ادبیات و فرهنگ
پیشانی ام که صفحه ی خطی شکسته بود
خطاط روزگار بر آن طرح بسته بود
هر روز رشته ای که ز مضراب های غم
با چنگ درد تار دلم را گسسته بود
دندان شکست و کام هلاهل که این جهان
خرما نبود ، پوست در اطراف هسته بود
از شادی زمانه ندیدیم جرعه ای
شادی کجا که شربت غم دسته دسته بود
نامی که مانده بود ز شادی لعاب بود
نام خوشی که زهر میانش نشسته بود
لبخند ، نقش بی رمقی بود روی آب
هر موج می رسید به نزدیک ، خسته بود
دست آس آسمان و زمین می رود هنوز
اینجا همیشه گندم آدم شکسته بود
1390