ادبیات و فرهنگ
ای یقین در نظر این همه تردید بیا
دشت سر تا به قدم سبزه ی امید بیا
سایه ام آن سوی دیوار فراموشی هاست
ای تو بر بام جهان شعله ی خورشید بیا
همه دیدند و ندیدند تو را در بر خویش
دیده ی ماست که با این همه ات دید بیا
معجز روی تو از شرق محبت تابید
شرقی چشم زلال تو درخشید بیا
کهکشان خم شد و از روی حسد ماه نشست
آسمان باغ پر از شعبده را چید بیا
آفتابا تو به هر جای گذشتی ، دل من
زرد رخ چشم به رخسار تو گردید بیا
داری امید نگاهم به تو تغییر کند ؟
چه گناهی به نگاهی که تو را دید بیا
رُست و گل داد و ثمر داد میان دل من
بذر عشقی که دو چشمان تو پاشید بیا
برکه چوپان – خرداد 95