ادبیات و فرهنگ
توله سگ می خواست از رودخانه ی خشک بگذرد اما نمی توانست . حاشیه ی درّه ، شیب تندی داشت . روی آن پل بسته بودند که جاده از آن می گذشت . خر سیاه و لاغری خودش را به تابلوی کنار جاده می کشید . هر روز همین موقع ، این طرف ها پیدایش می شد . دست راستش مشکل داشت . شاید قبلا بد جوری شکسته بوده . هنگام راه رفتن ، می لنگید . توله سگ ناله ای کرد . خر سیاه کنارش ایستاد . دوباره به دره ی بی آب برگشت و از سمت مقابل بالا آمد . خر هم حرکت کرد . کمی دور زد و روی پل رد شد . آسمان ابری بود و باران بفهمی نفهمی نم نم می بارید . دریا کبودتر می زد . خر کنار چند بوته ی علف که لای سنگ ها بیرون زده بود ، ایستاد . توله سگ بین سنگ ها جایی پیدا کرد و غلتی زد و برخاست . خر همچنان پوزه اش را میان سنگ ها برده بود . توله سگ چند قدم جلوتر دوید . رفت به سوی جاده . خر به او توجهی نمی کرد و هی با نوک دندانش ، علف ها را می کشید و سرش را به یک سمت کج می کرد و فشار می داد . سگ حاشیه ی جاده بود . جاده شلوغ بود . حالا دریا هم کبود کبود شده بود و باران نم نم می بارید . سگ برگشت . چند قدمی که آمد ، دوباره پشیمان شد . راهش را پیش گرفت . خر هم به راه افتاد اما به هر بهانه ای می ایستاد و پوزه اش را به پلاستیکی ، علفی ، چیزی گیر می داد .
کنگان – برکه چوپان . 7 فروردین 91