ادبیات و فرهنگ
برخی جاها را نیاز نیست دیده باشی تا تصویری از آن در ذهنت پرورانده باشی بلکه با شنیدن نامی ، در تمام وسعت ذهنت تصوری داری و در خیالت با آن همراهی مثل « قلعه ی سرهان » در کودکی و « نودان » در امروز . مقصد امروزمان « نودان » بود . صبح پیش از طلیعه ی نور بیرون آمدیم . من و نیما . در « قائمیه » نان گرفتیم و آشی از پیرزنی که محبت هایش را مجانی به ما می بخشید . ناهار در « صدرا » بودیم و مهمان همسرم و دخترم غزل و بعد با هم حرکت کردیم در پسینی دلخواه و آنقدر پشت ترافیک بستنی و ماشین ها ماندیم که شب آسمان کوهستان را رنگ زد و مجبورمان کرد تا مستقیما به « تالار قصر » برویم در « قائمیه » و در اول قدم نظم را ببینیم در کسانی که مهمانان را استقبال می کردند و در پذیرایی و رقص و نشستن و هر چیز دیگر و این عجیب نبود چرا که عبدالحمید علامه زاده میزبان بود و ایستاده در دو ردیف که کوچه ای ساخته بودند تا آمدن ها را قدر بدانند .کنار آنان که می شناختم و یا نامشان را شنیده بودم مثل حاج جعفرسلطانی ، عبدالصاحب علامه زاده و نگهدار سبزواری که فی البداهه چند بیت شعر سرود و برایم خواند تا لبخندهایم ماندگارتر بشود در میان آن همه مهر و لبخند که مدام می رویید بر لبانم با دیدن دوستان قدیم و جدید که محمد جعفر ایاره از آن جمله بود و محمد دهداری و مجید میر غفاری و ضرغام میرغفاری و و و
بهنام رییسی مرا برد در کنار ساز و نقاره که صدایش آشنای دیرینم بود اما اول بار اجرای زنده ی آن را می دیدم و توضیحات لازم را داد و دیدارهای شیرینی مثل سبد سبد شیرینی میوه های روی میز ها . دوباره ساز بود و نقاره که عروس و داماد را در حلقه ی شیرین رقص و رنگ لباس های محلی و پرواز دستمال ها از فرش قرمز به جایگاه خاص همراهی می کرد . آهنگ همچنان در فضای مطبوع شب پراکنده می شد و به هر سو پر می کشید و دایره ی رنگ های هیجان انگیز تر آرام آرام می چرخید بر دل هایمان هیجان و مهر می پاشید . پس از شام گپ و گفت و دیدارها ادامه داشت و من هنوز در کنار حلقه ی کهکشانی نور و زیبایی و دستمال افشانی و گل های رنگینی که می چرخیدند و در لباس رقصی سنتی بر دنیای مدرن لبخند می زدند ، در ماندن یا رفتن می چرخیدم تا این که بنا بر رفتن نهادیم و با تبریکی دوباره به حسین علامه زاده و خداحافظی با سایر دوستان و بدرقه ی عبدالحمید علامه زاده که همه را به قدری که می بایست می دید و می رسید ، ماشین را از میان نفس معطر درختان تالار جدا کردیم تا سرشار از شور شیرین شبی به یاد ماندنی میان مردم مهربان نودان عازم برازجان بشویم .