ادبیات و فرهنگ
امشب از احوال خود نکته ای عجیب دریافتم و آن این که در جوانی ، پیر می اندیشیده ام و در پیری ، جوان . دفتری از دهه ی شصت که دلم نیامده بود بسوزانم را باز کردم . ده ها غزل از آن روز ها . یکی از غزل ها را در اینجا می آورم .
مرکب عمر ندانم چه شتابی دارد
گشت بیچاره که دایم خور و خوابی دارد
در گذرگاه جهان گر بزنی فریادی
باز تا سوی تو بر گشته جوابی دارد
به گمانت که تویی نقطه ی پرگار وجود ؟
اینچنین نیست که هر کار حسابی دارد
بگسل از دام جهان زان که وفایی نکند
با هر آن کس که برایش تب و تابی دارد
باد شاید که غلامی خودش اول شنود
پند خود ، گر چه ز اندرز کتابی دارد
شیراز – فروردین 63
تو یار بودی و ما بهره مند یاری تو
که رود می چکد از دست های جاری تو
خزان حادثه را هرگز اعتبار نبود
تو بودی و دمِ عیسایی ِ بهاری تو
به سبز قامتی ات سرو می کند تعظیم
و نخل مانده به حیرت ز باوقاری تو
تو مثل جانی و از ما جدا نخواهی ماند
مباد کم سر مویی ز دوستداری تو
ز دیده می روی اما نمی رود هرگز
ز لوح سینه ی ما نقش یادگاری تو
14 تیر 94
نسیم از علف و عطر گل نشان می داد
گلی نشسته به اندوه سر تکان می داد
چو کودکی که جدا مانده سایه ی دیوار
نشسته بر سر سنگی و امتحان می داد
ز راه گمشده ای از دیار و یار جدا
در آن سکوت صدا بانگ باغبان می داد
به جای قطره ی باران به جای سایه ی ابر
به او سموم نفس گیر ، آسمان می داد
شبیه من که در اینجا دمیده ام تنها
لبی به خنده ولی قطره قطره جان می داد
_______________________
عسلویه – بهمن 1392
بیو بارون
ندیدنش تلخ است اما واقعیت مانایی اش تسکینمان می دهد . ایرج شعرهایش را به کتابخانه ی دل های عاشقان سپرد و جاودانه شد .
او همیشه با ماست
هنوز صد سبدِ شعر داشتی رفتی
به سینه ها گل اندوه کاشتی رفتی
در این زمانه ی قحطی و روزگار خزان
تو ابر گشتی و باران نگاشتی رفتی
خوشا به حال تو کز این« جهان و کار جهان»
به غیر عشق دگر بر نداشتی رفتی
به دست بوسی تو آمدیم موسم عید
دریغ و درد که ما را گذاشتی رفتی
این شعر در هفته نامه ی نصیر بوشهرشماره ی 171- به تاریخ 1381/06/26 به چاپ رسیده و امشب به مناسبت در گذشت استاد ایرج شمسی زاده ، مجددا در اینجا می آید .
به ایرج شمسی زاده
من و تو
دو دانه ز یک پیله
دو کپّه زیک دانه
من و تو
از گلوی پرندگان ِ غریب
یک ترانه
هزارسال نشستیم منتظر در خاک
و پوسیدیم
و پوسیدیم
قطره ای نچشیدیم
و سهم ِ ما
همیشه سایه ی لرزان ِ ابر ِ نازا بود
هزار مرحله دور ِ جهان سفر کردیم
و چرخیدیم
وچرخیدیم
ترانه ای نشنیدیم
صدا اگر . . .
شکستِ ساقه ی عمر و سرودِ بـُرّا بود
_______________
برّا – b0rra خرمن کوب
________________
هفته نامه ی نصیر بوشهرشماره ی 171- 26/6/1381