ادبیات و فرهنگ
جمعه که از راه می آید ، صبر و حوصله از راهی دیگر می رود . این است که اگر در طول هفته تا ظهر جمعه درگیر کار باشی ، عصر که شد طاقت کم می آوری . خودم را سرگرم کردم و تا اذان مغرب هم ماندم ولی بیشتر نتونستم دوام بیاورم و زدم بیرون . بی هدف و بی مقصد . نزدیک ترین راه به برکه چوپان ، ساحل یا رفتن به جمعه بازار بود . دومی را انتخاب کردم که راهش از خیابان فرهنگ می گذشت . ماشین های زیادی جلوی اداره ی ارشاد پارک شده بود . حساس شدم . رو به روی در ورودی ، بنری زده بودند که از تئاتر دانش آموزی خبر می داد . پول برای خرید بلیط نداشتم . به ساعتم نگاه کردم . ربع ساعت دیگر تا شروع اجرا مانده بود . فورا به خیابان پیچیدم و پس از توقفی کوتاه مقابل عابر بانک ، به پلاتو استاد حسن مختارزاده رفتم . تعداد معتنابهی از مردم استقبال کرده بودند . من نیز پس از وارسی سکوها ، در گوشه ای نشستم . دقایقی گذشت . جوانی کنارم آمد و از من خواست تا اندکی جابه جا بشوم تا جای او و همراهانش باشد . او خودش را آقای محمد جواد یوسفی اصل معرفی کرد . مهربان ، خوش برخورد و نماینده ی شایسته ی جوانان مودب و فرهنگ دوست ایرانی . نشستنش در کنارش باعث شد تا بهتر به معنای برخی از واژگان گویشی کنگان که در نمایش بیان می شد ، دست پیدا بکنم . اگر چه هدف اول من گذراندن وقت و تغییر حال و هوا بود و تا پیش از اجرای تئاتر ، فکر نمی کردم که راضی از سالن بیرون بروم اما هر لحظه که از اجرا می گذشت ، بیشتر از کار دانش آموزان لذت می بردم و به وجود هنرمندان جوان کنگانی افتخار می کردم . نمایش ریشه در باورهای مردم جنوب داشت . بازیگران به طرز شایسته ای از عهده ی انتقال فرهنگ از دست رفته ی دهه های پیش برآمده بودند . قسمت های مختلف آن نمایش به طور استادانه ای به یکدیگر وصل می شد و برای من که از نگاه احساسی به این هنر می نگرم ، اوج آن چرخش از اجرای مراسم عروسی به مراسم خرس مدی « گلی » بود . تئاتر گاه با موسیقی بومی و محلی می آمیخت و گاه با چاشنی طنز ، جایی برای آمدن خستگی نمی گذاشت . جوانان کنگانی نه تنها موفق به انتقال فرهنگ بومی ، آرزوها ، فقر و جریان باورها در زندگی گذشتگان خود شدند بلکه نشان دادند که تئاتر سربلند کنگان ، در آینده نیز سرفراز و سربلند خواهد ماند .