ادبیات و فرهنگ
گاه می اندیشم مرگ در برابر عظمت روحی و معنوی برخی از افراد ، آن قدر کوچک است که نه تنها نمی تواند آنان را از بین ببرد ، بلکه آنان هستند که مرگ را تحقیر می کنند . خداکرم عضدی از قبله ی آن افراد بود . مردی مردستان ، گنجینه ای گران بها و بی تکرار و چشمه ی زلالی که هر کسی می توانست به قدر دلخواه از آن سیراب شود . او از وارثان نسل غول های منقرض شده ی دشتستان بود . بزرگ مردی که در مکتب پدری مبارز در مقابل استعمار انگلیس ، آزادگی آموخت و هرگز حق را فدای مصلحت و منفعت نکرد . وی مردی نیک اندیش ، خوش کلام ، بلند حافظه و به حق پدر تاریخ دهستان زیارت بود . او به تنهایی یک دشت مرد بود . مردی که بدون او همیشه زیارت چیزی کم دارد . خداکرم عضدی نمرده است چرا که تاریخ نمی میرد . نام بلند او برای همیشه در تاریخ این دیار جاودان خواهد ماند . محمد غلامی 21 آبان 1397
پیشانی ام که صفحه ی خطی شکسته بود
خطاط روزگار بر آن طرح بسته بود
هر روز رشته ای که ز مضراب های غم
با چنگ درد تار دلم را گسسته بود
دندان شکست و کام هلاهل که این جهان
خرما نبود ، پوست در اطراف هسته بود
از شادی زمانه ندیدیم جرعه ای
شادی کجا که شربت غم دسته دسته بود
نامی که مانده بود ز شادی لعاب بود
نام خوشی که زهر میانش نشسته بود
لبخند ، نقش بی رمقی بود روی آب
هر موج می رسید به نزدیک ، خسته بود
دست آس آسمان و زمین می رود هنوز
اینجا همیشه گندم آدم شکسته بود
1390
استاد ابراهیم ثابت طی بداهه ای خطاب به اینجانب سرود :
دلنشینی، دلپسندی مثل رودی خوش ، روانی
فارغ از غوغای آهن در پی گل ها دوانی
می نویسی ، می سرایی از لب معشوق شیرین
گاه سعدی ، گاه حافظ ، گاه مولانای جانی
هم گلی ، هم بوستانی ، هم شرابی هم گلابی
هم مریدی هم مرادی ، نقل جمع دوستانی
شعر ، مثل آب بر لب ، شور مثل روح در جان
عشق مثل سایه با تو ، می کند هم داستانی
آنقدر زیبا نشاندی پیر عشقت را بر ما *
عاشقِ معشوقه ی تو ، می شود هر نوجوانی
هم نشین دلنشینم ، چشمه سار شعر خیزم
تا ابد مانا بمانی ! سبز و گرم و آسمانی
*بر : به معنی پیش
ابراهیم ثابت
در پاسخ به بداهه ی استادم ابراهیم ثابت عزیز . اگر چه شعر من با وجود وزن یکسان ، هم وزن شعر ایشان نیست :
شاخه ی سبزی که لبریز از گل و برگ بهاری
ای که در باغ هنر با شعر داری روزگاری
همره شیرین جانی رهنمای شاعرانی
تا برآری در کف پای ادب گر رفت خاری
گاه با دانش پذیران کاروان سالار دانش
گاه با بندر نشینان بی غروری با وقاری
گرچه پیری در سخن ، مثل جوانان با نشاطی
با همه شور جوانی مثل پیران بردباری
تا شود ثابت ارادت های اسماعیل شعرم
تیغ نقدی را برآور ای که ابراهیم واری
محمد غلامی
تا عشق بشکفد
با بال های سبز و بلند نگاه خود
باید چشید جرات پرواز
آن سوی باغ ها
هر شاخه جاده ای
سرسبز و پیچ پیچ
هر شاخه تونلی که از اعماق می رسد
هر گل
چراغ سرخ توقّف
یک لحظه ای درنگ
پشت چراغ ها
برکه چوپان . 7 مهر 1397
شسته در پرده ی سپیده ی صبح
قلقلِ نرمِ آب یعنی تو
غرقِ کندوی چشمه های بلور
عسلِ آفتاب یعنی تو
تو بلندای طرحِ اقیانوس
غرقِ آغوشِ گرمِ ساحل ها
منم آن ماهیِ جدا مانده
تو پر از آسمانِ زیبایی
من پرستوی نغمه برده ز یاد
پشتِ آویزِ میله ها مانده
با گیاهان به سایه سارِ درخت
چشم دارم به روزنِ امید
آن سوی چترِ برگِ جنگل ها
تو پر از روشناییِ خورشید
3 شهریور 1397