ادبیات و فرهنگ
به استاد حسن عبدالهی
« پرتوک » اسیر در « بنار » م کرده
تا صبح « مروک » بی قرارم کرده
بعد از عمری رو به « بنک » آوردم
اینجا همه « دانوک » دچارم کرده
شاید دهه ی هفتاد بود که شبی منزل دوستی بودم در روستای ساحلی بنک . دل خوش که در هوای زیبای بهاری تا صبح به ستارگان نگاه می کنم بی آنکه پشه ( مروک ) و کک ( پرتوک ) بنار ، آزارم بدهد . وقتی میزبان ، بسترم را زیر آسمان گسترد و با خطی سفیدی از « سم » محاصره ام کرد و گفت : « دانوک » ( نوعی مورچه ) خطرناک تر از عقرب است ، دلتنگ مروک های روستایم بنار شدم . آن شب نیش بود و سم . امشب اما نوش و حلوا . وقتی شیرینی شعر و داستان انجمن ادبی کنگان با حلوای بومی بنک می آمیزد ، غوغایی می آفریند تا به عنوان آخرین نفر که از اتاق بیرون می آیی ، باز هم به حلوا دل بسپاری و دور از چشم دیگران ، چنگالی به دست بگیری که شب ظاهر و باطن شیرین است در منزل پر از صفا و صمیمیت استاد حسن عبدالهی تا زیر دست استاد مختار زاده بنشینی ، با صدای زیبای حمید اسلامی و با حافظ آغاز شوی و به شعرو صدا غبطه بخوری ، از استاد ابراهیمی و کتاب جدیدش بشنوی ، خدر مدام بخندد و عینکش را تا پیشانی بالا ببرد و داستان بخواند ، پری کنگونی عکس بگیرد ، با زلال مهربانی کریمی از ته دل لبخند بزنی و چهارپاره ی بصری نم بر پرده ی چشمانت بنشاند . مهاجری در پی غزل یک ریز دفتر را ورق بزند . جاگرانی دوباره حضرت حافظ را به خواندن دعوت کند . خاک نژاد متین و بزرگوار سهم خود را به دیگران ببخشد . سلیمانی مثل همیشه شیرین بیاید و این بار با طنز بیامیزد . موسوی بوی « مزیری و بی برا » را هدیه بیاورد . واعظ و قربانی به تراوش دل دعوتت کنند و خانم عبدالهی سینی سینی فرهنگ مهربانی و مهمان نوازی جنوب را کنارت بگذارد تا تو از جهان ببری و در بهشت جریان بیابی . تا لبریز از لبخند و هیجان و عشق برگردی سرزنده تر از همیشه که وقتی ماجرای شیشه ی ماشین خدر را بشنوی ، فی البداهه زیر نور موبایلت لبخند بزنی و بنویسی :
گفتم که رخ تو برده از من دین و ...
خوش تر بنمای چهره ی شیرین و ...
گفتا : « پی غارتی .
ندیدی که خدر
پایین آورد شیشه ی ماشین و ... »