• وبلاگ : ادبيات و فرهنگ
  • يادداشت : عزيزان سلام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رحيم عمراني 

    سال نو بر شما مبارک/آرزوي سلامتي براي شما وخانواده محترمتان دارم



    بر آمد آفتاب از بام کهسار

    جهان را جنب و جوشي تازه بخشيد

    سخاوت مند، يک دامن گل زرد

    به کوه و دره و بر دشت پاشيد

    نسيم، آهسته زلف بوته ها را

    به هم پيچيد و پر چين و شکن کرد

    قباي کهنه دور افکند صحرا

    زمين پيراهني رنگين به تن کرد

    کبوتر بر فراز شاخه ي نخل

    فرود آمد به شوق و شور بسيار

    مهيا تا نمايد لانه ي خويش

    گرفته شاخه ي خشکي به منقار

    فراز قله قمري بانگ برداشت

    خبر از کاروان فرودين داد

    فرود تپه با اندوه، اسفند

    به پاي تپه بوسه ي آخرين داد

    ميان دره، بادام از شکوفه

    کلاهي نو نهاده بر سر خويش

    کنار صخره، نقاش بهاري

    گشوده برگ سبز دفتر خويش

    سرازير و به سوي دشت مي رفت

    ميان صخره، لغزان، جويباري

    به گوش برکه ها در دشت مي گفت

    پيام ابر و باران بهاري

    به زير سايه ي بيد کهنسال

    به ساز باد، گل در پيچ و تاب است

    سر از مستي قناري کي بر آرد

    که جام لاله لبريز از شراب است

    ميان شاخساران، گاه و بيگاه

    کشد بلبل سر انگشتي به سازش

    به آرامي گشايد گوشه ي باغ

    شقايق، غنچه هاي نيمه بازش

    معطر کرده نرگس، برلب جوي

    مشام سرو هاي بوستاني

    خمارين چشم مستش مي برد باز

    مرا، تا سال هاي نوجواني

    به آن صبحي که چشم نيم مستي

    ربود آرام هستي را ز دستم

    به جامم ريخت زان ساغر شرابي

    که تا امروز هم زان باده مستم

    بدان صبحي که خورشيد نگاهش

    دلم را گرم و گرم و گرم تر کرد

    درون سينه، دل، بار سفر بست

    به شهر بي قراري ها سفر کرد

    همان صبح دل انگيز بهاري

    که پيغام آور مهر و وفا بود

    همين قله، همين دره، همين دشت

    گواه آخرين ديدار ما بود

    از آن نوروز تا امروز هر عيد

    همين تپه، همين دامن، همين کوه

    من و اين تخته سنگ و جاي خاليت

    من و از دوريت، يک کوه اندوه

    (از خالوي عزيزم علي اسپرغم)

    پاسخ

    درود عزيز . خاك كوچه هاي شاهيجان را مي بوسم .