ادبیات و فرهنگ
اولین فراخوان همیاری برای چاپ کتاب آشنایی با بنارآب شیرین
بالاخره به لطف خداوند بزرگ پس از 28 سال تلاش ، جلد اول از پروژه ی ده جلدی کتاب آشنایی با بنار آب شیرین با نام « پیشینه و تاریخ » در نوروز 1398 انتشار خواهد یافت . دوستانی که تمایل دارند در چاپ این کتاب ، سهمی داشته باشند :
1- مبلغ اهدایی خود را تا پایان بهمن ماه 1397 به شماره کارت 5859831070309595 بانک تجارت به نام محمد غلامی واریز کرده و تصویر فیش واریزی را با ذکر نام و نام خانوادگی از طریق واتس آپ به شماره 09172361368 ارسال کنند .
2- یک قطعه عکس 6×4 همراه با نام و نام خانوادگی خود جهت چاپ در صفحه ی قدردانی کتاب به اینجانب برسانند .
3- کسانی که به اینجانب دسترسی ندارند ، می توانند عکس خود را همراه با نشانی پستی ( جهت دریافت کتاب ) از طریق واتس آپ یا به نشانی bonarabshirin@gmail.com ارسال کنند .
توضیح :
1- پس از چاپ کتاب ، به هر کدام از کسانی که در این طرح شرکت داشته اند ، به میزان مبلغ اهدایی ، کتاب داده خواهد شد .
2- اگر مبلغ جمع آوری شده بیش از هزینه ی جلد اول باشد ، برای جلد دوم و جلدهای بعدی این پروژه از آن استفاده می شود . مثلا اگر در مجموع ، چهل نفر با این مبلغ :
گروه اول : ده نفر. هر نفر 50 هزار تومان
گروه دوم : ده نفر . هر نفر 100 هزار تومان
گروه سوم : ده نفر . هر نفر 150 هزار تومان
گروه چهارم : پنج نفر . هر نفر 500 هزار تومان
گروه پنجم : پنج نفر . هر نفر 1 میلیون تومان
به این طرح کمک کنند ، مبلغ ده میلیون وپانصد هزار تومان کمک کرده اند . در صورتی که هزینه ی چاپ کتاب مثلا شش میلیون تومان باشد ، به هرکدام از افراد گروه اول یک کتاب ، گروه دوم دو کتاب ، گروه سوم ، سه کتاب و به گروه های چهارم و پنجم هر کدام شش کتاب داده می شود و چون از گروه چهارم ، هر نفر 200 هزار تومان و از گروه پنجم هر نفر 700 هزار تومان باقی می ماند ، بنابراین آن دو گروه ، بدون مشارکت در فراخوان بعدی ، نام و عکسشان در کتاب دوم نیز منعکس خواهد شد و این روش تا پایان چاپ جلد دهم ادامه خواهد داشت . بدین ترتیب ، تمام هدیه های شما صرف کار فرهنگی چاپ کتاب معرفی بنار آب شیرین خواهد شد .
با سپاس . محمد غلامی
دلم هوس غزل های گذشته را کرد . این را دیدم و اینجا آوردم . 35 سال پیش .
دل دیوانه ی من واله و دیوانه ی توست
عامی یکسره دردی کش پیمانه ی توست
خون دل می خورم از دوری ات ای سرو چمن
شمع من باش وجودم همه پروانه ی توست
خوش به آن طایر افسونگر فتانه ی عشق
لانه اش زان که در آن نرگس مستانه ی توست
سجده گه جای کف پای تو محراب ابروت
خون دل آب وضو قبله ی من خانه ی توست
رفت از دست غلامی نظری سوی من آر
تا بدانی دل ویران شده کاشانه ی توست
شیراز آبان 62
با اندکی ترمیم اینچنین است :
دل دیوانه ی من عاشق و دیوانه ی توست
سال ها رفت که دردی کش پیمانه ی توست
خار غم می خورم از دوری ات ای نخل بلند
شمع من باش وجودم همه پروانه ی توست
عشق با آنکه بلندای وجودش بال است
لانه اش در قفس نرگس مستانه ی توست
سجده گه جای کف پای تو محراب ابروت
خون دل آب وضو قبله ی من خانه ی توست
رفت از دست غلامی نظری سوی من آر
تا بدانی دل ویران شده کاشانه ی توست
شیراز آبان 62
بامداد روز 25 آذر 97 چند دوبیتی در گروه های مجازی نوشتم از جمله :
جهان سرمست از گلبرگ رویت
زمین سرگشته و حیران بویت
موذّن را به شک انداخت ناگاه
طلوع صبح از زیر گلویت
استاد بزرگوار سکینه کمالی ( سارا ) در پاسخ ، دوبیتی شیرینی نوشت تا کمترین شاگرد خود را تشویق کند :
جهان سرمست از شعر و صفایت
نسیم می آورد بوی وفایت
دوبیتی ها یکی از دیگری سر
چو برگ گل تمام واژه هایت
خبر تکان دهنده و کوتاه بود « دوستان چند دقیقه پیش حاج جمشید زاهدی بر اثر سکته به رحمت ایزدی پیوست » باور کردنی نبود اما واقعیت داشت . جمشید از دوستان دوره ی نوجوانی و جوانی نسل من بود که خاطرات بسیاری از او در ذهنمان باقی مانده است . او مثل همه ی بچه های روستا ، کودکی را با فقر گذراند و با پای برهنه در کوچه های خاکی بنار آب شیرین قد کشید و تا زمانی که زندگی چهره ی جدی خود را به او نشان نداده بود ، فوتبال بازی کرد و بعد که برادرش علی به خیل شهیدان پیوست و خودش نیز مسافر جبهه ها شد ، مرحله ی دیگری از زندگی را تجربه نمود .او شخصیتی معتبر و قابل اعتماد داشت و هر کجا سخن از انجام کارهای عام المنفعه بود ، او نیز حاضر می شد . جمشید تک بعدی نبود . هم خیّر بود و هم مسئولیت پذیر و در مقطعی از تاریخ بنار ، به فاصله ی قریب ده سال که در تشکیل شورای اسلامی وقفه ایجاد شده بود ، وی به تنهایی بار مسئولیت شورای روستا را به عهده داشت . او همه جا حضور می یافت و هر سال بی هیچ تکلفی در مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین در روستا ، آب و شربت تقسیم می کرد . آخرین بار که او را دیدم ، 29 شهریور در مراسم عاشورای حسینی بود که لیوانی شربت در دست نزدم آمد و آخرین بار که تلفنی با او حرف زدم ، آخرین شب زندگی او بود ودریغا که این را نمی دانستم .او رفت و به برادرانش علی و ناصر ملحق شد و من باهزاران اندوه درگذشت نابهنگام او را به خاندان زاهدی ، کهنسال و عباسی و به مردم روستایم تسلیت می گویم .
محمد غلامی . جمعه 16 آذر 1397
از هر چه سبز ، سبزه ی روی تو خوش تر است
از هر چه باغ ، خرمن موی تو خوش تر است
از دشت مرمرشک شکوفای دست هات
پرواز بی نهایت بوی تو خوش تر است
وقت طواف کعبه ی شیرین چهره ات
بر خال روت سجده ی موی تو خوش تر است
بر من که نخل تشنه ی دشت کویری ام
یک جرعه آب از لب جوی تو خوش تر است
از صد هزار خمره ی لبریز از شراب
یک پیک از زلال سبوی تو خوش تر است
گفتم که جرعه ای ز لبت می چشم ولی
برگی ز جویبار گلوی تو خوش تر است
برازجان . دی ماه 96