگارآمد
گلستان غرق شادی گشت ونخلستان به بارآمد
به روزبیست وچارازتیرماه وفصل تابستان
«زیارت1»سبز وخرم شدچومیلاد« بهار»آمد
به یمن مقدمش بگرفته« فتحی» آنچنان بزمی
که« مختاری» ز«دهقاید2»، «غلامی» از«بنار3»آمد
«امید»و«آرش» و«مسعود»و«سجاد»و«مسیحا» و
«امیر»و«ارسلان» وهرکسی ازهردیارآمد
تمام دوستان خندان وباسازودهل رقصان
به جز بی بهره« محمودی » که هیچش درشمارآمد
جهان ازبهرتنبیه تو باجرم فراموشی
به شکوه نزد« دی بهروز4» و«قاید نامدار5»آمد
بگفتی عفوکن« خانا6» مراتاسال آینده
که بزم شادی جشن «بهارم» را چهار امد
ولی« اسفندیار» ایمن مباش وخودمهیا کن
یهو دیدی که «خان » همراه با یکصد سوارآمد
________________
1= روستای محل زندگی اسفندیارفتحی
2= روستای محل اقامت آقای مختاری ، نوازنده ی سنتور
3= روستای زادگاه محمد غلامی
4=مادربهروزواسفندیارفتحی
5=پدراسفندیارفتحی
6= خان ، لقب آقای محمودی هنرمند دشتستانی وسراینده ی این شعر
به شاعرمهربانی ها محمدغلامی می خواست بی همراه برگه ی فرمت را به دریا بیندازی ! می خواستی درخمیازه ی این کولر بخوابی تابیداریش صبحی شودبه قیامت می خواستی امّا درکوه روبرو پشت شورابِ تفتان قوچی می چرد که پلنگ ها را تک تک ازصفحه ی مانیتوری که بغل گوش آفتاب آویزان است می بیند . می خواستی اما ازدشتستان تابوشهر بااین مرکبِ گم شده راهی ست بسیار من ! بی تو درراه بهشت صادق هم اگرباشم هرچهارراهی درجهان را پرازخون می کنم وتو می خواستی بی همراه برگه ی فرمت را به دریابیندازی ! _______________ سرگردان ساعت چهار- صفحه ی 73تا75
استاد دکترحسینقلی انگالی :
دیگ بی قراربیدم ویاری وَرُم نِبی
یه اهل ِحال ِ ساوقه داری وَرُم نِبی
یه پاکبازِ اهل ِ دلی کزکلام ِ او
واوی کـُنـُم مودفع ِ خماری وَرُم نِبی
یااین که همدمی که بفهمه زوونِمه
یه هم کلوم ِ پاک عیاری وَرُم نِبی
فکرم کشید پر، سوی صحرای دشتسون
اُماچه چاره، اسووسواری وَرُم نِبی
دل داشت میل ِتیروتفنگی سی هُوبره ای
شرمَندِ شاویدم ، گِتِکزاری وَرُم نِبی
مِیلـُم کشید قهوه وقیلون ومنقلی
لیکن چه فیده، سایه ی کـُناری وَرُم نِبی
دُوتازه ای، که پیدُم ِ خَش، ریش رخته وُو
مِیلـُم کشید و،خیگ وملاری وَرُم نِبی
دل کردهوای نون وتلیتی ومَنگکی
اُمّاصدحیف که کشک وتغاری وَرُم نِبی
کیوی وسیب ومیوه یل تـُرش وبی مزه
نادِی وَرُم، یه دون ِ کـُناری وَرُم نِبی
یه گــَل ِ گـُجیک، چنبره زه تـُودل ِ فدَه
اُمّا فغون که سنگ وکِیواری وَرُم نِبی
کِرده دِرِنگِه ای، سی دل ِ دردمندِ خـُم
اُمّا عبث که نغمه ی تاری وَرُم نِبی
هِی زِرّ وپیچ خَردُم ، دورودیار ِ خم
یه آدمی که پاش بُکـُنـُم سِکُ داری وَرُم نِبی
گفتم خداخدا، بـِرِسَن« ایرج» و« فـَرَج »
«مَحمَدغلامی » اهل ِ بـُناری وَرُم نِبی
تهرون خـَشه اُما«انگالی »، نه مال تونه
واگرد ولات و، هِی مگویاری وَرُم نِبی
________
هفته نامه ی نصیربوشهر- یک شنبه 9مهرماه 1385