ادبیات و فرهنگ
آقای علامه زاده با آمدنم موافقت کرد و من نیز با شهرام پاپری تا برازجان آمدم . رضا پاپری هم بود و نیما که خورموج کلاس داشت . عصر به بوشهر رفتیم . محمد حمیدی و دخترم سارا به منزل حاجی حمیدی رفتند و من و همسرم به مجتمع فرهنگی و هنری تا در مراسم چهلمین روز درگذشت استاد حسن زنگنه شرکت کنیم . امید غضنفر مثل همیشه دست اندر کار بود و نبض جلسه را در دست داشت . شاهین بهرام نژاد مجری بود . مرتضی زند پور خودش را از شیراز رسانده بود . دکتر عاشوری با صمیمیت ذاتی اش و... سید قاسم یاحسینی ، کاوه بیات و دکتر عبدالرسول خیراندیش سخنرانی کردند . دکتر رضا معتمد ، استاد فرج الله کمالی و حسین فیروزی شعر خواندند . اسماعیل روشن روان با گروه خود آمد و اجراهایی فوق العاده داشت . عبدالحمید تنگستانی فلوت نواخت . آکا صفوی شروه خوانی کرد . چند کلیپ از زندگی تا مرگ استاد زنگنه پخش شد . در طول برنامه شماره ای از نصیر بوشهر و شماره ی 15 بوشهر نامه توزیع شد تا من فی البداهه در گوشه ای از آنان بنویسم :
هرگوشه نگاه می کنم پیدایی
هرجا که روانه می شوم با مایی
چون گوهر خورشید درخشان جنوب
چون موج خلیج پارسی ! پیدایی
و بدینسان آیین نکوداشت حیات زندگی استاد حسن زنگنه پایان یافت .ما نیز به منزل حاجی حمیدی رفتیم تا پس از شام ، به برازجان برگردیم .
مرخصی من اگرچه این بار بسیار کوتاه بود اما خبرهای پیاپی که می رسید ، لحظاتم را شیرین می کرد . در مسیر بودم که از انتشارات نوید زنگ زدند و خبر دادند کتابم مجوز گرفته است . منظومه ی « از رنگ باستانی چشمانت » را چند ماه پیش به انتشاراتی نوید شیراز سپرده بودم . پس از شام و به پیشنهاد دخترم فروغ ، جلسه ای خانوادگی در خانه تشکیل دادیم و پس از بحث و گفتگو ، نتایج مثبتی حاصل شد . صبح روز 29 مهرماه نیز با همسرم به بانک رفته ، سفته گرفتیم و در یکی از بانک ها مقدمات وامی را فراهم آوردیم . عصر به سالن کانون امام خمینی رفتیم . من ، همسرم ، غزاله و رسول . فروغ هم آمد. همایش استانی حافظ و زمانه ی ما برگزار شد . تعدادی از دوستان ، استادان و هنرمندان و جمعی از شاگردان دوران تدریس را ملاقات کردم . آرش آب شیرینی تار نواخت . من ، امرو هیچستانی و خانم معصومه خدادادی شعر خواندیم . منصور پایمرد ودکتر سیاوش جعفری در باره ی حافظ سخنرانی کردند . چند کلیپ زیبا پخش شد. استقبال از حافظ ، پر شور بود . شب افتخار میزبانی تعدادی از بزرگواران و بزرگان اهل قلم نصیبم شده بود . محور بحث ها و حرف هامان، حضرت حافظ بود . شبی به یاد ماندنی با حضور : ( به ترتیب الفبایی ) خانم زهره ابوقداره نویسنده و عضو هیئت مدیره ی انجمن دوستداران حافظ شیراز . رسول باقری . منصور پایمرد رییس انجمن های دوستداران حافظ ایران که چند غزل از خواجه شیراز خواندو همسر محترم ایشان . خانم دکتر پرهیزگاری ، نویسنده و محقق و همسر دکتر عاشوری نژاد . حسن حیدری .صالح دروند شاعر . دکتر مسلم زمانی . مرتضی زند پور شاعر . محسن شریف نویسنده ی شهیر جنوب و بوشهر . دکتر عباس عاشوری نژاد ، نویسنده و محقق . غزل غلامی . فروغ غلامی که با غزل خوانی خود ، شب را از آنچه که بود ، شیرین تر کرد . اسفندیار فتحی شاعر . همسرم بتول قاسمی و حضور فعالش . ملیحه کریمی عضو هیئت مدیره ی انجمن دوستداران حافظ شیراز . نجف قلی محمودی هنرمندی که ما را از اجراهای شیرین خود بی نصیب نگذاشت . دکتر رضا معتمد ، شاعر ، نویسنده و محقق .
