ادبیات و فرهنگ
ای دردِ شیرین بر دلم در خود شکستم بارها
چون خشتِ باران دیده ام در تلخی آوار ها
بادِ ِگریزانم ز غم ، چون ابر می پیچم به هم
هر لحظه ای در پیچ و خم در بارشِ رگبارها
گـُل بودم و پرپر شدم در خویش نیلوفر شدم
امسال زیباتر شدم از پار و از پیرار ها
هر تارِ مویی در سخن هر رگ مرا آواز زن
شوری ست سر تا پای من زین ناله های تار ها
سیلِ دمادم شد روان از رودهای جان نهان
تا آن سوی زندانِ جان ، تا بشکند دیوار ها
در عشق تا ویران شوی از پای تا سر جان شوی
چون خشت در باران شوی آسان شود دشوار ها
تا در وفا گشتی فنا آنگه بیندازی عصا
آید خروش از اژدها تا وارهی از مار ها
برازجان - 1390