ادبیات و فرهنگ
عید نوروز که می آید ، رسم بر این است که به دست بوسی بزرگتران می روند . من نیز پیش از این ، هر سال در چنین روزی به دیدار پدر می رفتم و پس از پدر ، همیشه صبح اول نوروز را با دیدن مادر آغاز می کردم . امسال اولین نوروزی است که مادر خود به دیدار پدر شتافته و در آرامستان روستا در کنار هم بودند . قصدم آن بود که ابتدای صبح ، نزدشان بروم و سال را با یادشان آغاز کنم که خوابم برد و صبح این سفر میسر نشد . ظهر ، مادر خودش آمد . خیلی سر حال . می گفت که از قبرستان گذشته و به دیدارم آمده و خیلی حرف هایی دیگر . بیدار شدم و به همراه همسرم و دخترم غزل به سوی بنار حرکت کردیم . ساعت پانزده بود . مستقیما به آرامگاه رفته ، به پدر و مادر سلام کردم و بر خاکشان نشستم و فاتحه خواندم . بعد از آن به دیدار بستگان . پس از صرف چای و شربت و شیرینی و تخمه ، از منزل حیدر باقری نزد خواهرم مُلکی رفتیم . حاج الله کرم باقری با خانواده هم بودند که طبق معمول شوخی کردیم و خندیدیم و بعد نزد برادرم مشهدی حسین که از هر دری حرف زدیم و به زیارت برگشتیم تا خواهرم مریم را نیز ملاقات کنم . حاج حسین و همه ی بچه ها نیز بودند . وقتی به برازجان رسیدم ، محمد و سارا آمده بودند . امروز پیام های تبریک دوستان را پاسخ می گفتم . برای تمام دوستانی که پیام می دادند ، این شعر را می فرستادم :
به اقبال بلند و بخت پیروز چراغ زندگانی را برافروز
دلت شاد و لبت لبریز لبخند بهارانت مبارک باد و نوروز