ادبیات و فرهنگ
پیش از آن که من متولد شوم ، مادرم دو پسر داشت که در کودکی از بین رفتند . لذا بیش از اندازه ی معمول حواسشان به من بود . مادرم می گوید ، خواب دیدم که دارم به جایی می روم . عمه ام که مرده بود ، چنگ انداخت و به زور دو مهره از مهره هایی که به گردنم آویزان بود را برد و تنها یکی باقی ماند . بعد ها دو پسرم از بین رفتند و تنها تو ماندی . همچنین در موردی دیگر نیز می گوید : یک بار خواب دیدم که کاروان کربلا در آسمان حرکت می کنند . حضرت عباس ( ع ) جلوی آنها بود . از بالا سه عکس انداختند . من یکی را برای خودم برداشتم و دوتای دیگر را به یکی از زنان دیگر دادم . او دارای دو فرزند شد و خدا هم تو را به من داد .
خواب مادرم و نوید من :
سرشار از سوار
بر اسب
پیاده
بر اشتران و کجاوه
پیدا
نقاب دار
تو
دل را پرواز داده ای
شور زلال عشق و شهادت
آسمان
صحرای کربلاست
و کاروان
می گذرد آرام
از دشت آسمان
***
ای کاروانیان
وقتی که می گذرید از فراز خاک
از لابلای گردنه ی ابر
از تپّه های نور
از آسمان پاک
عکس مرا
در خواب مادرم بگذارید
13 مهر 1394