ادبیات و فرهنگ
در دهانم زهر دارم می زنم دندان به سنگ
درد می گریم که می بارم چنین باران به سنگ
زیرِ پایم در تهیگاهِ کمر ، اشکفت هاست
ریشه ی پوسیده ای در دست و آویزان به سنگ
از خدا هم هیچ امّیدی ندارم بعد از این
کاش مانندِ درختان داشتم ایمان به سنگ
در غریبستان تنهایی که نامش زندگی ست
می زند ما را پیاپی گردشِ دوران به سنگ
نان تلخِ زندگی را می زنم فرهاد وار
دور از یاران به جای تیشه هر شب جان به سنگ
ریشه هایم در خرابستان خشکِ بی بهار
بی وجودِ آب دارد می رسد پایان به سنگ
برکه چوپان . 9 اسفند 95