« برکه چوپان » بین کوه و دریاست . درابتدای راهی که کنگان را به عسلویه گره می زند با قدمتی دیرینه و آثار باستانی معدود و مربوط به ساسانیان . مذهب ، روستا را به دو بخش تقسیم می کند و روستا خود نیز از دو پاره تشکیل می شود اما با یک دل . اگرچه هر روز، یک سوی روستا ، سه بار و سوی دیگر ، پنج بار اذان می شنوی . « احمد طاغان » همکار ما در شرکت « درریز » و از اهالی برکه چوپان است و مقید به اجرای آداب روز عید . او می گوید ، صبح روز عید فطر ، در تمام خانه های روستا ، سفره مهیاست ومردم روستا در این روز ، پس از انجام نماز عید ، به تمامی خانه ها سرکشی می کنند و کنار سفره می نشینند و بهره مند می شوند . این کار به صورت جمعی صورت می پذیرد و هیچ خانه ای مستثنی نیست . با جمعی از دوستان همکار ، به دیدارش می رویم . مطابق آنچه از ایشان شنیده ایم ، سفره آماده و تزیین شده است . چای ، اقسام شربت آلات ، اقسام شیرینی ها و میوه ها . عکس می گیریم و می خوریم و می خندیم و لحظه های با هم بودن را شیرین تر می کنیم . برای من حلوای محصول روستا خیلی جالب است اما اندازه نگاه می دارم تا بتوانم دعوت « کمال » و دوستانش را نیز پاسخ بدهم . نزدش بروم و در جشنی که به همین مناسبت مهیا کرده شرکت کنم . تا دریک روز و یک ساعت توانسته باشم عید را از نظرگاه اهل تشیع و اهل تسنن به تماشا بنشینم .
دوست نداشتم کسی را زحمت بدهم حتی اگر محمد حمیدی باشد ولی وقتی سوگند خورد که اگر موافقت نکنم دیگه به خونه مون نمیاد ، پذیرفتم . ساعت 17 با هم به بوشهر رفتیم . طبق هماهنگی های انجام شده ، به محل مورد نظر رسیدیم . دری چوبی با فرم قدیمی در یکی از کوچه های خیابان باهنر . داشتم در را با اندک تردیدی وارسی می کردم که مردی گفت درست آمده ای . صاحب خانه بود . بسیار مهربان و صمیمانه مرا به درون دعوت کرد . وارد که شدم ، احساس کردم عشق به سرزمین ، زیبایی ها و فرهنگ از همه جا می تراود . برای اولین باربودکه به آن خانه می رفتم . خانواده ی آقای علی عبدالله زاده با نهایت احترام و صمیمیت مرا پذیرفتند. آقایان محمدی و احمدی از صداو سیمای مرکز بوشهر نیز داشتند دوربین را تنظیم می کردند . دکور نیازی به تنظیم نداشت . تنها کافی بود دوربین بچرخد تا دکور دلخواه را بیابد . سلام و احوالپرسی کرده و نشستم . امید غضنفر هم آمد . درواقع اجرای طرح و تدارک از ایشان بود . اندکی بعد ستون شعر محلی استان فرج الله کمالی داخل شد . اول من آغاز کردم و چند شعر محلی که درکتاب « بدویت معصوم » اثر دکتر رضا معتمد آمده بود را خواندم . بعد هم با امید به منظور عکاسی ، به طبقه ی بالا رفتیم تا استاد کمالی در مقابل دوربین بنشیند و طنین « دشتسون فرق سرم ...» را با امواج دریا گره بزند . شب خیلی وقت بود که از راه رسیده بود و باید به دشتستان برمی گشتم تا بامدادان فردا خودم را به کنگان برسانم .
حافظ و سعدی در کنگان
همکاری داشتم به نام حافظ افکار که با هم در شرکتی در کنگان کار می کردیم . حافظ پس از مدتی ، تسویه کرد و به سپیدان رفت . دو روز پس از رفتن او ، شخصی به محل کارم وارد شد وپرونده اش را به دستم داد تا مراحل پذیرش وی را انجام بدهم . در حالی که پرونده را بررسی می کردم ، سر بر آورده و گفتم : ببخشید . دو روز دیرتر رسیده ای . با تعجب نگاهم کرد و هاج و واج مانده بود که گفتم : مگر شما برای دیدن حافظ نیامده اید ؟ او دو روز است که از اینجا رفته . سعدی رحیمی با شنیدن این سخن متوجه ی موضوع شد و با هم خندیدیم .