ادبیات و فرهنگ
بیست و هفتم خرداد ، روز تولد دخترم فروغ است . برایش این دو بیت را ارسال کردم :
صبح آمده و پرتو خورشید دمیده
بر دیده ی ما آینه ی نور کشیده
گفتم عجبا این چه فروغی ست شگفتا
گفتا ز فروغی ست که امروز رسیده
27 خردا 95
به راستی چه کسی می تواند زندگی خود را فدای دیگران کند که تو کردی بی هیچ انتظار .
در تو اندیشه های زلال جاری بود تا هر بامداد در میدان بزرگ شهر ، دکّه ای بگشایی و جوانان را به بیداری دعوت کنی و بعد ها در آوارگی هات همچنان در گوشه ای مقابل شهرداری قدیمی یا شمال میدان یا در خودت مثل اکنون و با خودت در تمام خیابان ها و کوچه های شهر تا هنوز که من دیروز اولین کتابم را از تو بگیرم و امروز به احترام نامت برخیزم و آواز بخوانم که :
خوش به حالت که دلت را به ره عشق نهادی
شیر ِآن شیر حلالت که از او رُستی و زادی
آنچه در مدت یک عمر ز یک دست گرفتی
با دو دستت همه را در کف اخلاص نهادی
چین پیشانی و آشفتگی موی سپیدت
یاد ایّام جوانی و نشاطی که تو دادی
دل ما خانه ی پیری که مراد همه را داد
عاشق خاک ( برازجان / زیارت /دلیران ) علیِ پیر مرادی
امروز که عشق می زند جوش # بر روی جمالِ دوست می نوش
یاری که به اوست افتخارم # دریای زموج بی قرارم
رنگش همه مهر بر جبین بس # راحش خُمِ شعرِ آتشین بس
جانِ همه را زعشق ساقی # عمرش همه عمر شاد و باقی
خسته از دستِ خالی ِ تکرار
شده ام قهرمانِ قصه ی شوم
بر تردمیل ِ زندگی هرروز
می دوم سوی مقصدی موهوم
برکه چوپان- کنگان - 92/2/14
ر طب ِ شعر ِ مرا دست براین پنگ بزن
سرکی تا به دل ِ عاشق ِ دلتنگ بزن
من نگویم که پیاپی بنوازم به پیام
گاه گاهی به من ِ گم شده تک زنگ بزن
کنگان- اول مرداد 1391