ادبیات و فرهنگ
ز روزگار چنان بی قرار و دلگیرم
به جان دوست که از جان خویشتن سیرم
قسم به عشق که جز دوست را نمی خواهم
قسم به دوست که جز عشق نیست تقصیرم
به طعنه رند قلم می کشد به ایمانم
فقیه شهر رقم می زند به تکفیرم
به غیر دیدن رویت مباد اقبالم
به غیر حلقه ی مویت مباد تقدیرم
میان جان منی گر چه راه ها دورم
کنار عشق توام گر چه سال ها دیرم
تو مثل نور گذشتی و من چو نقش بر آب
هنوز رقص کنان مانده است تصویرم
تو هم برو به سلامت گناه از تو نبود
گناه از این که دلم عاشق است و خود پیرم
کنگان - برکه چوپان - تیر 95