ادبیات و فرهنگ
گلبرگ ِ رخ ِ تو را عجب ساخته اند
با چشم ِ تو رمز ِ روز و شب ساخته اند
ترسم بفشارمت ، بریزی در هم
اندام تو را که با رطب ساخته اند
دیرآمدنم به اندازه ی کافی عذابم داده . چاره ای نبود . نوروز با شما نبودم . حال آمده ام تا حداقل هفته ای یک بار ببینمتان . گرچه از نوروز ، روزهایی گذشته ولی این هدیه مال شما ست . بپذیرید :
نوروزت شاد و روزگارت شیرین
فروردینت خوش و بهارت شیرین
درباغ ِ وجود ، برگ برگت سر سبز
نخلت ثمری باد و کــُنارت شیرین
مهتابی ِ صورتت دمیدن دارد
دریاچه ی چشمان ِ تو دیدن دارد
ازباغ ِ بهار ِ چهره ات ، دزدِ لبم
اندیشه ی غنچه غنچه چیدن دارد
گلخندِ لطیفِ آبشارانی تو
منظومه ی نرم نرم ِبارانی تو
با آن که شبیه باغ ِپاییزانی
سرسبزی ِغوغای بهارانی تو
ای کاش که همراهِ دهانت بودم
لیوان ِ تو یا که استکانت بودم
هربارکه چای و آب می نوشیدی
من مست زبوسه از لبانت بودم