ادبیات و فرهنگ
امروز امین جوکار به دفتر کارم آمد و شماره ی تلفن همراه پدرش را نوشت و به من داد . شب به آقای خداخواست جوکار زنگ زدم . از اهالی کازرون است و نویسنده ی کتاب « کمربند سبز فارس » کتابش را پسرش امین برایم آورده بود و کتابی به جایش و برایش فرستاده بودم اما جالب تر این که آقای جوکار مرا از قبل می شناخته است .
می گفت در دوران جبهه همدیگر را دیده ایم و من و تو و قنبر شهریاری ، یک جا و با هم بوده ایم . آنگاه شعرهایی از من خواند که خودم یادم نمی آمد و برایم خیلی جالب بود . شعرهایی که تابستان سال 64 از من شنیده بود و پس از گذشت بیش از سی سال ، هنوز در خاطر داشت . خاطرات زیبایی نیز از دیدارمان تعریف کرد و گفت :
« یک شب در جبهه چند نفری با هم و دور هم نشسته بودیم . هر کس می گفت که از کجا آمده است . تو هم گفتی از بنار آب شیرین و اطراف برازجان ، من شعری خواندم و گفتم از شاعری از آن دیار است و دلم می خواهد او را ببینم . بیت آخر شعر را فراموش کرده بودم . وقتی شعر تمام شد ، تو گفتی که بیت آخر را من می خوانم و خواندی . خوشحال شدم و گفتم مگر شاعرش را می شناسی ؟ تو نیز گفتی که آن کسی که جستجو یش می کنی ، خودم هستم . »